blog*spot
get rid of this ad | advertise here
حرفهای تنهائی

 



7/5/2002

● برای خوندن اون چند تا مطلب تغيير فونت بدین


● سلام
واقعا از اين حق کشيها توي اين جامعه دارم خسته ميشم
امروز يه نمره رو که بيست ميگرفتم بهم دادن 12
اخ يکي نيست بگه استاد عزيز اينقده بي معرفتي براي چي؟
مگه دادن حق يه دانشجو چفدر برات سخته
من ازت هيچي نميخواستم به جز حقم
متاسفم براي يه عده که فکر ميکنند چون به يه جايي رسيده اند ديگه بايد هرکاري دلشون ميخواد انجام بدهند
اخه اين عدالت کجاست
بهروز


● "اگر بشود كه باز
باد بيايد و بوي پيراهن ترا به يادم بياورد

به خدا از تخت ستاره و تاج ترانه خواهم گذشت

در بي كليد زندان گريه را خواهم گشود

حواس همه ي كلمات را

از دستور بي دليل اسم و استعاره آزاد خواهم كرد

بعد هم حكومت ديرسال دريا را

به تشنه ترين مرغان بي اردي بهشت خواهم بخشيد.

من عاشق ترين امير اقليم آب و آينه ام."


تولدي ديگر


"همه ي هستي من آيه تاريكيست
كه تو را در خود تكرار كنان

به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد

من در اين آيه تو را آه كشيدم, آه

من در اين آيه تو را

به درخت و آب و آتش پيوند زدم

.....................................

من

پري كوچك غمگيني را

مي شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد

و دلش را در يك ني كبك چوبين

مي نوازد آرام آرام

پري كوچك غمگيني

كه شب از يك بوسه مي ميرد

و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد."



فروغ فرخزاد

"دلم تنگ شده است. وقتي خيره ميشود در من مي توانم چون آب رها شوم و جاري شوم. دستهايت چونان مادري كه كودكش را حمايت مي كند, حمايتم مي كني..... نمي داني در چه وضعي مي نويسم, سخت ويرانم.

مي خواهم بنويسم و نمي توانم. دستم مي خواهد بنويسد اما ذهنم همراهي نمي كند. كسي ناجوانمردانه روحم را نشانه رفته است و بي ترديد در صدد به لجن كشيدن روح من است. شرافت, عشق, آرمان, زندگي و مرگ, همه و همه در هم آميخته اند و مرا در هم ريخته اند.

تاوان عشق رنج است. اين را مي دانستم و تو نيز اين را مي داني. برايت گفته بودم و ا ز من هزار بار اين را شنيده بودي. گفته بودم طاقت مي آورم كه به تاوان آنچه دوست مي دارم رنج را تحمل كنم و گفته بودي كه تاب نداري, اما تحمل مي كني و گفته بودي كه تحمل اين رنج سخت و دشوار است.

اينك كمرم زير فشاري سخت خم شده. بايد كه سر بالا كنم, بايستم. چشم در چشمخانه بگردانم, به سويم كه هستي...

چشم به سويم بر گردان. هر وقت كه مي گفتمت سر مي گرداندي , به سويم چشم, در آينه, در هر كجا كه مي توانستم كه بيابمت.

آي! آي! خاطره ها سخت شيرين است و سخت دور از دسترس. سخت دست نيافتني...گويي كه قرني است از تو دورم. گويي هزار سال ديگر هم نخواهمت ديد. كاش همه چيز خواب باشم. كاش بيدار شوم و خواب ديده باشم... شب از نيمه گذشته است...."


● "اگر بشود كه باز
باد بيايد و بوي پيراهن ترا به يادم بياورد

به خدا از تخت ستاره و تاج ترانه خواهم گذشت

در بي كليد زندان گريه را خواهم گشود

حواس همه ي كلمات را

از دستور بي دليل اسم و استعاره آزاد خواهم كرد

بعد هم حكومت ديرسال دريا را

به تشنه ترين مرغان بي اردي بهشت خواهم بخشيد.

من عاشق ترين امير اقليم آب و آينه ام."


تولدي ديگر


"همه ي هستي من آيه تاريكيست
كه تو را در خود تكرار كنان

به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد

من در اين آيه تو را آه كشيدم, آه

من در اين آيه تو را

به درخت و آب و آتش پيوند زدم

.....................................

