خانه   |   صفحات   |   آرشيو   |  آرشيو PDF |   درباره موسسه   |   ارتباط با ما   |   نقشه سایت   شنبه 8بهمن ماه 1384
منوي اصلي
 صفحه اول   
 اخبار   
 اقتصادی   
 بین الملل   
 هنر   
 میهن   
 خطه خورشید   
 چوب خط   
 گزارش   
 انديشه   
 بانوان   
 فرهنگی   
 ورزش   
 عبرت   
 در حوالی امروز   
 فراسو   

[ انديشه ]


انگيزه هاي دينداري در بشر اوليه

مؤلفه هاي سياستگذاري كلان و آينده پژوهي

ايراني كيست؟

مناقشه نسبي گرايي

انقلاب اسلامي، سنت و تجدد



----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
انگيزه هاي دينداري در بشر اوليه

٭ شيدا اميني
دين از قديمي ترين نيازهاي فكري انسان براي پاسخ به پرسشهاي اساسي در مورد خود، جهان اطراف و همچنين جستجوي امنيت سرچشمه گرفته است. ما نمي دانيم انسان دقيقاً از چه زمان اين نياز را در خود احساس كرد و كي و چگونه دين آغاز شده است. از تحقيقات گوناگوني كه در ارتباط با اديان قديم صورت گرفته مي توان چنين برداشت نمود كه از حدود پانصد هزار سال قبل اطلاع چنداني در دسترس نيست. اما در دوره بعد از اين زمان، يعني "انسان نئاندرتال" كه در حدود صد تا 25 هزار سال قبل مي زيسته، با توجه به





