[Powered by Blogger]

 
 

Saturday, September 28, 2002

٭ سلام
امروز اولين جلسه درس عمومي اين ترم من يعني متون اسلامي تشکيل شد.آخرش من نفهميدم حکمت وجود درساي عمومي چيه؟چون واقعا فکر نمي کنم که کسي اونها رو جدي بگيره.اگه هم جدي بگيره شايد به خاطر معدل و اين حرفا باشه.يه مشکلي هم که ما داريم اينه که براي درساي عمومي بايد بريم پرديس مرکزي و رفت و آمدش واقعا برام خسته کننده ست.امروز بعد از کلاس توي اتوبوس امير آباد واقعا خسته بودم.به دوستم رقيه گفتم که من ميخوابم و وقتي اونجا رسيديم منو بيدار کنه.ولي مگه خوابيدم؟همين که خواستم سرم رو بذارم روي دستام بگو کي رو ديدم؟!همون دختره که شهيد بهشتي مديريت ميخوند...دوباره شروع کرد به ارائه آمار و ارقام عجيب!ولي اينبار ميگفت که توي اخبار شنيده که تا ۵۰۰۰ سال ديگه نسل مردا منقرض ميشه و خودش هم ميگفت که چه بهتر ما راحت کارمون رو ميکنيم!تازه دوستم هم آرزو کرد که اي کاش ۵۰۰۰ سال ديگه دنيا اومده بود!مثلا ميگفت داداشش ۲۹ سالش هست و هنوز به فکر ازدواج نيست چون ميگه ما پسرا کم شديم و وقتشه که دخترا بيان خواستگاريمون :D
بعد دوباره شروع کرد زهرا جون همون که من گفتم بايد بريم توي کوزه و آماده عمليات ترشي گذاري!:)
آخرش من ازش پرسيدم که بابا تو که اينهمه نگراني پس چرا ازدواج نميکني؟در جواب من هم گفت که حاضره با عزت و افتخار ترشيده بشه ولي با اين عمله جکسونها ازدواج نکنه! اگه نميدونين اين اصطلاح يعني چه لطفا به آرشيو مراجعه شود ...:)
....................................................................................................
يک آقايي از شريف اين آدرس رو برام فرستادن و گفتن که اين آمار Net Working! شريفه و گفتن اگه دقت کنين بيشترين سايتي که از دانشگاه شريف ديده شده وبلاگ شما بوده و گفتن که حتي سايتهاي ديگه خيلي با من اختلاف دارن!!!!و ايشون بابت اين موضوع به من تبريک گفتن !!!البته من آمارش رو ديدم و چندان سر در نياوردم!!!البته نميدونم الان لينکش
کار ميکنه يا نه؟چون من سومين بار که خواستم ببينم ERROR داد!...





٭ سلام
يه چيزي برام خيلي جالبه و اونهم خاصيت درس خوندن توي دانشگاههاي مثل دانشگاه ما اينه که اگه درس رو نفهمي و ياد نگيري مهم نيست براي اينکه ضرر نميکني به جاش حسابي با زبان مقدس و بين المللي انگليسي آشنا ميشي!جدي ميگم...براي اينکه همه استادهاي محترم و محترمه يا اينگليش صحبت ميکنن ويا اينکه فقط افعال رو فارسي تلفظ ميکنن!ولي عوضش خوبه ها من خيلي خوشم مياد :)

مطلب بعدي در مورد غذاي دانشکده ماست که ماکاروني بود.اه اه اه!اي کاش همون قرمه سبزي رو ميدادن!اون بهتر بود والا!!!آخه من نميدونم با جرياني که اين کارتهاي غذا دارن يعني بايد مدتهاي مديدي در صف شارژ بموني واقعا چه ارزشي داره که اين همه مدت وقت تلف کنيم با اين غذاهاي بي مزه؟!