من

پري كوچك غمگيني را

مي شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد

و دلش را در يك ني كبك چوبين

مي نوازد آرام آرام

پري كوچك غمگيني

كه شب از يك بوسه مي ميرد

و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد."



فروغ فرخزاد




........................................................................................

7/1/2002

........................................................................................

6/29/2002

● " تا قبل از اينكه تو رو ببينم نمي دونستم يه آدم چه جوري مي تونه يه آدم ديگه رو خيلي دوست داشته باشه و با تمام وجود بهش عشق بورزه , نمي دونستم چطور مي شه همه چيز رو براي يكي گذاشت. همه چيز رو...
بعد در مورد تو ديدم كه ميشه...دلم براي مهربوني بي نظيرت تنگ شده ,
وحشتناك... "

سيد ابراهيم نبوي( ماه عسل پاييزي)




● " سفر هميشه حكايت آمدن تو بود

.........................................................

ما با هم بوديم , مثل صنوبر و سايه

اما آفتاب رفت و من تو را گم كردم

ما با هم بوديم , مثل ستاره و همين شب شريف ,

اما آفتاب آمد و تو مرا گم كردي

ما با هم بوديم مثل روشنايي پسين با خانه

اما شب آمد و من تو را گم كردم

ما با هم بوديم , مثل آينه با انعكاس مجازي لبخند

اما شب , شب آمد و تو مرا گم كردي

نه روشنايي روز و نه تاريكي شب....!

سفر هميشه حكايت باز آمدن تو بود, نبود




● وطن كجاست كه آواز تو چنين دور مي نمايد؟

اميد كجاست

تا خود

جهان

به قرار

باز آيد؟

هان , سنجيده باش

كه نوميدان را معادي مقدر نيست!

معشوق در ذره ذره ي جان توست

كه باور داشته اي,

و رستاخيز

در چشم انداز هميشه ي تو

به كار است...

...و كاش در اين جهان

مرده گان را

روزي ويژه بود,

تا چون از برابر اين همه اجساد گذر مي كنيم

تنها دستمالي برابر بيني نگيريم:

اين پر آواز

گند جهان نيست

تعفن بي داد است.


يكي

از دريچه ي ممنوع خانه

بر آن تل خشك خاك نظر كن:

آه, اگر اميد مي داشتي

آن خشك سار

كنون اين گونه

از باغ و بهار

بي برگ نبود

و آن جا كه سكوت به ماتم نشسته

مرغي مي خواند.

نه

نوميد مردم را

معادي مقدر نيست.

چاووشي اميدانگيز توست

بي گمان

كه اين قافله را به وطن مي رساند.



احمد شاملو




● به نام دلارام


در فراسوي مرزهاي تنت تو را دوست مي دارم.

آينه ها و شب پره هاي مشتاق را به من بده

روشني و شراب را

آسمان بلند و كمان گشاده ي پل

پرنده ها و قوس و قزح را به من بده

و راه آخرين را

در پرده يي كه مي زني مكرر كن

در فراسوي مرز هاي تنم

تو را دوست مي دارم....

در فراسوي عشق

تو را دوست مي دارم ,

در فراسوي پرده و رنگ .

در فراسوهاي پيكرهايمان

با من وعده ي د يداري بده .‍





● نمي شود كه بهار از تو سرسبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
اميد از تو شيرين تر.
نمي شود پائيز
فضا ي نمناك جنگلي اش
بر گهاي خسته ي زردش
غمگين تر از نگاه تو باشد.
نمي شود , مي دانم , نمي شود آوازي
كه مردي روستايي
با صدايي صاف
در اعماق دره مي خواند
در شمال شما ل
رنگين تر از صداي تو باشد.
نمي شود كه بهار از تو سبزتر باشد
و صداي عابر پيري كه آب مي خواهد
به عمق يك سلام تو باشد.
نمي شود كه تو باشي , به مهرباني مهتاب
در آن زمان كه روح دردمند ولگردم
بستري مي جويد
باليني مي خواهد,
تا شايد دمي بياسايد
نمي شود كه تو باشي به مهرباني مهتاب
و اين روح دردمند ولگردم
باز هم كوله را زمين نگذارد
و سر را بر زانوي مهرباني تو.
نمي شود كه بهار از تو سبزتر باشد
شكوفه ازتو شاداب تر
پائيز از تو غمگين تر.
نمي شود كه تو باشي و شعر هم باشد
نمي شود كه تو باشي ترانه هم باشد
نمي شود كه تو باشي گلدان ياس هم باشد
نمي شود كه تو باشي بلور هم باشد
نمي شود كه شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
" محبوبه هاي شب " هم باشند.
نمي شود كه تو باشي,
من عاشق تو نباشم
نمي شود كه تو باشي ,
درست همينطور كه هستي
و من هزار بار خوبتر از اين باشم
و باز هزار بار عاشق تر نباشم
نمي شود , ميدانم
نمي شود كه بهار از تو سبزتر باشد..."