ابزاري كه انسان در آن زمان به كار مي برده و همچنين اشيايي كه در هنگام مرگ با او دفن مي نموده اند، مي توان بيان كرد به دنياي پس از مرگ اعتقاد داشته است. در دوره كرومانوين( 25 هزار سال پيش) احتمال وجود دين در بين اين مردمان بسيار بيشتر از دوره هاي قبل است. در اين دوره، انسانها همانند دوره نئاندرتال، مرده هاي خود را در نزديكي پناهگاه خود همراه با اشيايي دفن مي نمودند. از ويژگيهاي بارز اين دوره نقاشي است و نقش و نگارهايي كه در ديوار پناهگاههاي آنها باقي مانده است بيانگر اين معناست كه در واقع با كشيدن تصوير مي توان بدان چيز نفوذ يافت و آن را تصاحب نمود. از اين رو، پيش از شكار، حيوان مورد نظر را ترسيم كرده تا به نحوي بتوانند آن را به دست آورند. همچنين، مشاهده رويا در هنگام خواب، وجود عواملي غيرطبيعي را در وجود آنها برمي انگيخته و سبب وحشت و هراس آنها مي گرديده است. از اين رو، اموات را داراي نيرويي مافوق طبيعي مي دانستند كه قادر بوده اند زندگان را مدد رسانيده و يا سبب آزار آنها شوند. بر اين مبنا، اعتقاد به روح در ميان آنها شكل گرفت. اين بيان از آنجا ناشي مي شود كه از آثار به جا مانده از آن دوره مشاهده شده كه مرده ها را باندپيچي كرده و در زير سنگهايي سنگين مي نهادند تا از بازگشت آنها به نيت آزار رساندن به زندگان جلوگيري كنند و اين بدان معناست كه آنها معتقد به رواني براي اعمال آزار از سوي مردگان بوده اند.
از ده هزار تا سه هزار سال پيش از ميلاد وارد دوره عصر جديد يا "نئوليتيك" مي شويم. در اين دوره است كه انسان شيوه ساختن قايقهاي ساده، ظروف گلي، زراعت و كشاورزي و هنر رام كردن حيوانات را مي آموزد. همراه با اين پيشرفت، تحولاتي نيز در اعتقادهاي ديني انسان به وجود آمد.
طبيعت پرستي و بعضي ستونهاي سنگي و همچنين آثاري از پرستش ماه و ستارگان از اين دوران به دست آمده است. همچنين، بدويان معتقد بودند در هنگام بيماري، روحي موذي درون آنها نفوذ كرده و سبب بيماريشان مي گردد. بدين سبب، براي رهايي از مزاحمت اين روح شرور، به افرادي چون "كاهن" يا "شمن" رجوع كرده و آنها را واسطه با عالم ارواح مي پنداشتند. از اين رو، در اين دوره -دوره اي كه انسان وجود روح را درك كرد و هر جماعتي از مردم داراي قبيله و مسلكي خاص گرديدند- اعتقاد به وجود اشيايي مقدس نيز شكل گرفت. انسان ابتدايي همچنين بعضي از اجسام را داراي قوه اي فوق طبيعي در نظر گرفته و آن را داراي قوه شر يا نيكي مي دانست. بدين سبب كسي جايز نبود بدان دست يازد مگر افراد خاصي چون كاهن يا شمن يا رئيس قبيله، كه داراي قوه ارتباط با عالم ارواح و يا داراي نيرويي مرموز باشند. بر اين مبنا، يكسري عقايد شكل گرفت كه همه را در زمره مفاهيم مقدس مي توان نام برد. از آن جمله، اعتقاد به تابو، توتم، مانا و سحر و جادوست.
اعتقاد به تابو: در اين مفهوم، رئيس قبيله، تا هنگامي كه قدرت رياست را داراست، داراي نيروي تابو نيز هست و مردم وي را داراي نيروي غيبي مي دانند و چندان اين امر حايز اهميت است كه حتي دست زدن به بدن و اموالش را خطرناك مي پندارند و بر اين گمانند كه دست زدن بدانها، لمس اشيا و حتي خوردن پس مانده آن فرد، مرگ به دنبال دارد و براي رهايي از اين آسيب كفاره بايد داد.
اين خصوصيت مردم ابتدايي، ناشي از وابستگي شديد به قبيله و سنت آن و مقاومت در برابر تغيير هرگونه رسم و رسوم در قبايل ابتدايي است.
البته تابو تنها متعلق به اقوام بدوي نيست، بلكه امتهاي متمدن نيز يك سلسله تابو را دارا هستند و رعايت مي كنند.
اعتقاد به توتم: توتم در اصل به معناي گروه و تيره است و از آن بابت قداست يافته كه گاه انسان، بعضي از اشيا و حيوانات را چنان نزديك به خود تصور مي كند و در اعمال و حركات حيواني، چندان مشابهت مي يابد كه گمان مي كند با آن از يك اصل انشعاب يافته است. از اين رو، براي آن نوعي جنبه قداست قايل است. توتم در هر قبيله به صورتهاي گوناگون نمايان شده است و در واقع نوع حس نزديكي با اشياي پيراموني يا حيوانات است.
در اقوام ابتدايي، هر قبيله، توتم مخصوص به خود را دارند و آن را رمز جد اعلاي خود مي پندارند و خود را موظف مي دانند تا از آن محافظت كنند و با مراقبت و يا با هدايا و قربانيهاي گوناگون آن را فزوني بخشيده و به گفته اي از آن دلجويي نمايند.
اعتقاد به مانا: اقوام بدوي بر اين باور بودند كه نيرويي مرموز و ماورايي در هر شيء وجود دارد كه مافوق قوه حياتي موجود در اشياست و مي توان اين نيرو را از اشيا به افراد جاندار منتقل كرد و يا از فردي به فردي ديگر و يا از فرد به جسمي ديگر انتقال داد. در اعتقاد به مانا، گاه نيرويي فوق العاده در يك شخص چنان مورد توجه مردم قرار مي گيرد كه از آن براي دفاع و يا حاصلخيزي و يا استمداد طلب مي جويند. در رئيس قبيله اين نيرو بيشتر است و قابل تسري است و به افراد و اشيا در اثر تماس اين نيرو سرايت مي كند.
اعتقاد به سحر و جادو: قبايل ابتدايي بشدت تحت تأثير حوايج دروني خود بوده اند. بنابراين، از سحر و جادو به منظور به كارگيري قواي مستور در طبيعت استفاده مي كردند و بر اين باور بودند كه ساحر از اين قوا براي رسيدن به اهداف خود استفاده مي كند. البته براي سحر و جادو معاني متفاوتي قايل شده اند. جادو را تنها براي استفاده از قواي طبيعت دانسته، اما سحر براي اضرار و يا سود رساندن به غير به كار گرفته مي شده است.