آخريش هم در مورد وبلاگ جديد التاسيس دوستم پرشنگ خانوم هست که اسم وبلاگش برام خيلي جالبه: پرشنگ خانومي هميشه تنها بود...من نميدونم چرا همه دوستاي من اسم وبلاگاشون اينجوريه؟!اگه من اسم وبلاگم رو ميذاشتم زهراي تنها خيلي با مسما تر نبود؟پرشنگ؟ دريا؟!!!
..........................................................................................................................
سلام - من دانشجوي ارشد رشته مديريت بازرگاني دانشگاه آزاد - اگر خدا بخواهد ترم آخر - هستم ...مورد استفاده هاي تجاري از اينترنت در ارتباط با بيمه براي يكي از شركتهاي بيمه در ايران است . در اين رابطه من احتياج به نمونه گيري دارم -
آن هم از كاربرهاي اينترنت كه استفاده هاي مختلفي از اينترنت كرده باشند. و به نظرم رسيد كه كساني كه از وب لاگها استفاده مي كنند اين خصوصيت را دارند. ممنون خواهم شد اگر به اين سوال ها جواب بدهيد :
نظر سنجي در مورد استفاده از اينترنت در صنعت بيمه:








Friday, September 27, 2002

٭ سلام
واقعا تو دنياي ما بي عدالتي خيلي زياده ها!يکي هست مثل من که در حسرت داشتن يه همشهري يا يه هم استاني خوب و درست و حسابي آواره ترينه و يکي هم هست مثل هم اتاقي جديد من که اونقدر سرش شلوغه که نميدونه چيکار کنه!اين هم اتاقي جديد من ديشب به محض اينکه اومد اول يه شماره اي رو گرفت و به اشکان نامي زنگ زد و گفت: سالم رسيده!!بعدش به کيوان نامي زنگ شد و گفت:علت اينکه امروز نيومده اين بوده که کلاس موسيقي داشته! ( اين در حالي بوده که با اشکان رفته بوده کوه! ) بعدش يه افشين نام ديگه زنگ زد و اين گفت که حالش بد بوده و نتونسته که بياد!!! و......خلاصه اين بشر حداقل ديشب با ۱۰ جا حرف زد!و هر کدوم از اونا رو يه جوري سر کار گذاشت!آخر سر من به شوخي بهش گفتم:خيلي سرت شلوغه ها......در جواب من گفت که همه اينا همشهريهاي من بودن.و خيلي هم دوستشون دارم!!!
کاملا بر عکس من!که حتي يه خاطره خوب از هيچ کدوم از همشهريهام ندارم.همه شون آدماي واقعا خاله زنکي هستن که خيلي هم ادعاي تمدن و ترقي دارن!!حداقل اينايي که من ديدم همه شون اينطوري بودن.من مطمئنم که اگه يه روزي براي من يه اتفاق بد بيفته انگار نه انگار!براي همين من هيچوقت علاقه اي نداشتم که باهاشون رابطه داشته باشم.مثلا يکيشون که خيلي هم ادعاي غرورش ميشه!! يکي از کاراي مورد علاقه اش اينه که بشينه با دوستاي من ( بايد تو انتخاب دوستهام خيلي تجديد نظر کنم ) چت کنه يا اينکه بهشون ايميل بزنه و هر چي که دلش ميخواد در مورد من بگه!!!آخرش من هنوز برام سواله که چرا بايد يکي بين ايــن همه موضوعاتي که تو دنيا قرار داره ادل کنه روي منه بيچاره !!و ۳ ساعت اونهم توي سايت مسخره اي مثل بدهي دات کام با دوستم چت کنه و پشت سر من حرف بزنه!!!اونهم در حاليکه من اصلا بهش کارش ندارم!
من واقعا خسته شدم.از آدمهاي اينجوري بدم مياد.از آدمهايي که اين همه عقده حقارت دارن.از آدمهايي که دلم ميخواد اي کاش اونقدر غرور داشتن که عزت نفسشون رو تلف نميکردن..از آدماهايي که اصلا حاضر نيستن اشتباهاتشون رو به عهده بگيرن!يعني در واقع مرد اين کار نيستن!مرد اونه که پاي حرفش بايسته حتي اگه درست نباشه!
*من واقعا متاسفم از اينکه امروز مجبورين اينها رو بخونين ولي واقعا حرفايي بودن که بايد ميگفتم...راي اينکه الان من هم خسته هستم هم عصباني...متاسفم...