نادر ابراهيمي




● چرا دلم برايت تنگ نشود؟ چرا دستهاي ترا ستايش نكنم؟ چرا خوشبوترين گلهاي دنيا را براي تو نچينم؟ چرا عطر ماه را در شيشه اي نريزم و به تو تقديم نكنم؟

دلم برايت تنگ ميشود. نه هر شب, نه هر روز , بلكه هر لحظه . اين را عقربه هاي ساعت نيز مي دانند. خطوط دفترم نامت را از بر كرده اند. اگر روزي تو را ننويسم دل آبي خودكارم برايت تنگ ميشود!

اگر تو نباشي غم هايم را پيش چه كسي ببرم؟ اگر تو نباشي رنجهايم را با كه بگويم؟ اگر تو نباشي روزهاي من هيچوقت به شب نمي رسند و شبهايم در جاده ي تاريك زمان سرگردان مي شوند. اگر تو نباشي آمدن صبح هم لطفي ندارد. اگر تو نباشي ترانه هايم را در رود خواهم ريخت.

چرا براي تو ننويسم؟ جواب كلمات پر شوري را كه مي خواهند به ديدار تو بيايند چه بدهم؟

چرا حرفهايم را پنهان كنم




● به وبلاگ دوم من در پرشين بلاگ به نام حرفهاي تنهايي برويد
نظرتون رو بنويسيد
بهروز


● قراره يه انتخابات در پندار برگزار بشه البته در انجمن تماشاگرانش من هم جزو کانديداها هستم
از همه دوستاني که وبلاگ من رو ميخونن تقاضا ميکنم اگه دوست دارن از من حمايت کنند
براي اين کار کافيه به انجمن تماشاگران پندار برويد و در يکي از موضوعات حمايت خودتون رو از من اعلام کنيد
ممنون ميشم
بهروز


● اين جريان پرشين بلاگ چي بود ايا واقعيت داشت
که گفته بودند به وزارت اطلاعات وابسته است؟
اگه کسي خبري داره به من بگه
منتظرم
بهروز


● اين جريان پرشين بلاگ چي بود ايا واقعيت داشت
که گفته بودند به وزارت اطلاعات وابسته است؟
اگه کسي خبري داره به من بگه
منتظرم
بهروز


● فعلا چند تا از نمره هام رو گرفتم
يکي رو 17 شدم که اسمش هست تاريخ علم رياضي
نظريه گراف رو هم 10 شدم به شيوه مرحوم مغفور ناپلئون عزيز
البته با کمک استاد عزيزم و همچنين سفارشهاي شوهرخاله عزيزم که به همکار محترمشون گفته بودند که به من نمره بدن
تربيت بدني رو هم احتمالا 15 شدم
اوضاع خيلي رو به راهه مشروط نمي شم احتمالا يه تابستون خيلي با حال در انتظارم است
خدايا ممنونتم


● واسه تو قد يه برگم
پيش تو راضي به مرگم


● عشق چيه؟مگه ميشه زبوني گفت عاشقم
مگه ميشه زبوني به کسي گفت که عشقم واقعيه؟
اين جمله ها رو نوشتم در جواب اون عزيزي که ازم پرسيده بود
خودش ميدونه من چي ميگم
من نظرم اينه که بايد اولش اعتماد کرد و امتحان
صبر کردن نوشتن يه همه ايميل جواب دادن به حرفاش
انتظار کشيدن .التماس براي يه تماس
التماس براي ديدن
همه اينا نشونه چيه؟
هر چند به نظر من همه اين کارا وظيفه است
من وظيفه خودم ميدونم اين کارا رو انجام بدم
حتي اگه جوابي نشنوم
حتي اگه .....................................مگه ميشه بي جواب بمونه
ممکن نيست
ميدونم
ميدونم ميدونم
ميدونم
ممکن نيست بي جواب بمونه
بهروز