سه موضوعي كه وسيله تسخير يا غلبه بر قواي طبيعي نزد اقوام ابتدايي در نظر گرفته مي شود، شامل سحر عوامانه، شامانيزم و فتيش است.
1- سحر عوامانه: سحري است كه مردم قبيله خودشان بدون نياز به ساحر و يا كاهن، اعمالي را كه جنبه سحرآميز دارد انجام مي دهند و البته اين اعمال به دو گونه انجام مي شود.
الف) سحر مولد: مردم خودشان اعمالي را بر روي باروري زن نازا و يا كشتزار انجام مي دادند و بر آن اساس حيواني را قرباني كرده و خون آن را به زمين مي ريختند.
ب) سحر بترا: شخصي را كه در قبيله مرتكب گناهي شده، بر طبق آييني خاص، افراد قبيله دور او جمع شده و در اطراف وي رقصهاي سحرآميزي انجام مي دادند و حيواني را به جاي او در نظر گرفته و بر اين باور بودند كه گناه شخص به حيوان منتقل شده است و بعد حيوان را ذبح مي كردند و بدين وسيله شخص از گناه مبرا مي شد.
2- شامانيزم: اصل آن برگرفته از قبايل مغول نژاد سيبري است و سحري است كه در آن قايل به فردي به نام "شمن" هستند و شخصي كه عهده دار اين وظيفه است، بايد تجربه مردن و زنده شدن را داشته باشد كه البته بعضي از اين تجارب حقيقي و برخي تمثيلي است. برخي شمنها معتقد بودند كه در سنين كودكي ناگهان صاعقه اي به فردي برخورد مي كند و آن فرد بيهوش مي شود. براي قبايل ابتدايي، همين كه فردي بيهوش شود، اين بيهوشي تجربه مرگ است و قداست خارق العاده را براي او به ارمغان مي آورد. همچنين، كسي كه به عنوان شمن معرفي مي شود، مدعي است كه من براي عالم پس از مرگ راهنماي مرده مي شوم. اما چگونگي به مقام رسيدن اين شمنها براساس انتخاب افراد و يا براساس وراثت بوده و از طريق رايج تري كه اغلب شمنها به واسطه آن منصوب مي شوند، ادعاي برگزيدگي از طريق شنيدن نداي غيبي ارواح و يا دائم در خلسه فرو رفتن بوده است.
3- فتيش: به معناي استفاده از قواي مستور در اشياي بي جان است. قبايل بدوي نسبت به اشيايي خاص، نوعي حس احترام و تقدس قايل بودند و آن به دليل شكل و صور خاص بعضي از اشيا مانند سنگها يا استخوانها به وجود مي آمد. آن اشيا را داراي نيروهايي مرموز مي پنداشتند و بر اين گمان بودند كه براي دوستان سودمند و براي دشمنان ضرربخش است و اگر اين شيء تأثير خود را از دست مي داد، آن را نزد ساحر و يا كاهن مي بردند تا آن را دوباره از نيروي سحرآميز پر كند.
بنابر مطالب ياد شده، انسان ابتدايي در جستجوي راهي براي توجيه اتفاقهاي طبيعي و يا بيماري و مرگ، سير تكاملي را پيموده است و پيوسته براي رهايي از مصائبي كه از جانب طبيعت بدو وارد مي آمده به دنبال راه حل بوده است و چون توان مقابله فيزيكي با آن را نمي يافت، به ارواح متوسل شده و بدين وسيله خود را التيام مي بخشيد. زيرا انسان پيوسته خواهان آن است كه از حمايت روحي حامي برخوردار باشد و نياز خود را بر آن اساس برطرف كند. در اين راستا، هر يك از صاحب نظران ديدگاههاي منحصر به فرد خودشان را بيان كرده اند. از جمله، "تايلور" معتقد است كه اولين بار در بين انسانهاي ابتدايي، باور به آنيميزم بوده است و دليلي كه تايلور براي فرضيه خود مطرح مي كرد اين بود كه انسان ابتدايي بدين دليل كه داراي ذهني پيشرفته نبود، همانند يك كودك مي انديشيد و دليل دوم، مسأله خواب بود.
وي منشأ آنيميزم در انسان ابتدايي را خواب ديدن مي دانست. انسان ابتدايي هنگامي كه خواب مي ديد به اين امر پي مي برد كه من كالبدي دارم كه از روحم جداست.
اما "ماكس مولر" ديدگاه ديگري را معرفي مي كند. وي قايل است يك مرحله بين شرك و يگانه پرستي وجود دارد و منشأ اديان را طبيعت پرستي (ناتوراليسم) مي دانست. وي بيان مي كند انسان ابتدايي در ابتدا با طبيعت مواجه بوده و براي او طبيعت به عنوان امري شگفت انگيز جلوه مي كرده و در برابر آن از خود خضوع نشان مي داده است. انسان ابتدايي بتدريج از پرستش طبيعت به مفهوم خدا مي رسد و چون پديده هاي طبيعت متفاوت است، انسان خداهاي گوناگون را نيز مي آفريند. "دوركيم" نظريه تايلور و مولر را نقد و بيان مي كند: اعتقاد به روح مرحله ابتدايي نمي تواند باشد و آسان نيست كه بشر ابتدايي به روح پي ببرد و توجيه خواب ديدن نيز كافي نيست. در نقد نظر مولر درباره شگفتيهاي طبيعت، مي گويد: "پديده هاي طبيعي ممكن است شگفت آور باشند چون بشر در فكر تسخير طبيعت است، اما پيدايش اديان نمي تواند بدين مسأله بازگردد."
وي عنصر اوليه اديان را توتم معرفي مي كند و بر اين نظر است كه با توتم است كه اولين بار مفهوم حرام و حلال مطرح مي شود. در زمينه اديان اقوام ابتدايي با نظرهاي متفاوتي روبه روييم، اما از مفاهيم مقدس مشتركي كه در بين تمام قبايل و ملتها بوده است، مي توان دريافت كه انسان ابتدايي يك تحول صعودي را آغاز كرده است و حال به جايي رسيده كه انگيزه هاي رفيع تري او را به سوي دين رهسپار مي سازد. پس از گذر هزاران سال انسان از مفاهيم انتزاعي خود بيرون آمده و دين از صورت قوم و قبيله اي به پنهان ترين لايه روح هر فرد تغيير شكل داده است و هر كس آن را از ديدگاه و نظر خود معنا مي بخشد. بر اين اساس، دين ديگر نه به عنوان يك توتم يا تابو بلكه در شكل نيازي پنهان براي معنا بخشيدن به زندگي افراد دينمدار جلوه گر است.


