تبليغاتX
نگارستان
خاندان صدر، میانه اجتهاد و سیاست پنجشنبه پنجم خرداد 1390 12:6
          

شعله های آتشی که آن جوانک تونسی با به آتش کشیدن خود برافروخت ، روز به روز شعله ورتر شد و دامان بسیاری از سلاطین استبداد را در بر گرفت. از تونس و مصر تا یمن و بحرین تاولهایی از آن آتش سوزان بر دستان پادشاهان نمایان بود. در این میان اما نگاهها به دیکتاتور لیبی دوخته شده بود تا مگر آتش در خیمه ی استبدادش درافتد و ملتی رهایی یابد. "خیمه نشینِ استبدادِ لیبی" سیدی را در بند کرده بود که امتی امید رهاییش را می بردند.

شهریور ماه 57 بود که "سید موسی صدر" به قصد عزت بخشی شیعیان عزم سفر به جانب لیبی کرد و در دام "معمّر قذافی" گرفتار آمد. از آن زمان تا کنون گمانه زنیها در باب سرنوشت سید صدر روز به روز بیشتر شد اما آنچه مسلّم بود اینکه جهان اسلام از وجود ستاره ای دیگر از خاندان صدر محروم شده است. سید موسی اما تک ستاره ی خاندان صدر نبود."سید رضا صدر" - برادر بزرگتر سید موسی- هم جامه ی روحانیت به تن داشت. او نزد حضرات آیات بروجردی ، مرعشی نجفی و امام خمینی تحصیل کرده بود و پس از درگذشت علامه طباطبایی به تدریس فلسفه و عرفان پرداخت. وی به درخواست آیت الله شریعتمداری به مسجد امام حسین(ع) رفته بود و به اقامه نماز جماعت و تفسیر قرآن می پرداخت. گفته می شد که وی از منتقدان جمهوری اسلامی است. وی پس از درگذشت آیت الله شریعتمداری هنگامی که قصد اقامه نماز بر جسد وی را داشت بازداشت شد و یک روزی را در بازداشت گذراند. وی در آبان ماه 1373 در قم درگذشت و در صحن حرم حضرت فاطمه معصومه (س) به خاک سپرده شد. سید موسی و سید رضا از فرزندان سید صدرالدین صدربودند.

                     

                              امام موسی و سید رضا صدر در کنار سید صدرالدین صدر

پدر نیز از اعاظم روحانیت شیعه بود. وی به همراه آیات عظام خوانساری و حجت ، به عنوان 3 مرجع زمان پس از شیخ عبدالکریم حائری- بنیان گذار حوزه قم – شناخته می شدند. جد پدری سید موسی – سید اسماعیل صدر – نیز جانشین میرزای شیرازی شده بود. نیای مادری ایشان – حاج آقا حسین قمی- هم جانشین سید ابوالحسن اصفهانی شده بود. سید صدرالدین – پدر امام موسی- دارای 3 فرزند پسر و 7 دختر بود. یکی از دخترهای سید صدر الدین به عقد ازدواج سید محمد باقر صدردرآمد.(1) سید محمد باقر را به عنوان یکی از دانشمندان و فیلسوفان خاندان صدر می شناسند.از وی آثار فراوانی به جای مانده است که کتاب "فلسفتنا" و "اقتصادنا" از معروفترین آثا وی است که بارها در ایران تجدید چاپ شده است. سید محمد باقر صدر پس از مرگ سید محسن حکیم و به دنبال نبردی طولانی با حزب بعث عراق به عنوان یک رهبر شناخته شده مورد توجه قرار گرفت. وی برای ترویج مبانی فکر اسلامی "حزب الدعوه" را راه اندازی کرد. آنگونه که خود گفته بود هدف از انتخاب نام "الدعوه" دقیقا همان ماموریت این گروه برای دعوت مردم به اسلام و راهنمایی بیشترین تعداد ممکن از مسلمانان به اسلام بوده است. مرحوم صدر در حزبی که تاسیس کرد هم رویکرد علمی را پیشه ساخته بود و محافل تحقیقانی از ارکان جدایی ناپذیر حزب قلمداد می شدند. بر این اساس پیشتازان حزب، از روحانیون نوگرا و اصلاح طلب حوزه علمیه نجف بودند و بدنه حزب و هواداران آن را دانشگاهیان و تحصیل کردگان دانشگاههای عراق تشکیل می دادند. سید محمد باقر صدر که پسر عموی امام موسی صدر است ، در ایده های خود در ساختار حزب الدعوه ، نقش فعالی را نیز برای زنان قائل بود. طبق همین برداشت بود که بنت الهدی صدر– خواهر سید محمد باقر- رهبر ویژه زنان را در این حزب عهده دار شد. زنان عضو این حزب نوگرا غالبا روسری به سر می کردند و مانتوهای گشاد می پوشیدند ، زیرا عباهای مخصوص زنان عراقی، برای مشاغلی که نیازمند استفاده از دستها بود، مناسب نبودند.