٭ افکار دختر دهاتی دانشجو:
سلام اي نيمه گم شده من...
اي کسي که سالهاست که دارم دنبالت ميگردم...سالهاست که هر جا ميرم همش با خودم ميگم نکنه که الان سر رام باشي...سر رات قرار بگيرم...
سالهاست که دارم دنبالت ميگردم...چون ميدونم که مرهم همه دردام توئي...اون زماني همه خستگيهام ميره که تو باشي...ولي آخه من کجا پيدات کنم؟
نکنه من با کاراي بدي که انجام دادم باعث شدم که از من دور بشي؟....................
......................................................................................................
يه وبلاگ پر از احساس...پر از احساسهاي زيبا...
اگه يه روزآينه چشماي يه نفرو غبار بگيره ... من چه كار مي تونم بكنم ؟؟؟
اگه يه وقت نفسهاي يه گنجشك به زحمت در بياد ... وقتي داره با نگاهش التماس مي كنه
« كمك ! » ، چه كاري از من بر مياد ؟؟
جز اينكه دستام بلرزه ... اشك توي دلم جمع بشه ... و وقتي گنجشكه جون كند ... با گريه هام جسدش رو غسل بدم ؟؟؟
تو نذاشتي ....
تو نذاشتي من وجود داشته باشم ... بفهمم .. فكر كنم ... عمل كنم ...
فقط عادت كردم ، اميد وار باشم ...
اميد ...
حيفه اين واژه مقدس !!!!
فقط عادت كردم توي خيالم اون لحظه هايي رو نقش بزنم كه روي يه اسب سفيد بالدار نشستم و دارم چهار نعل تو آسمونا مي تازم ...
تو نذاشتي !
مي تونم ببخشمت؟؟؟








Wednesday, September 25, 2002

٭ سلام
ديشب پيش دريــا و مامانش بودم.آخه اين دريا خانوم ما که جنوبي و متولد بندر عباسه از خوابگاههاي شريف خوشش نمي اومده و براي همين هم مامانش اينا براش تهران خونه گرفتن.خونه شون هم توي ازادي و نزديک دانشگاهه(مبارکه)حالا چي شد که من رفتم اونجا؟!اين دريا به مامانش گفته بود که زهرا حالش خوب نيست و ديشب مامانش زنگ زد خوابگاه و خودش اومد دنبالم و رفتيم اونجا. مامان دريا زن مهربونيه و کلي از من پرستاري کرد.من واقعا ازش ممنونم.اين دريا خيلي همسايه هاي خوبي داره.يکي شون يه خانومه دندان پزشک بود و وبلاگ من رو ميخونده و وقتي دريا بهش گفته بود که: زهرا مهمون ماست اومده بود که من رو ببينه.اون هم در چه حالي نزديک بود اشهدم رو هم بخونم :)
اين خانوم خيلي زن جالبيه.اولش گفت که اصلا بهت نمياد که رشته ات مهندسي کامپيوتر باشه اونهم تو اون دانشگاه خشک علمي!!(مگه دانشگاه خيس هم داريم ؟؟؟)اون خانم معتقده که به من بيشتر مياد که رشته ام پزشکي باشه.بعدش از من پرسيد که واقعا توي دبيرستان چه رشته اي رو دوست داشتم؟صادقانه بهش گفتم دندان پزشکي!!بعدش پرسيد خوب پس چرا نرفتي تجربي که بعد بري اين رشته؟!من هم بهش گفتم که چون من خجالتي هستم! وقتي با تعجبش روبرو شدم بهش گفتم مثلا من وقتي تصور ميکردم که يه مريضه آقا بياد و من بهش بگم که دهن رو باز کن و اين حرفا.خود به خود از اين رشته فرار ميکردم.اگه بدونين ديشب به خاطر همين موضوع اون خانومه چقدر سر به سر من گذاشت و خنديديم.خدايي خودم هم خنده ام ميگيره وقتي اينطوري فکر ميکنم! من به خاطر همين خجالتي بودن خيلي جاها نتونستم از حق خودم دفاع کنم!...
..................................................................................................................................
مصاحبه جارچي با هودر:
البته اين مصاحبه خيلي وقت پيش انجام شده ها.همون موقع که هودر هم ايران بود...