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مؤلفه هاي سياستگذاري كلان و آينده پژوهي

٭ حسين كاجي
سياستگذاري كلان، حوزه اي مصرف كننده است، به اين معنا كه اين سياستگذاريها از دستاوردهاي علوم گوناگون براي رسيدن به هدف خود كه همانا برنامه ريزي كلان و علمي و فرهنگي و اجتماعي است، استفاده مي كنند. به همين جهت است كه علوم گوناگوني چون جامعه شناسي، روان شناسي، مردم شناسي در كنار علوم طبيعي و تكنولوژي بسيار مورد توجه سياستگذاران كلان قرار مي گيرند. به درستي مي شنويم كه تصريح مي شود سياستگذار بايد صاحب نظري جامع باشد، يعني كم و بيش با معارف گوناگوني كه به صورت مستقيم و غيرمستقيم به كارش مربوط است آشنايي داشته باشد. در اين ميان آشنايي با مطالعات مربوط به آينده يا آينده پژوهي نيز براي اين گروه از سياستگذاران ضروري است.



در باب تأثير آينده پژوهي بر سياستگذاريهاي كلان چندين محور را مي توان پررنگ كرد:

تعامل آينده پژوهي و سياستگذاريهاي كلان دوسويه است
پيش بيني با پيش گويي متفاوت است. پيش گويي مبتني بر وضع موجود است. اما پيش بيني يا آينده نگري- كه مبناي آينده پژوهي است- فرايند مبتني بر انتخابهاي امروز است. به تعبير ديگر، در آينده پژوهي ما پيش گويي و غيب گويي نمي كنيم، بلكه درباره پيامدهاي گوناگوني كه تصميمات و اعمال امروز ما ممكن است به دنبال داشته باشند انديشه مي كنيم. پيش بيني يك فرآيند است و انتخابهاي امروز مي توانند آينده را شكل دهند يا خلق كنند و يا به يك تعبير، تنها يك آينده وجود ندارد، بلكه آينده هاي متعددي وجود دارند كه از رويارويي بازيگران گوناگون يكي از آنها شكل مي گيرد.
با اين مقدمه واضح است كه سياستگذاريهاي ما در ارتباط نزديك و تنگاتنگ با آينده پژوهي هاي ما قرار دارند و به تعبير ديگر اين تنها آينده پژوهي نيست كه بر سياستگذاري مؤثر است و اين ارتباط را بايد دوسويه و دوطرفه و به صورت ديالكتيكي مورد توجه قرار داد. يعني از يكسو آينده پژوهي بر سياستگذاري تأثير مي گذارد و از سوي ديگر اين سياستگذاري است كه آينده پژوهي را متأثر مي كند. با اين همه مي توان قايل به اين نكته شد كه بسياري از آينده پژوهي ها براي سياستگذاري و برنامه ريزي بهتر صورت مي گيرند و آينده نگري از اين جنبه يك وسيله براي سياستگذاري قلمداد مي شود. يعني بستر بحث سياستگذاري است و آينده نگري و بسياري از مؤلفه هاي ديگر در حكم وسيله تحقق سياستگذاريهاي بهينه و منطقي و مطلوب موجودند.

سياستگذاري نبايد به آينده نگري صرف اكتفا كند
مقصد نهايي آينده نگري، حصول شناخت آن دسته از حوزه هاي پژوهشي است كه امكان كاربردي شدن و برخورداري از مزاياي كافي در آينده - به ويژه مزاياي اجتماعي و اقتصادي - را داشته باشند. از اين جنبه، همان طور كه ذكر آن رفت، آينده نگري و آينده پژوهي بسيار به كار سياستگذاريهاي كلان مي آيند. اما فروكاستن همه مضامين سياستگذاري در آينده پژوهي، غفلت از سير تاريخي تحولات ( نگاه به گذشت) و ناديده گرفتن وضع موجود، آينده پژوهي را صرفاً به گونه اي پيش گويي مبدل مي كند. به همين جهت، آينده نگري بايد مؤلفه اي در كنار مؤلفه هاي زياد دخيل در سياستگذاري به شمار آيد. اگر يكي از مهمترين اهداف سياستگذاري را تعيين اولويت برنامه ها بدانيم پيش بيني و آينده نگري شرط لازم براي تعيين اولويتها است و شرط كافي قلمداد نمي شود. پيش بيني نقش راهنمايي را بازي مي كند و به هيچ عنوان جنبه تجويزي ندارد.