با قدرت گرفتن حزب بعث عراق مرحله ای جدید در تاریخ حزب الدعوه آغاز شد که طی آن رهبران این حزب دستگیر، اعدام و طرد شدند. با این اعدام ها دامنه فعالیت حزب بسیار محدود شد. در همین دوره بود که سید محمد باقر صدر به حرمت عضویت طلاب علوم دینی در حزب الدعوه و هر حزب اسلام گرای دیگر فتوا داد. این فتوا پرسشهای فراوانی را برانگیخت . بعدها سید کاظم حائری ، یکی از شاگردان سید محمد باقر به گفته ی خود طی نامه ای مخفیانه دلایل صدور این فتوا را از سید محمد باقر جویا شد و سئوال کرد که آیا این فتوا به سبب انحراف حزب از مسیر اصلی صادر شده یا برای مصون داشتن حوزه علمیه از حملات رژیم بعث نوشته شده است و شهید صدر در پاسخ به عامل دوم اشاره نمود. این در حالی است که شهید سید محمد باقر حکیم بعدها در نوشتاری مدعی شد که سید محمد باقر صدر در تئوری و نظریه ی خود تجدید نظر کرده است و دلالت آیه " شوری " که اصلی ترین مبنا در عملکرد حزب بود را مورد تشکیک قرار داده است. سید حکیم اینگونه آورد که " شهید صدر در محرم سال 1380 ق در حالی که من در لبنان بودم نامه ای به من نوشت مبنی بر تردید در مبانی شرعی عمل حزبی به ویژه مهم ترین مبنای آن، یعنی دلالت آیه "شوری" از همین رو تصمیم گرفت تا از حزبی که رهبر فکری آن محسوب می شد کناره گیری نماید."

سید محمد باقر صدر می خواست حزب الدعوه به منزله ی بازوی اجرایی حوزه علمیه فعالیت کند. حزب الدعوه پنهان کاری را همواره سر لوحه کار خود قرار داد و هیچ گاه نام رهبران و هسته ی مرکزی حزب را بر ملا نساخت، از همین رو نظریات متفاوتی درباره رهبری این حزب همواره وجود داشته است. انشعاباتی هم در حزب ایجاد شد. این حزب از مبارزه ی مسلحانه نیز دور نماند و بویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و آغاز جنگ تحمیلی با ایجاد نیروی شبه نظامی موسوم به " قوات الشهید الصدر" که بیشترین سربازان عراقی پناهنده به نیروهای ایرانی در جنگ علیه نیروهای بعثی بود، در جنگ مشارکت کرد.

رفته رفته فشارهای رژیم صدام بر سید محمد باقر شدت یافت و در نهایت، سید صدر به همراه خواهرش بنت الهدی با گلوله ی مستقیم صدام حسین به شهادت رسید. پیکر او هم مخفیانه به خاک سپرده شد و شگفت اینکه چندین بار مکان قبر آن سید هم تغییر کرد. داستان از آنجا شروع شد که سید کامل عمیدی از ارادتمندان سید محمد باقر صدر مطلع شد که رژیم صدام پس از انتفاضه شعبانیه (2)، قصد دارد به بهانه خیابان کشی ، قبر مخفی سید را نابود کند. او بر آن شد که محل دفن را تغییر دهد. از خانواده سید و نیز برخی علما اجازه خواست و با همکاری عباس بلاش – کسی که شهید صدر را پس از شهادت دفن کرد ه بود – پیکر سالم سید را از قبر نخستین در آوردند و پس از طواف در حرم امیرالمومنین (ع) در جایی دیگر در وادی السلام به خاک سپردند. آنان بر پیکر شهید علائم شکنجه های شدید از جمله : ذبح از پشت گردن ، سوخته شدن نیمی از محاسن شریفش ، سه ضربه چاقو بر سینه و یک شکاف بر ابروی راست را مشاهده کردند. پس از آن عباس بلاش آدرس قبر سید را برای عده ای از دوستان فاش ساخت و بیم آن می رفت که کثرت زائران مرقد سید ، رژیم را بر نابود کردن قبر او تحریض کند، از این روی سید کامل بر آن شد تا این بار بدون اطلاع بلاش بار دیگر جای قبر او را تغییر دهد. او دگر بار پس از خارج کردن پیکر شهید صدر ، انگشتر او را از دستش خارج و به خانواده اش تقدیم کرد.همسر سید نیز در تکریم تلاشهای سید کامل، انگشتر را به او بخشید. پس از سقوط صدام محل مرقد سید محمد باقر مشخص و برای بار چهارم قبر آن شهید جابه جا و عملیات ساخت مرقد آن بزرگوار آغاز شد، کاری که هم اینک نیز ادامه دارد.

