blog*spot
get rid of this ad | advertise here
onsoreaval




Thursday, July 25, 2002

٭

امروز سالگرد احمد شاملو هستش ، مي دونم كه تهران براش مراسم ميگريند و جدا اگه بودم دوست داشتم برم و توي مراسم شركت كنم.من از شاملو تنها يك نوار دارم با صداي خودش و از بين تمام نوارهايي كه داشتم فقط اونو با خودم آوردم آمريكا...مي تونستم از همشون بگذرم اما از اين يكي نه.
مخصوصا وقتي ميگه ، از بختياريه ماست شايد
آنچه مي خواهيم ، يا بدست نمياوريم يا از دست ميدهي...
و يا ميگه سكوت سرشار ار ناگفته هاست و از كارهاي نكرده ، سرشار از عشقهاي پنهان و شگفتيهاي بر زبان نيامده...
روحش شاد.


........................................................................................

Wednesday, July 24, 2002

٭ نميدونم ، چي بنويسم ، دلشوره دارم ، دليل داره! بعد ميگم چرا ! اما ميدونم كه ميشه....
يعني خدا كمك كنه كه بشه...
من منتظرم!


........................................................................................

Monday, July 22, 2002

٭ ديشب شب خوبي بود.
يك مهموني دعوت بوديم كه خيلي از فاميلهاي پدرم كه چند سالي بود نديده بودمشون هم دعوت بودند ، بعد ازمدتها وقتي فاميلها رو مي بيني اونم توي مملكتي كه هم صحبت كمه، خيلي به آدم مي چسبه.
ديشب شده بودم سوگليه مجلس ، همه ميگفتند از ايران بگو ، واي بوي ايرانو ميدي ، واي بوي شيرازو ميدي ، واي... و از اين حرفا... .
همشون ميگفتند هر وقت احساس تنهايي كردي بيا پيشمون ، فكر كنم با اين حساب اگه همين جورپيش برم بايد تمام هفته خونه اونا باشم:)
ولي جدا به من كه خيلي خوش گذشت ، مثل مهمونيهاي خودمون بود ، جاتون خالي...
ولي من طبق معمول گندي زدم كه از خجالت مردم! داشتم با آقايي كه خونشون دعوت بوديم حرف ميزدم ، يعني در واقع اون داشت حرف ميزد و منم داشتم دستامو با يك دستماله گنده پاك ميكردم در حين حرف زدن ، دستمالو مچاله كردم و ديدم يك عالمه بشقابه كثيف ماله شام اونجاست منم نامردي نكردم دستمالمو انداختم توي يكي از اون بشقابها...يهو ديدم آقاهه ساكت شد نگاهم كرد و گفت اي بابا آزي جون چرا دستمالتو ميندازي تو بشقاب من ، يونجه كه نمي خورم بابا جون دارم شام مي خورم...واي من كه ديگه داشتم هم از خنده هم از خجالت منفجر ميشدم ، منم خيلي شيك گفتم آخه بهروز خان بشقابتون خيلي بهم ريخته بود فكر نمي كردم داريد شام مي خوريد:)) واي نمي دونستم سرمو كدوم طرف بگردونم و بخندم كه كسي نگه نگاه اين دختره داره با خودش ميخنده...خلاصه تا آخر شب هي يادم مي افتاد و هي خندمو مي خوردم ، نشد ما يك جا بريم و گند نزنيم!:))
+++++
راستي يك چيز ديگه اين روزا خيلي تو اخبار اينجا ميگن كه : يك مرد 45 ساله يك دختر 5 ساله رو دزديده و بهش تجاوز كرده و كشتتش حالا هم گرفتنش...
آدم زورش مياد كه اينجا قانونه اعدام ندارند ، اگر دست من بود ميزدم در جا مي كشتمش...البته قبلش ميدادم مرده يك انشاي دو صفحه اي بنويسه كه يك دختر 5 ساله چه داره كه باعث لذتت شده...
مرتيكه اگر قيافشو ببينيد به ذهنتونم خطور نميكنه كه ممكنه آدمكش باشه ، البته اين جرما ايران هم زياده با اين تفاوت كه اينجا ميگن ولي ايران صداشو در نميارن... .


........................................................................................

Sunday, July 21, 2002

٭ امروز بدون گواهينامه توي سن حوزه رانندگي كردم! يك مسير خيلي طولاني ، اون هم تنها ...ميدونم كه آخر كله شقي بود و اگر پليس ميگرفتم كاري ميكرد كه از زندگي سير بشم . اما خب مجبور شدم!
ولي در كل خيلي باحال بود ، بعد از يك ماه نشستم پشت ماشين ، عكسشو ميذارم ببينيد ...امروز كوتاه مي نويسم آخه يك مهموني دعوتيم ، بايد برم آماده بشم...جاتون خاليه


........................................................................................