آينده پژوهي با ارزيابي جامعه و برنامه ها به كار سياستگذاري مي آيد
ارزيابي نظام مند، مزاياي بالقوه و بلند مدت ( خواه اقتصادي يا اجتماعي و فرهنگي) از اهداف ديگر آينده پژوهي است كه اهميت آن اگر از تعيين اولويت بيشتر نباشد كمتر نيست. آينده پژوهي مبتني بر پيش بيني البته زماني به عنوان جزو لاينفك تصميم گيري پذيرفته مي شود كه پژوهشگران اعتقاد پيدا كنند كه آن آينده نگري منجر به تعيين اولويتهاي غيرطبيعي نمي شود. اما از سوي ديگر ارزيابي نظام مند مزاياي بالقوه و درازمدت نيز بسيار به كار سياستگذاريهاي كلان مي آيد و اين آينده پژوهي است كه اين چشم انداز را به سياستگذاري اعطا مي كند.

در تعامل سياستگذاري و آينده پژوهي از تلقيهاي نادرست نسبت به آينده پژوهي بايد حذر كرد
توضيح داديم كه آينده پژوهي پيش گويي نيست. از سوي ديگر آينده پژوهي از تصميمها و چشم اندازهاي معمول در زمينه سياستگذاريهاي كلان نيز فراتر مي رود و همين دو حد، گستره آينده پژوهي و نقشي را كه در سياستگذاري ايفا مي كند مشخص مي نمايد. آري پيش بيني و آينده نگري بيگانه با وضع موجود نيستند، از انتخابهاي امروز ما تأثير مي پذيرند، تنها يك آينده وجود ندارد و از رويارويي بازيگران گوناگون يكي شكل مي گيرد، اما آينده پژوهي همچنين بايد آنقدر بلند مدت باشد كه بتواند پيامدهاي روندها و پيشرفتهاي نوظهور را به حساب آورد و در عين حال به تصميم گيرندگان و سياستگذاران امكان تأثيرگذاري مثبت بر رويدادهاي آينده محافظت در برابر تأثيرات منفي احتمالي را بدهد. با تأكيد بر اين نكته است كه مي توان گفت آينده پژوهي از تصميمها و چشم اندازهاي معمول و عرفي در زمينه سياستگذاري فراتر مي رود. به همين جهت مي توان اينگونه ادعا كرد كه يكي از مهمترين مؤلفه هايي كه كارآمدي و موفقيت سياستگذاريهاي كلان را تضمين مي كند، شناخت دقيق اين دو حد آينده پژوهي و حركت در نقاط مجاز اين دو حد است.