با شهادت سید محمد باقر صدر اما علَم حمایت از اسلام در خاندان صدر بر زمین نماند و سید محمد صادق صدر- پسر عموی سید محمد باقر- راه وی را ادامه داد و پرچمدار خاندان صدر شد. سید محمد صادق پسر عمو و یکی از شاگردان حلقه شهید سید محمد باقر صدر بود که نزد استادانی چون امام خمینی ، آیت الله سید محسن حکیم و آیت الله خویی نیز شاگردی کرد.

پس از حوادث سال 1991(3) بود که صدام حسین به منظور ایجاد گفتمانی اسلام نما در مقابله با امریکا و برای فرو کاستن نزاع خود با این کشور به جنگی از نوع جنگهای صلیبی کوشید با ایجاد موجی با نام "الحمله الایمانیه" در جامعه عراق ، خود را مسلمانی راستین نشان دهد . از همین رو در شعبه های حزب بعث کلاسهای دینی برقرار کرد. نگارش کلمه الله اکبر در پرچم عراق از نشانه های همین دوره است. در این بین سید محمد صادق صدر فرصت را مغتنم شمرد و از "حمله ایمانی" برای ایجاد خیزشی در میان توده ها استفاده کرد. رویکرد او با انتقاد نسبت به قرائت نهاد رسمی حوزه علمیه نجف در برخی از مفاهیم همراه بود. بدین ترتیب وی رویکرد خود را "حوزه ناطقه" نامید که در پی آن رویکرد رسمی و قدیمی ، "حوزه صامته" نام گرفت. به نظر عده ای سید محمد صادق صدر به تشویق صدام حسین به این خیزش دست زد. بی گمان صدام از ایجاد شکاف در حوزه علمیه بویژه پس از حوادث سال 1991 که آیت الله خویی و حوزه رسمی نجف میزان قدرت و نفوذ خود را به منصه ظهور رسانیده بود، خرسند بود و مجال کافی را نیز برای مطرح شد سید محمد صادق صدر فراهم کرده بود ولی اینکه خیزش سید محمد صدر به تشویق صدام باشد محل مناقشه است. با همه این تفاصیل آنچه آدمی را به شگفتی وا می دارد دامنه گسترده کار سید محمد صادق صدر است که طی یک سال یعنی از 1998م تا 1999 م زمان شهادتش، اثر عمیقی بر جامعه خاموش عراق گذاشت. یکی از دستاوردهای مهم سید محمد صدر احیای نماز جمعه بود. او خود در مسجد کوفه و به صورت کفن پوش در روزهای جمعه به امامت می ایستاد . سید محمد صادق صدر برای عشایر اهمیت بسیاری قائل بود و احکام مرتبط با عشایر را به صورت جداگانه صادر می کرد.