● " تا قبل از اينكه تو رو ببينم نمي دونستم يه آدم چه جوري مي تونه يه آدم ديگه رو خيلي دوست داشته باشه و با تمام وجود بهش عشق بورزه , نمي دونستم چطور مي شه همه چيز رو براي يكي گذاشت. همه چيز رو...
بعد در مورد تو ديدم كه ميشه...دلم براي مهربوني بي نظيرت تنگ شده ,
وحشتناك... "

سيد ابراهيم نبوي( ماه عسل پاييزي)




● سلام
اين مخابرات هم حال ماروگرفته امروز ميخواستم به شبکه وصل بشم که ديدم وصل نميشه و پيفام
no answer
ميداد زنگ زدم به شرکتي که ازش خط رو گرفته بودم ديدم جواب نميده زنگ زدم به موبايل دوستم که ايشون گفقتند مخابرات محترم دوباره دارن کابل برگردون انجام ميدن
متاسفانه من هم بايد تا فردا ساعت 7 صبح صبر کنم
فردا هزار تا کار دارم
اولش بايد برم مدرسه اخه امشب باباجونم يه همه برگه از برام اورده که مال مثل اينکه جبراني دانش اموزان است
که اونا رو بايد تصحيح کنم که البته تصحيح اين برگه ها هم خودش هزار تا دنگ و فنگ داره
براي هر دانش اموز بايد با خطوط مختلف جواب اون سوالهايي که ننوشته رو بنويسي
به خاطر همين موضوع من الان ميتونم هر امضا يا خطي رو جعل کنم
بعدش بايد برم دانشگاه ببينم استاد عزيزم نمره مارو بالاخره زده يانه؟
بعدش بايد يه مقدار وسيله سفر بخرم
اخه احتمالا يه سفر طولاني در پيش دارم
تازه يه جايي هم تدريس ميکردم که اسمش رو نميارم چون يه مرکز دولتي بود
بايد برم اونجا اخه الان حدود يه ماه ميگذره ولي هيچ خبري از پولش نيست
اخه پولش هم کم نيست که ازش بگذرم
به خاطر اين سفر بهش نياز فراوون دارم
اين هم اخر عاقبت تدريس در مراکز دولتي
همه اينها رو هم بايد فردا صبح پابليش کنم
اوه من چه همه کار دارم فردا توي اين گرماي کشنده زاهدان
بهروز


........................................................................................

6/28/2002

● کجا رفتی؟
من دارم ميرم بيرون
خبر بدی؟
چشم هم يادت نره


● راستی نازنين چشم رو هم می بينی؟
منظورم رو فهميدی؟
اگه فهميدی ببینش
بهروز


● سلام
الان بعد یه مدت دارم یه نفر رو میبینم که خيلی وقته منتظرش بودم


● سلام
نازنين کجايي؟
منتظرم


........................................................................................

6/26/2002

● سلام
نميدونم چي بايد بنويسم بازم دوباره دلم گرفته امروز نمره تربيت بدني رو گرفتم
شدم 14 .اصلا فکرش رو نميکردم .کمتر از 18 اصلا هيچ فايده اي برام نداره.کاش اين استاده يه ذره به فکر من بود
البته قول داده که 16 بده اينم غنيمته.چهار شنبه امتحان دارم
هيچي نخوندم يعني اصلا نميدونم چي بايد بخونم درسم اسمش هست تاريخ علم رياضي
بچه هايي که رياضي کاربردي خوندن احتمالا با اين درس آشنا هستند.دعا کنيد اينم خوب بشه
بهروز