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ايراني كيست؟

پرسش "ايراني كيست؟" قابل تحول به پرسش "هويت چيست؟" است، چرا كه با همان رويكرد بايد به پرسش "ايراني كيست؟" نزديك شد كه از هويتهاي ديگر چون آمريكايي، انگليسي، مصري، فرانسوي، ژاپني، چيني و... پرسش مي كنيم. تا آنجا كه به ايراني بودن از چشم انداز عام هويت نزديك مي شويم، مي توانيم بر هنجارهاي فرهنگي، زبانهايي خاص، تاريخي مشخص و آثار مكتوب براي مشخص كردن شاخصهاي ايراني بودن دست گذاريم. با اين تلقي، ايراني بودن منظومه اي از هنجارهايي كه ساكنان اين مرز و بوم براي قرنها با آن سر كرده اند، زباني فربه و پرآوازه به نام زبان پارسي، تاريخي چند هزار ساله كه چندين حادثه مهم چون آشنايي با اسلام را پشت سر گذاشته است و آثاري دوران ساز چون شاهنامه فردوسي، مثنوي معنوي مولوي، گلستان سعدي و ديوان حافظ قلمداد مي شود. هر چند اين مشي يعني تأكيد بر هنجارهاي فرهنگي، زبانهايي خاص، تاريخي مشخص و آثار مكتوب براي پاسخ به پرسش "ايراني كيست؟" ضروري مي نمايد، اما اگر توأمان با رويكردي كه ايراني بودن را مانند هر هويتي ديگر مشتمل بر تصاويري نسبت به آدم و عامل به بررسي مي نشيند در نظر گرفته نشود، راه به جايي نخواهد برد. حق آن است كه ايراني بودن مانند هر هويتي ديگر از جنس تصوير است و تصاويري كلي و كلان را نسبت به جهان، انسان، عقل و جامعه انساني در بر مي گيرد.
از اين چشم انداز، هويت ايراني دو تعامل مهم را پشت سر گذاشته؛ در ابتدا با تعاليم اسلامي و روح انسان محور آن آشنا شده و سپس چند سده پيش با فرهنگ غرب رو در رو شده است. اين دو تعامل مهم و سرنوشت ساز سبب شده اند تصاويري كه ما ايرانيان هم اكنون نسبت به جهان، انسان، معرفت و جامعه انساني داريم تلفيقي از سه نگاه ايراني، اسلامي و غربي باشند. در ابتدا ما واجد فرهنگ ايراني ـ اسلامي هستيم و همين جزء ايراني اين فرهنگ، فرهنگ ما را از بسياري فرهنگهاي غربي مجزا مي كند و تلقيهاي متمايزي نسبت به انسان و جهان به ما ارزاني مي دارد. از سوي ديگر، تأثيرپذيري هويت ايراني ـ اسلامي از پاره اي مؤلفه هاي فرهنگي غرب اجتناب ناپذير بوده است و نفس تأثيرپذيري هم البته مذموم نيست. همه فرهنگها از هم مي گيرند و به هم مي دهند و فرهنگ ما هم كه زماني خاستگاه تحولات فرهنگي ـ علمي غرب بوده به دلايل خاصي هم اكنون بيش و پيش از آن كه بر تمدن غرب تأثيرگذار باشد، از آن تأثير مي گيرد. آنچه اما در تعامل و تأثيرپذيري فرهنگي مهم است اين است كه فرهنگي كه تأثير مي پذيرد مؤلفه هاي فرهنگ تأثيرگذار را در خود هضم و حل كند. اگر بخواهيم با زبان پاره اي از فيلسوفان جديد سخن بگوييم، مي توانيم بگوييم كه در تعامل فرهنگي آنچه مهم است اين است كه سنتزي ميان فرهنگ خودي و فرهنگ ديگري صورت بگيرد و نه آن كه اين تعامل به چندگانگي و چندپارگي فرهنگ خودي منجر شود. مشكل اصلي "ايراني بودن" ما آن است كه هر چند ما به خوبي توانسته ايم جمعي ميان فرهنگ ايراني و اسلامي صورت دهيم و سنتزي فراچنگ آريم كه به درستي دو تصوير را كنار هم قرار مي دهد. در مواجهه با فرهنگ غرب به اين سنتز نرسيده ايم. به همين جهت ما بزرگترين و مهمترين پرسش فراروي "ايراني بودن" را چگونگي مواجهه فرهنگ ايراني ـ اسلامي با فرهنگ غربي مي دانيم. معتقديم در فرهنگ ما آن اندازه منطق و عقلانيت وجود دارد كه بتوانند مراوده و تعاملي سازنده و بهينه را سامان دهند و سنتز آرماني را به دست آورند. هر چند در مقام عمل راهي بس طولاني و دشوار فراروي ماست، مي توان به اين سنت عقلاني اتكا كرد، با جهان غرب تعامل داشت و تصاويري از آن دنياي متنوع اخذ كرد كه با تصويرهاي هويتمان ناسازگار نباشند. اين نكته البته نبايد به عنوان راه حلي براي پرسش "ايراني كيست؟" قلمداد شود و اين پرسش همچنان زنده و فربه است. اما مهم آن است كه بدين پرسش به عنوان سؤالي غيرمترقبه ننگريم و آن را ابهامي طبيعي فراروي مسير طولاني هويت ايراني ـ اسلامي بدانيم.
گروه انديشه


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مناقشه نسبي گرايي

٭ سپهر نيك گوهر
نسبي گرايي گاهي اوقات به عنوان مكتبي تلقي مي شود كه بر طبق آن همه آرا از جهت كيفي در يك درجه اهميت قرار دارند. البته اين رويكرد به نسبي گرايي اغلب از سوي مخالفان آن ابراز مي شود. اين مكتب فلسفي از جهات و رويه هاي گوناگوني قابل تأمل است. به طور مثال در سطح اخلاقي اين رويكرد بدان معنا است كه همه هنجارهاي اخلاقي به يك درجه خوب و فضيلت محسوب مي شوند. در معرفت شناسي هم نسبي گرايي اذعان مي كند كه همه باورها و نظامهاي باور به يكسان موجه و صادقند. منتقدان نسبي گرايي عموماً چنين ديدگاههايي را به عنوان ديدگاههايي ناسازگار و غيرمنسجم قلمداد مي كنند. اين منتقدان نه تنها اين نظرات را خود ابطال مي دانند، يعني اگر همه نظريات با يكديگر از جهت توجيه و صدق مساوي اند خود اين نظر نيز هم رديف نظرهاي ديگر است، بلكه معتقدند اين رويكرد هر گونه پيشرفتي معرفتي را رد مي كند.