                    آیت الله سید محمد صادق صدر در میان شاگردان و درس آموزان خود                          

با بالا گرفتن کار سید محمد صادق ، صدام که خود مجال کار را برای سید صدر باز گذاشته بود احساس خطر کرد. سید محمد صادق که دیگر در کشته شدن خود تردید نداشت ، به شدت به نظام صدام حمله کرد و از دعا به جان صدام در نماز جمعه خودداری نمود و از حکومت بعث انتقاد کرد تا آنجا که خشم صدام را برانگیخت . و در روزی که سید محمد صادق صدر طبق عادت همیشگی برای شرکت در مجلس تعزیه و عزاداری در منطققه البرانی شهر نجف در شب جمعه 29 بهمن 1377 ش رفته بود، هنگام بازگشت در حالی که همراه با دو تن از فرزندانش مصطفی و مُومل، راهی خانه بودند، خودرویی در مقابلشان توقف کرد و چند جوان مسلح ناشناس خودروی آنها را به رگبار بست و هر 3 تن آنها جان باختند. پیکر آنها فردایش 30 بهمن خاکسپاری شد اما دولت عراق از برگزاری مراسم تشییع پیکر و عزاداری ممانعت به عمل آورد. روزنامه کیهان در خصوص عاملان این جنایت نوشت که " این ترور توسط یک تیم وابسته به قُصی فرزند کوچک صدام صورت گرفته است".

پس از ترور سید محمد صادق صدر و دو پسرش مصطفی و مئومل ، دو پسر دیگر از سید محمد صادق صدر یعنی مقتدی و مرتضی باقی ماندند و همراه مادر از سوی نظام صدام مجبور شدند در خانه بمانند. مقتدی صدرفرزند سید محمد صادق که پس از شهادت پدر زندگی پنهانی و زیر زمینی داشت کوشید تا فعالیت خود را صرف بازیابی روابط با بخشی از طرفداران پدرش که همچنان پیرو وی باقی مانده بودند کند.

                          

                              سید محمد صادق صدر و فرزندانش پس از شهادت

مقتدی صدر در 1352 ش به دنیا آمد و تحت تعلیمات پدرش قرار گرفت. وی در زمان پدر، مجله " الهدی" و ریاست "جامعه الصدر الاسلامیه" به وی واگذار شد. پیش از حمله امریکا کسی در خارج از عراق چیزی درباره مقتدی نمی دانست اما با سقوط نظام بعثی صدام میزان قدرت او آشکار شد. مقتدی طبق وصیت پدرش گروهی از جوانان پرشور را گرد هم آورد . این گروه که عمدتا از جوانان پر شور تشکیل شده است، هسته اولیه تشکلی شد که اکنون با عنوان "جماعت الصدر الثانی" به طرفداری از مقتدی صدر فعالیت می کنند. مقتدی با دختر شهید سید محمد باقر صدر ازدواج کرد. گفته می شود که همسرش قادر به پدر کردن مقتدی نیست.

مقتدی صدر به پیروی از پدرش حوزه های علمیه را به دو بخش " فعال و سخنگو" و "منفعل و ساکت" تقسیم کرده و خود را نماینده بخش فعال حوزه های علمیه عراق می داند. همین طرز فکر و موضعگیری سبب شده تا میان وی و آیت الله سیستانی و برخی از علمای دیگر حوزه های علمیه نجف و کربلا فاصله ایجاد شود. مقتدی صدر از حامیان آیت الله سیستانی است ولی از اینکه ایشان فعالانه پنجه در پنجه ی اشغالگران امریکایی نمی افکند و حاضر نیست در فعالیت های سیاسی مداخله گسترده و جدی داشته باشد چندان خرسند نیست.

                       

                                    سید محمد خاتمی در کنار مقتدی صدر        

مقتدی که کمتر از 40 سال سن دارد، هنوز تحصیلات حوزوی زیادی را طی نکرده است و از هیچ مرجع تقلیدی اجازه اجتهاد ندارد. مقتدی صدر اما جاده های قم و نجف را بارها طی کرده است. شاید او در قم به دنبال ارتقای سطوح علمی است، شاید به مرجعیت می اندیشد ، مرجعیتی که اقتدار سیاسی را هم به همراه دارد. این عادت خانوادگی خاندان صدر است. مرجعیت در کنار سیاست.

----------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت

1- حجه الاسلام سید احمد خمینی و سید محمد خاتمی داماد دخترهای سید صدرالدین هستند. به این معنا که امام موسی صدر دایی سرکار خانمها زهره صادقی همسر حجه الاسلام خاتمی و فاطمه طباطبایی همسر سید احمد خمینی است.

2- انتفاضه (قيام) شعبانيه، نتيجه ظلم و ستمى بود كه بر ملت عراق روا شد. اين قيام، با استفاده از فرصتى كه در جنگ اول خليج فارس پيش آمد، شكل گرفت ؛ زيرا در اركان نظام بعثى، تزلزلى واقع شده بود و مؤمنان اين فرصت را غنيمت شمردند و به قیام برخاستند. در آن زمان رژيم صدام ساقط شده و حكومتش جز در شهر بغداد از بين رفته بود، در این حال مى بايست مراجع، رهبرى را به دست مى گرفتند ؛ ولى تنهاآيت اللّه سبزوارى و مرحوم آیت الله سید محمد صدر براى رهبرى انتفاضه پيش قدم شدند و فتواى جهاد دادند.