Tuesday, September 24, 2002

٭ سلام
جدي جدي مهر شروع شده ها..امروز هم مثل ديروز همه کلاسا تشکيل شده و حتي استادا تمرين هم دادن! البته براي هفته ديگه يه تمرين کامپيوتري و يه تمرين دستي بايد تحويل بديم!الان دلم ميخواد که اي کـــاش توي زندگي من يه دگمه Undo Changes!!! وجود داشت....که راحت برگردم عقب.واقعا دلم براي خودم تنگ شده خيلي زياد...
اين موقعها حال و هواي خونه خيلي جالب ميشه...بچه ها با هزار شوق و ذوق ميرن مدرسه و مامانم توي خونه تنها ميشه. تا ظهر همه دلخوشيش به آشپزي هست و حرف زدن با زن عموم.گاهي اوقات هم که تنها ميشه همه فکر و ذکرش من و علي و تيمور هستيم...من ميدونم ديگه..براي اينکه يه جورايي ما فقط راه دور هستيم.الان هر وقت توي اتوبوس بچه هايي رو که مدرسه ميرن ميبينم حسوديم ميشه.اون موقعها واقعا اول مهر دوباره زنده ميشدم...با لباسهاي نو و کتاب و کيف و کفش تازه انگار دنيا رو به من ميدادن...با شور و شوق تمام ميرفتيم سر کلاسا...راحت شاگرد اول ميشديم.چقدر دوستي هاي اون موقع صاف و صادقانه بود.اون موقعها يه جور بود که انگار تابستون از خونه موندن خسته ميشديم و وقتي اول مهر بود انگار داشتيم مسافرت ميرفتيم.راحت و شاد بوديم.اصلا چرا آدمها بايد بزرگ بشن؟دست خود آدم نيست! بزرگ ميشي مشکلاتت هم بزرگتر ميشه! اون موقع همه مشکل کتاب و قلم و دفتر بود ولي حالا کلي دو راهيها سر زندگيت هست که اصلا ميموني که کدومش رو انتخاب کني؟! تازه مشکلاتت هم اونقدر بزرگ ميشه که ديگه حال و هواي اون موقع رو نداري...
راستي الان حتما بچه ها از مدرسه برگشتن.آره اونهايي که صبحي بودن حتما برگشتن. الان دارن مشق مينويسن...چقدر دلم براي مشق نوشتن و فارسي نوشتن تنگ شده!آخه همه کتابها و امتحانهامون الان انگليسي هستن.تمرينا هم همين طور.ديگه نميتوني روي زمين دراز بکشی که مشق بنويسي. بعد بري با دوستات بازي کني و گل و گلاب :)








Monday, September 23, 2002

٭ سلام
احساس ميکنم مريض شدم!تصور کنين شنبه نه صبحانه خوردم نه ناهار نه شام!بعدش هم يک شنبه هم به همين صورت!با اين تفاوت که يک شنبه شبش فقط چاي خوردم!امروز هم که ۲ شنبه هست تا حالا چيزي نخوردم!نميدونم دقيقا چم شده؟ من هر وقت ناراحت باشم اولين تاثيري که ميذاره روي دستگاه گوارشم هست.يعني به شدت اشتهام مياد پائين.ديگه دارم نگران خودم ميشم :(
.............................................................................................................................
يه پيشنهاد کوچولو و کاملا دوستانه:از اين به بعد اگه خواستين از نردبانهاي ترقي برين بالا لطف کنين در اين راه از تحقير ديگران و شايعه پراکني جدا خودداري فرمائيد................
.............................................................................................................................
من عاشق نوشته هاي شل سيلور استاين هستم:
روزي خدا با لبخند به من گفت :
" ببينم، دلت مي خواد براي مدتي دنيا را تو بگردوني ؟"
گفتم : " بله. به امتحانش مي ارزه!"
بعد پرسيدم :
" محل كارم كجاست ؟
چقدر حقوق مي گيرم؟
كي براي ناهار مي ريم ؟
بعد از ظهر كي مرخص مي شم ؟"
خدا گفت :" اون گردونه رو بده به من!
اينطوري حتما كار دنيا رو به هم مي ريزي !!!"