از آنجا كه نسبي گرايي با چنين اتهامهايي روبرو است، كمتر متفكري است كه خود را نسبي گرا بنامد. با اين همه برخي از معروفترين متفكراني كه متهم به نسبي گرا بودن هستند، چون لودويك ويتگنشتاين، پيتر وينچ، توماس كوهن، ريچارد رورتي، ميشل فوكو و ژاكوب دريدا در يك مبناي مشترك شريكند و مبنايي براي موضع نسبي گرايي پيچيده تر و موجه تر را فراهم آورده اند.
هر چند كه انواع و اقسام نسبي گرايي وجود دارند، دو مشخصه مشترك ميان همه آنها موجودند.
اول آنكه همه آنها تصريح مي كنند كه هر امر و مقوله اي (نظير ارزشهاي اخلاقي، زيبايي، معرفت، يا ...) به چارچوبي از ديدگاهها و مواضع (نظير سوژه فردي، فرهنگ، دوره زماني، زبان و يا نمايي مفهومي) وابسته هستند. يعني ما نمي توانيم معرفت، خوبي و يا زيبايي را مستقل و بدون امري ديگر بررسي كنيم. به عنوان مثال رويه اي از اين نسبي گرايي معتقد است كه معرفت تابع دوره اي زماني يا ارزشهايي فرهنگي است.
دوم آنكه آنها وجود يك موضع را كه از همه مواضع ديگر برتر باشد رد مي كنند.
بنابراين اين امكان هست كه انواع مختلف نسبي گرايي را به روشي منصفانه تقسيم كنيم. مهمترين تقسيم نسبي گرايي مي تواند بر حسب موضوع به وجود آيد. بنابراين اشكال نسبي گرايي اخلاقي، نسبي گرايي اخلاق را بيان مي كنند، اشكال نسبي گرايي معرفتي، نسبيت معرفت را بيان مي كنند و... اين انواع مي توانند به گروههاي متمايزي تقسيم شوند و اين كار با تعريف چارچوبي كه موضوع مورد بحث در آن قرار دارد صورت مي گيرد.
اين ديدگاهها هر چقدر كه مناقشه برانگيز باشند و هر چقدر كه سازگار باشند، اين نكته آشكار است موضوعي كه نسبت بدان نسبي گرايي به وجود آمده از ارج و اهميت زيادي برخوردار است، هرچند كه نمي توان ناديده گرفت در جهان معاصر شايع ترين و مرسوم ترين شكل نسبي گرايي، نسبي گرايي اخلاقي است. طبق اين ديدگاه، ارزشهاي اخلاقي همه تابع فرهنگ، زبان، تاريخ يا طبقه اي خاص هستند. به همين جهت مي توان يكي از مهمترين پرسشهاي افرادي كه از استقلال معرفت دفاع مي كنند را، پرسش از دفاع آنها در قبال نسبي گرايي اخلاقي دانست.


