مولایِ آدینه هایِ صبوری و دلتنگی، حضورت همیشه سبـز و ظهـورت به خیــر باد.

سلام بر نازنین خدایِ مهربانم

عمری که تا به این لحظه گذشته

سرشار از من و وابستگی هایِ من بوده

با هزاران ریسمانِ نازک و ضخیم

روحم را به بندِ جهل کشیده ام

تازگی می فهمم روحم از چه یخ زده

از چه گرم شدنهای کوتاه مثل شعله کبریتی زود خاموش می شوند

و روح تشنه ام را سیراب نمی کنند

حالا که قطره ای دانایی به نای خشک روحم رسیده

مسافر ِروحم بیتاب است

بیتاب ِدیدن و رفتن و رسیدن و فهمیدن

مشتاق ِدریاست و غرق شدن

نازنین خدای ِمهربانم

"توفیق" میوه صبر است و شعله ای بر آتش ِاشتیاق

توفیقم ده که تا لحظه ای که آمدنش نزدیک است

راهی باشم... بندها را پاره کنم و برای پرواز سبک تر شوم

بگذرم  و  منم را فدای ِبهارت کنم

.

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

یاکریم /5 مرداد 89/

یا سلام

* به لطف نازنین خدایم آرامم ، شکر ... به دلم افتاده خوب می شوم !

** یه شعر بسیار زیبا عیدی من به همه دوستان مهربان و نازنینم  =>


عاشقی جرم قشنگی ست ، به انکار مکوش


ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور

به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
که سراغش ز غزل های خودم می گیری

به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم

به تبسم ، به تکلم ، به دلـارایی تو
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه شیرین سکوت

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است

یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش

آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
بر سر روح من افتاده و آوار شده

در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است

یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش

رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است

آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟

اگر این حادثه ی هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟

آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود

اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
و تماشاگه این خیل تماشا شده است

آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست ، به انکار مکوش...

شعر از "بهروز یاسمی"


نوشته شده در ٥ امرداد ۱۳۸٩ساعت ۱٢:٤٦ ‎ق.ظ توسط یاکریم نظرات () |

Design By : Night Melody