Saturday, September 21, 2002

٭ سلام
ميگن سالي که نکوست از بهارش پيداست!
من ديشب عين بچه دبستانيها زود خوابيدم که امروز رو زود از خواب بلند بشم.من عادت دارم همش بعد از نماز صبح بازم ميخوابم.البته امروز يه کم حواسم بود که زود بيدار بشم ولي اون لحظه که بيدار شدم ديدم ساعت ساعت ۸:۲۰ دقيقه است!من هم با سرعت نور آماده شدم و حتي منتظر سرويس دانشگاه نشدم و با اتوبوس اومدم!۴مين ايستگاه بايد پياده ميشدم.اون لحظه که از سر در بيقواره فني بالا ميرفتم تو هيچ احدي رو نديدم!با خودم گفتم طبق معمول اين خرخونا اول صبح اومدن و رفتن سر کلاسا!جالب اينجاست که من فکر ميکردم ۷:۳۰ طراحي الگوريتم شروع شده!ومن شماره کلاس رو هم نميدونستم! ۲تا از بچه هاي ۸۰ رو ديدم و پرسيدم که کلاسا رو از کجا بايد بفهميم؟اونا گفتن از سايت دانشکده! با ناراحتي گفتم پس امروز اصلا به کلاس نميرسم!يکيشون با تعجب گفت:زهرا چرا اينهمه عجله داري؟نکنه تو هم اشتباه ما
رو مرتکب شدي؟ببين ساعت رو ۱ ساعت عقب کشيدن(من خبر نداشتم!) اون لحظه من چقدر خوشحال شدم.آخه ترم پيش هم اين درس رو آقاي رستم آبادي ارائه ميداد و ۷:۳۰ تا ۹ بود و من با اون ترم اشتباه گرفتم!
P.S: اينکه گفتم سر در بيقواره واقعا راست گفتم!ميگن سه ميليون براش خرج کردن!در حاليکه اگه ۱۰۰ هزار تومن به من ميدادن من بهترشو براشون ميساختم!!!





٭ سلام
من ديروز به اتفاق دريا يکي از دوستام رفتم نمايشگاه جريان کامل نمايشگاه رو تو وبلاگ دريـــا خانوم بخونين.تا دلتون بخواد واو به واو پشت سر من حرف زده چيکار کنم از دستش؟! :(
نمايشگاه ديروز براي من خيلي خوب بود...نمي تونم کامل بگم فقط خواستم بگم خوب بود که بعدها هم به ياد داشته باشم که نمايشگاهي هم وجود داشت...آخه واقعا خوب بود ديگه!همه چيزش خوب بود...من تو نمايشگاه دنبال ۲ چيز بودم که يکيشون که خيلي مهم بود محقق شد ولي دوميش نه!اصلا من چرا تو نمايشگاه حرف نزدم؟!خوب خيلي حرفا داشتم!اصلا بغضها داشتم ولي لال شده بودم!پس چرا من داد نزدم؟!همش با خودم ميگفتم که اين کارو ميکنم ولي ديروز فهميدم که من اشتباه ميکردم ديگه!نه اون طوري نبود.نمايشگاه خيلي بهتر از اوني بود که من توي ذهنم ساخته بودم!

يه چيزي که توي همه نمايشگاههاي ايران مشهوده اينه که اصلا نمايشگاههاشون به قول معروف تک منظوره نيست!مثلا توي نمايشگاه امسال(کامپيوتر) علاوه بر آپديتترين کامپيوترها,آپديتترين مدل لباس خانوما و آقايون, انواع و اقسام کراواتهاي شيک,مانتو ها و از همه مهمتر آپديتترين مدل دخترا و پسرا رو ميشه زيارت نمود!والا اين نمايشگاهي که من ديدم بيشتر به سالن مد و ميدان وليعصر شبيه بود تا نمايشگاه کامپيوتر!
تازه خود نمايشگاه هم خيلي جالبه مثلا من هم توش خريدهاي کامپيوتريم رو انجام دادم و هم اينکه به مناسبت روز پدر يک عدد ادکلن مردونه براي بابام خريدم و همچنين يک عدد حوله براي استفاده شخصي !تازه همين دريا هم براي خودش لاک و شلوار لي ترک خريد!اينه که من ميگم به هيچ وجه تک منظوره نيست!بيخودي گول اسمش رو نخورين برين توش هر چي که دلتون بخواد فراهم ميشه :)