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
انقلاب اسلامي، سنت و تجدد

٭ حسين فرزانه
انقلاب اسلامي ايران را از جنبه هاي گوناگون مي توان مورد بررسي قرار داد. بسياري از افرادي كه در ربع قرن گذشته در باب اين پديده مهم اواخر سده بيستم اظهار نظر كرده اند، كم و بيش اين رويكردها و چشم اندازهاي متفاوت را اتخاذ نموده اند. يكي از رويكردهاي مهمي كه در قبال اين انقلاب مهم مردمي مي توانيم اتخاذ كنيم، رويكرد فرهنگي و تاريخي با تأكيد بر نسبت سنت و تجدد است؛ بدين معنا كه در صدد باشيم بدانيم انقلاب اسلامي در قبال بزرگترين پرسش فرهنگي دو سده اخير ايران زمين (يعني نسبت سنت و تجدد) چه موضعي را اتخاذ كرده و خواهان جواب به چه رويه هايي از اين مسأله مهم بوده است.
در اين باب، ذكر چند نكته ضروري به نظر مي رسد:
اول. بدون شك انقلاب اسلامي نه فرآيندي سنت ستيز به شمار مي آيد و نه در صدد است با همه مؤلفه هاي مدرنيته و مدرنيسم جدال كند. اين انقلاب از سويي مبتني بر آموزه هاي اصيل اسلامي است و اين نكته مهم حتي در نام آن جلوه دارد. از سوي ديگر، انقلاب اسلامي با مفاهيمي چون آزادي، جمهوريت، عدالت و حتي خود انقلاب عجين است كه اينها همه در دل مدرنيته نضج گرفته اند و هر چند تاريخي طولاني را پشت سر خود دارند، در فضاي مدرنيته و مدرنيسم است كه تعيين مفهومي و عيني مي يابند.
شكي نيست كه انقلاب اسلامي همه مؤلفه هاي مدرنيته را نمي پذيرد و به گفته "فوكو" در صدد فراتر رفتن از آن است، اما اين نكته بدان معنا نيست كه اين انقلاب، پديده اي مدرنيته ستيز باشد. انقلاب اسلامي به يك معنا درصدد جمع سنت و مدرنيته يا دين و مدرنيسم است و غايت مهم ايجاد سنتز ميان سنت و مدرنيته را در سر مي پروراند.
دوم. با اين مقدمه، مي توان گفت كه نظريه پرداز و معمار انقلاب اسلامي، امام خميني(ره) در مقام يك اصلاحگر ديني راه حلي براي تعارض سنت و تجدد عرضه كرد كه در آن از سويي گذشته و اصالت ما حفظ شود و از ديگر سو نيازهاي امروز زمان پاسخ داده شوند. در دو سده اي كه با تعارض سنت و تجدد روبرو بوديم، گروهي مشكلات جامعه ما را برآمده از اصالت دادن به گذشته و تكيه بر سنت مي دانستند و در برابر گروهي ديگر معتقد بودند كه بايد يكسره با مدرنيته و تجدد به مقابله برخاست. تجربيات پر فراز و نشيب ما در اين برهه نشان مي دهد هيچ كدام از اين دو تفكر نتوانسته است راهگشا باشد. ويژگي نظريه امام(ره) در اين است كه هم به شكلي حفظ سنت را در نظر داشته و هم در آن راهكارهايي براي پاسخگويي به نيازها در آن تعبيه شده اند. اين ويژگي، هم در ديدگاههاي فقهي و هم در اجتهاد پوياي ايشان و هم در نظامي كه با عنوان جمهوري اسلامي ايجاد كردند، نمود دارد. امام خميني(ره) برخلاف نظريه اي كه راه حل را يا بازگشت به اسلام مي دانست يا به تقليد تام از غرب مبادرت مي كرد، با مشي و نظريه خود پا به وادي تازه اي گذاشت. ايشان هم كساني را كه دلبسته و شيفته تمدن و سرمايه داري غربي بودند و هم كساني را كه به تعبير خودشان متحجران بي درد بودند، سرزنش مي كردند. امام(ره) اصلاحگري دردمند بود و اين دردمندي و روح درمانگري به وي اجازه نمي داد كه از ابزارهاي جديد استفاده نكند. از اين رو، امام(ره) تلاش مي كرد تا نوعي سازگاري ميان اسلام و پديده هاي مدرن بيابد و پاسخي در قبال پرسش مهم فرهنگي، نسبت سنت و تجدد ارائه كند.
سوم. يكي از بزرگترين نمودهاي پاسخي كه انقلاب اسلامي در قبال نسبت سنت و تجدد مي دهد، در مفهوم و عنوان "مردمسالاري ديني" مشخص است. انقلاب اسلامي در زمانه اي رخ داد كه قاطبه متفكران سياسي از تعارض دين و مردمسالاري سخن مي گفتند و در حالي كه همه شواهد عليه نقش دين در سامان عرصه سياسي نمود داشتند، در ايران زمين انقلابي رخ داد كه درصدد برمي آمد تا جمعي ميان دين و مردمسالاري صورت دهد. كارنامه انقلاب اسلامي از اين جنبه در مقام عمل، محتاج در نظر گرفتن فراز و فرودهاي بسياري است. اما نمي توان دغدغه مهم و جدي اين انقلاب يعني جمع مردمسالاري و دينداري را ناديده گرفت. اين دغدغه به وضوح و وفور در قانون اساسي ما هم جلوه دارد. معتقديم يكي از مهمترين مؤلفه هايي كه به پويايي بيشتر اين انقلاب مدد مي رساند سرمايه گذاري فكري- معنوي- اجتماعي بر اين مفهوم است. به يك معنا آينده انقلاب اسلامي منوط به پيشروي درست در اين زمينه است.


----------------------------------------------------------------------------------------------------------------


تبليغات
نظرسنجي

نظر شما در مورد نحوه عملكرد گروه ايراني در مسئله پرونده هسته اي ايران چيست؟

عضويت در خبرنامه روزنامه

با عضويت در اين بخش شما آخرين اخبار و تحليل هاي روز را در صندوق پستي خود دريافت خواهيد نمود

موسسه فرهنگي قدس
روزنامه قدس
آدرس پست الكترونيكي: Info@Qudsdaily.net
InsertAmar