Friday, July 19, 2002

٭ اگر هر جاي دنيا بوديد و كسي بهتون پيشنهاد خوردن غذاي چيني رو داد از من بشنويد صد در صد رد كنيد....منم يك غذاي چيني خوردم كه از اومدن به آمريكا پشيمون شدم.چشمتون روز بد نبينه بدمزگيش يك طرف ، اينكه تو رودروايسي بيافتي و تا آخرشو مجبور باشي بخوري يك طرفه ديگه...تا اين غذاي لعنتي تموم شد من 20 سال پير شدم...اونقدر بد بود كه اصلا يادم نيست چه مزه اي داشت،
خلاصه به ريسكش نمي ارزه...
+++++
توي كلاس زبانمون طبق معمول من و دوستم جزو بچه درس خونا و مثبت كلاس هستيم و طبق معمول يكي تو كلاسمونه يك چيزي تو مايه هاي سكته...يك دختر از كلمبيا ...كه قيافش خوبه و خيلي لوسه.
جديدا با يك پسر مصري از همكلاسيهامون دوست شده(كه پناه بر خدا وقتي از روي درس مي خونه انگار داره از رو قرآن مي خونه و نمي دونيد ح و غ رو چطور غليظ تلفظ مي كنه) صميمي شدن و مي شينن ته كلاس واسه خودشون حرف مي زنند(حالا نمي دونم اينا كه زبان نمي دونند اين سه ساعت و نيم رو چي و چجوري به هم ميگن؟).خلاصه من ودوستم هم عين خودشيرينكا همه سوالا رو جواب ميديم و خودمونو براي معلممون لوس مي كنيم...
امروز هم معلممون در كمال جديت گفت كه شايد بعضيها اين كلاسو پاس نكنند ، فكر كنم منظورش اونا بود.
any way تا شقايق هست انگليسي بايد خواند!


........................................................................................

Wednesday, July 17, 2002

٭ قبول شدم ، قبول شدم ، قبووووووووول شدم...
امروز امتحان آيين نامه داشتم ، اونايي كه آمريكا بودن ديدن و يا شنيدن كه كاليفرنيا گواهينامه هيچ ايالت ديگه اي رو قبول نداره ، چه برسه به مال ايرانو ...من تقريبا دو هفته داشتم( البته به طور نامداوم) اين دفترچه لعنتي آيين نامشو كه پر از كلمه هاي قلمبه سلمبه بود رو مي خوندم
واي كه چه زجريه كه توي كشور خودت اينهمه ويراژ بدي ، حالا تازه اينجا بخواي آيين نامه بخوني.خلاصه به هر مصيبتي بود كتابرو تموم كردم و امروز هم تستشو دادم و فقط با يك غلط قبول شدم ، البته فكر نكنيد كه تستش مثل مال ايران كشكه ها ، نه.كلي سوال و همشو اينقدر پيچوندن كه نمي فهمي چي به چيه!( البته با روغن داغ اضافه)
به هر حال اين از اين ، حالا بايد برم نوبت امتحان شهري بگيرم...اگه اونم قبول بشم ، خيلي عالي ميشه ، در واقع اگه اينجا ماشين نداشته باشي انگار پا نداري!


٭ روزهاي اولي كه اومده بودم اينجا ، هر مو قع ميرفتيم جايي قدم بزنيم احساس ميكردم كه الان يك ديوونه با مسلسل و يا شيشه مشروب به دست مياد وهمه روبه رگبار ميبنده، بعدشم يك خنده وحشتناك ميكنه 4 ، 5 تا فحش ميده و بعدشم پليس مياد ميگيرتش ...و بعداز اين فكرها يك دلشوره كه دست خودم نبود ميومد سراغم .
اما الان اون ترسم كمتر شده و مي بينم كه اينجا اون غولي كه ميگن نيست ، البته ديوونه اينجا زياده كه كارهاي عجيب ، غريب ميكنند ، ولي خب بايد حساب كرد كه از اكثر مليتها اينجا هستند و دور از انتظار نيست كه اتفاقهاي مختلفي بيفته.
any way.
ميخوام يك توصيه به اونايي كه مي خوان بيان اينجا بكنم. اگر خيال ميكنيد كه زبانتون قويه و چميدونم كلاس رفتيدو از كانون مدرك داريدو اين حرفا ، همه رو بريزيد دور ، فقط بشينيد مكالمه بخونيد اونم با لهجه آمريكايي ...
نكته ديگه اينكه اگر يك كار فني مثل نجاري ، جوشكاري ، برقكاري، نقاشيه ديوارو چميدونم يك چيزي توي اين مايه ها بلد باشيد خيلي عاليه ، گاهي خيليها مدركهاي خوبي ميارن كه كار گيرشون نمياد ولي اگر كار فني بلد باشند خيلي خوب مي تونند ازش پول دربيارند.


........................................................................................

Sunday, July 14, 2002

٭ ايران كه بودم اكثر اونايي كه بار اول منو مي ديدند ، هميشه سنمو بيشتر از اون چيزي كه بود حدس مي زدند ، اما اينجا همه ميگن تو يا 18 هستي يا 19 ( hey what the heck) اين يك اصطلاح خارجكيه يه چيزي تو مايه هاي منظورتون چيه خودمون...باور نميكنيد كه اينجا دخترا چه زود قيافشون زنونه ميشه و سن دختراي 15 و16 ساله دقيقا ده سال بيشتر نشون ميده ، واقعا دنياي عجيبيه...
به هر حال خانمهاي محترم بشتابيد به سوي آمريكا كه براي اعتماد به نفستون خوبه ، تازه يك خانم ايراني رو اونجا ديدم كه فكر كنم 40 سالي داشت و هر موقع ميخواست راجع به خودش حرف بزنه ، از كلمه دختر استفاده ميكرد مثلا ميگفت منم يك دختر تنها...(حالا خانم دو تا بچه گنده داره ها:)...
...
گذشته از اين حرفها ، خطاب به اكيپ دوستايي كه خيلي با هم خوش هستيد عرض كنم كه قدر ثانيه ها كه هيچي صدم ثانيه هاتونو هم بدونيد ، حالا اين دو تا مطلب چه ربطي به هم داشتو خودم هم نميدونم...!




........................................................................................

Home