● پينک فلويديش هم رفت بدون هيچ خبري بدون هيچ حرفي
يعني اينهمه سخت بود با بودن
اينهمه سخت بود زندگي توي يه جمع وبلاگ نويس
من هم ميدونم زندگي سخته پس عزيزان تحملش کجاست
مگه نبايد تحمل کنيم مگه نبايد مبارزه کنيم
نميخوام اسم بيارم ولي يه دوستي داشتم که همه چيزش رو از دست داده بود و براش فقط خودش مونده بود خودش
زندگي که اون داره براي من يه الگو شده
الان روي پاي خودش وايستاده به همه چي رسيده
با همه چي مبارزه کرد با همه چي
جنگيد يادمه بعضي وقتا هيچي نداشت بخوره ولي به من هيچ نميگفت
بهش ميگفتم چرا ؟ميگفت تو که هميشه نيستي پس بايد مبارزه کنم تا اگه يه روز يه جايي گرسنه و تنها بودم گرسنگي باعث نشه شرافتم از ياد بره
الان هم به همه جا رسيده با همون مبارزه کردن.الان يه عالمه ثروت داره ولي هيچ وقت ثروتش رو براي خودش نميخواد
هر وقت يه نفر رو ميبينه که نياز داره و نيازش واقعي است بهش ميبخشه
با اينکه اين دوست من شايد اگه بخواد ميتونه بهترين خونه رو داشته باشه و بهترين ماشين رو سوار بشه و يا اينکه حسابش رو از پول لبريز کنه
ولي هنوز توي خونه اي زندگي ميکنه که يادگار خانواده اش هست و ماشينش هم يه پرايد است که تازه با همون
صبح ها ميره دنبال کارمنداش و يا اينکه بعضي و قتا دست کارمنداش ميده
توي حسابش هم فقط به اندازه اين پوا هست که بتونه اگه گرفتاري ناخواسته براش پيش اومد حل کنه
من از کجا به کجا رسيدم.ميخواستم فقط يه چيز بگم اونم اينکه پينک فلويديش جان به خاطر حرف يه عده خواننده هات رو تنها نذار
همه منتظريم
راستي توچال هم ميبرمت مطمئن باش
بهروز


● سلام
امروز نميدونم چرا هر چي اتفاق بده داره برام مي افته البته همچين هم بد نبوده ولي يکمي بد هم بوده
اوليش اين که نمره يه امتحان رو گرفتم که خيلي گند زده بودم
دوميش اينکه داشتم با ماشين از دانشگاه به خونه مي اومدم و صداي نوار هم بلند کرده بودم
سياوش قميشي داشت ميخوند
خوابيدي بدون لالايي و قصه
که چشمتون روز بد نبينه ديدم يه صدايي شد و ماشين جان ما به رحمت ايزدي رفتند و الان در بيمارستان هستند و در حال استراحت
احتمالا بيچاره در حال کما است
اگه پزشکان محترم بتونن زنده نيگهش دارن البته خودم به قول دوستم به درک کاش ميمرديم ماشين هيچيش نمي شد
ولي مثل اينکه بر عکس شد و خودمون سالم مونديم و ماشين رفته جايي که غم نباشه
بهروز


● سلام
من بعد از چند روز تاخير دوباره اومدم
امتحاناتم بالاخره تموم شد و در حال گرفتن نمره ها از اين استاد به اين استاد هستم
هر روز بايد صدتا دفتر رو ببيني و از صدتا پله بالا . پايين بري تا يه نمره رو بگيري يا اينکه حداقلش با 9/75 بيفتي
درهر صورت پايان امتحانات شد و با درس و دانشگاه خداحافظي کرديم تا پايان ترم بعدي
به نظرم اين حرف که ميگن دانشجوها 3ماه تعطيلي دارن الکي باشه
چون من خودم از الان تعطيلم تا پايان ترم بعدي .توي اين مدت که کتابخونه دانشگاه شلوغ بود و جاي سوزن انداختن نبود
ولي الان که ميري کتابخونه فکر ميکني وارد سرزمين ارواح شدي
يه نفر اون ته کتابخونه داره درس ميخونه که معلوم نيست از کدوم دانشگاه اومده و چه امتحاني ميخواد بده
واقعا بايد به اسم دانشجو افتخار کرد
بهروز


● "خوب گوش كن عزيزم!
فقط نگو
كه نمي خواستي
نمي دانستي
نمي توانستي
من هم نمي گويم
كه چگونه
دست هايم پوسيد
موهايم پير شد
و غم
حلقه حلقه
در گودي چشمانم رسوب كرد
حرف آخر را مي زنم
يك نفس بيشتر نسيت.
عزيزم!
من سالها پيش
كنار سپيدي پنجره
لميده بر مبلي كه هرگز نداشتم
مردم.


........................................................................................

6/16/2002

● سلام
نميدونم چي ميخوام بنويسم و چي بايد بنويسم
نميدونم هيچي نميدونم
دلم براش تنگ شده خيلي زياد
دوست داشتم الان پيشم بود
سرم رو ميذاشتم روي شونه هاش گريه ميکردم اروم ميشدم
نياز من تويي بودن با تو بزرگترين وتنها ارزوم خواهد بود
امروز باهاش حرف زدم


........................................................................................

6/14/2002

● سلام
این سايت جديد رو ديديد
خيلی باحاله
سايت وبلاگهای فارسی رو میگم


........................................................................................

Home