3- جنگ اول خلیج فارس که در آن حزب بعث عراق به کویت لشکر کشی کرد

 

این متن در شماره سوم نشریه فرهنگ، ویژه نامه امام موسی صدر به چاپ رسید

نوشته شده توسط سید هادی طباطبایی  | لینک ثابت |

                                                                                                                                             اگر مولا امیرالمومنین(ع) به کوفه قدم نهاد و مذهب تشیع را سامان داد، این پیروان آن حضرت بودند که بر گرد آن وجود شریف جمع آمدند و حرم مطهرش را حرمت نهادند و جغرافیای تشیع را سامان بخشیدند. این مشی تشیع بود که هر کجا قدمی یا قلمی از امام یا امام زاده خود می یافتند در اطرافش حلقه می زدند و آن مکان را مقدس می داشتند و زینتی می فزودند که در خزانه هیچ ملکی و سلطانی به مانند آن یافت نمی شد. شیعه را از این حیث "حرجی نبود که  با مشاهده سادات علوی و مقابر اشرف فاطمی، از خلوص اعتقاد ، سرها در عنان آسمان کشیده دارد و زر و جواهر قیمتی و قنادیل مکلّل و منوّر و خادمان مُشهّر و مودّب ، آراسته دارد ، اقتداءً به کعبه خدا و روضه مصطفی".(کتاب الفیض ، شیخ عبدالجلیل رازی ص631)

              

حرمت نهادن شیعیان به آستان امامان و امامزادگان تنها بدان منحصر نماند و این احترام به  شاگردان و درس آموزان  آن بزرگان نیز تعلق گرفت.عبارات کوتاهی از میرزای شیرازی کافی بود تا چپقها و قلیانها شکسته شود و استعمار به زانو در آید. وعظها و خطابه های "سید محسن حکیم" بر منبر حسینی بسنده می کرد تا در مقابل گلوله های رژیم بعث عراق ، بر شمار طلاب و فضلای شیعه افزوده شود. اعلام حرکتی عمومی از سوی آیت الله سید علی سیستانی کفایت می کرد تا هزاران نفر از شیعیان با ایشان همراه شوند و کلید حرم امیر المومنین (ع) را به مرجعیت شیعه تحویل دهند و فتنه نجف فروکش کند. و امام سید موسی صدر کافی بود تا قدم به وادی لبنان نهد و تشیع علوی را رونقی دوباره بخشد. قبض و بسط اطلس شیعه به سر انگشتان مرجعیت و روحانیت سپرده شده بود تا در جوار حریم امامان بنشینند و نه با شمشیر قساوت و حیله های سیاست که با تعلیم عبادت ، منظومه جغرافیای شیعه را سامان دهند. مراجع شیعه اما علی الاغلب از سه ناحیه برخاستند عراق ،ایران و جبل عامل.

نخستین جرقه های شکل گیری تشیع در عراق زده شد.حضرت علی(ع) به دعوت کوفیان عراق وارد این سرزمین شد و مشی علمی و عملی آن حضرت به عنوان الگوی رفتاری مسلمین استنباط شد و مذهب تشیع بنیان نهاده شد.پس از شهادت حضرت، اهل بیت ایشان بر اساس وصیت امام(ع) شبانه آن حضرت را در 2 فرسنگی کوفه جایی که نجف نامیده می شد، دفن کردند. مزار حضرت تا حدود صد سال پنهان مانده بود و جز ائمه اطهار(ع) و برخی شیعیان خاص، کسی از جایگاه آن اطلاع نداشت. در ابتدای روزگار عباسیان بود که امام جعفر صادق(ع) به عراق آمد و قبر جدش را زیارت کرد و مکان دفن امام اول شیعیان آشکار شد و مورد مکرمت و احترام شیعیان قرار گرفت.شیعیان نشانی از امام خویش یافته بودند و به گردش طواف می کردند.سنگ بنای آرامگاه امیر المومنین (ع) نهاده می شد و محافل علمی نجف در اطراف حرم شکل می گرفت. با حضور شیخ ابو جعفر طوسی، محافل پراکنده درسی در نجف نظم و نسق واحدی یافت و حوزه علمیه نجف بنیان نهاده شد.وی از خراسان عزم بغداد کرده بود تا از محضر شیخ مفید و سید مرتضی علم الهدی بهره برد.  