٭ ماه پيشوني هم رفت.يه دختر ۱۵ ساله شيرين زبان که بر اثر اصابت سنگي توي کوه جان خودش رو از دست داد.هر چه باشد اون الان پيش خداست بهترين جايي که هر انساني ممکنه باشه...پس خوش به حالش و پرکشيدنش مبارک باشه.
گاه گاهي از اين دست خبرها به دست همه ما ميرسه.يه روزي من هم ميميرم.حالا چه جوري و کجا و کي رو فقط خدا ميدونه.راستي اون موقع هم همه شما کاري رو انجام ميدين که امروز براي فروزان انجام دادين؟! چون تا جايي که من ديدم همه صاحب کليکان امروز درباره اون نوشته بودن و بهش لينک داده بودن!راستي چرا ما ايرانيها مرده پرست هستيم؟ يعني تا يکي ميميره ما تازه به ياد مياريم که اي واي فلاني چقدر آدم خوبي بود!مثلا همين چند هفته پيش فرهاد از دنيا رفت.حتما همه ما به ياد داريم که توي همه وبلاگا درباره فرهاد و خوبي هاش نوشته بودن! تو رو خدا به آرشيو همونها هم اگه نگاه کنيم هيچي در اين باره نمي بينيم! پس سعي کنيم قبل از مرگ به همه احترام بذاريم. مرگ واقعا نزديک ماست هرآن ممکنه وقتي از خيابون رد ميشيم يا ميريم کوه و يا حتي وقتي يه بار به طور ساده سر خورديم!واصلا چرا اينها؟ممکنه نه بيمار باشيم و نه حادثه اي سر راهمون باشه!ولي مرگ مارو تو کام خودش فرو ببره.راستي چقدر کار خوب توي دنيا انجام داديم؟ چند نفر از ما راضين؟خدا کنه که حقي از مردم به دوش ما نباشه.......:
هر آغازی پايانی دارد.......و هر پايان را آغازيست.......اميدوار بودم اين پايان بين من و تو جدايی نيافکند اما انگار که اين پايان اغاز سفريست....سفری تا بينهايت....هر سفر را آغازيست و آغاز سفرم پايان حرف من با توست.....ولی هميشه احتمال بازگشت هست...بازگشت به سوی تو...گرچه مرا نخواستی...گرچه از تو نبودم...و نخواهم بود...هرگز...............








Thursday, September 19, 2002

٭ سلام
من فردا ميرم نمايشگاه کامپيوتر!البته قرار بود که امروز برم ولي خوب امروز اسباب کشي داشتم!يعني بايد وسايلم رو به کوي منتقل ميکردم!الان هم حسابي از کت و کول افتادم ولي عوضش خيلي ارزش داره چون اين ساختمان جديد که من رفتم واقعا تميزه.يه خصوصيت خوبه ديگه اش هم اينه: با دوستم فاطمه هم اتاق شدم.امروز وقتي رفتم خوابگاه قبلي که وسايلم رو بردارم يادداشت رباب رو ديدم خيلي غصه ام گرفت.اتاق خيلي خلوت شده بود. اون لحظه جون ميداد براي گريه کردن.الان حسرت ميخورم ايکاش ديروز بعد ثبت نام دوباره ميرفتم شمال.يه دفعه اي دلتنگ شدم!امروز يکي از دوستام پيشم بود کلي نصيحتم کرد! براش عجيب بود که من بعد از اين همه مدت هنوز هم اينطوري ميزنم زير گريه!البته چند روزه ديگه حالم خوب ميشه!اين ترم حسابي کارم ساخته است!۱:طراحي الگوريتم!۲:طراحي و ساخت کامپايلر!کلا من اين ترم ۵ تا درس تخصصي دارم!ديگه بايد فقط خدا کمک کنه!يکي از مشکلات من در اين ترم داشتن پروژه هاي بيشماره!براي اينکه ۴ تا از درساي تخصصي من پروژه مند هستن!به هر حال من اين ترم بايد حسابي درس بخونم.امشب بازم بايد برم خونه خاله که من رو تيمار کنه :)
....................................................................................................
خبر داغ داغه داغ: دريـــــــــــــــا خانوم مشکلش حل شده!اگه خواستين حتما ببينينش!البته من هنوز هم نمي دونم چه مشکلي بوده فقط يادمه که صفحه وبلاگش نمي اومد!
اين هم يه وبلاگ انگليسي خيلي توپه که از طريق ايميل ديدم. مطلب آخر خيلي جالبه. من دعا ميکنم که اين جناب دکتر مهندس هر چه زودتر تايپ فارسي ياد بگيرن.