پس از این دو بود که شاگرد بر کرسی درسی بغداد تکیه زد و حوزه درسی وی پذیرای افراد کثیری شد. با استقرار حکومتی جدید در بغداد، اوضاع آن منطقه نابسامان شد و منزل شیخ طوسی مورد حمله قرار گرفت. این چنین وضعیتی ، شیخ را مجاب کرد تا به نجف اشرف هجرت کند.شیخ طوسی دروس پراکنده نجف را سامان داد و با مجاهدتی 12 ساله پایه های حوزه ای را بنیان نهاد که حوزه علمیه نجف خوانده شد. با فوت شیخ طوسی زعامت شیعیان و ریاست حوزه علمیه نجف به فرزندش ابوعلی طوسی منتقل شد . وی 5 سال پس از پدر به درجه اجتهاد نائل آمد و بر جای پدر نشست. عظمت علمی و مقام فقهی او تا بدانجا بود که وی را "مفید ثانی" می نامیدند. او توانست حوزه نجف را به درجه ای از عظمت و شهرت رساند که طلاب شیعه از دورترین نقاط جهان بدانجا سفر کنند و آموخته خود در نجف را به دیار خویش ارمغان برند. حوزه نجف سامان یافته بود و حیات علمی آن فراز و فرودهای زیادی را تجربه می کرد. در دوران زوال حوزه نجف ، روحانیت مقتدر شیعه آنرا از زوال به در می آورد. کافی بود تا مقدس اردبیلی بر  کرسی استادی نجف بنشیند تا سه سده رکود علمی نجف به فراموشی سپرده شود. بسنده می کرد که علامه بحر العلوم به دستور استاد خود وحید بهبهانی ، حوزه کربلا را وداع گوید و بر ریگزارهای نجف قدم نهد تا حوزه نجف دوباره شکوفا شود. کافی بود تا صدای غرّای محمد کاظم خراسانی در حوزه نجف به گوش رسد تا آوازه او فضلای دیار عثمانی را هم به نجف کشاند. و کافی است تا آیت الله سید علی سیستانی در بیت محقر خویش در نجف بنشیند تا نجف دوباره اقتدار یابد و کوچکترین رائی  بر خلاف نظر مردم که همان نظر مرجعیت است در قانون اساسی عراق راه نیابد.  

 در ایران اما شهر قم زعامت شیعه را بر عهده داشت. شوق دیدار برادر بر دل حضرت فاطمه معصومه (س) باعث شد تا ایشان به قصد دیدار امام رضا(ع) بار سفر بربست، اما در میانه های راه و در شهر قم ، کسالت احوال بر ایشان عارض شد و پس از توقفی کوتاه در قم ، دار فانی را وداع گفتند و مزار ایشان به زیارتگاه شیعیان بدل شد. این مکان به سرعت آباد شد و موقعیت جغرافیایی شهر را دچار تحول  و تغیّر کرد . شهر رفته رفته از شمال شرقی به سمت جنوب غربی کشیده شد تا به مرقد مطهر فاطمه معصومه (س) نزدیکتر شود. خاک قم به زیارتگاه حضرت  معصومه(س) بدل شد تا شیعیان برای تبرک از آن حرم شریف به قم وارد شوند و امامزاده خود را زیارت کنند. شیعیان حتی اموات خود را به این شهر حمل می کردند تا در آنجا به خاک سپارند. حمل جنازه به مکانهای متبرکه از قرن سوم به بعد جریان داشت و از میان فرق اسلامی ، شیعه به این امر علاقه مخصوصی ابراز می داشته است. در میان شهرهای شیعه ایران، قم از این حیث ممتاز بود و گویا در هیچ شهری به اندازه قم اجساد علما و پادشاهان و رجال برجسته شیعه دفن نشده است. قبرستانهای متعددی که اینک در قم وجود دارد نیز نشان از این امر است.

قم به "آشیانه آل محمد" ملقب شد و به مکانی جهت درس و بحث عالمان تشیع مبدّل گشت. دروس علمی متعددی به نحو پراکنده در این شهر تدریس می شد. شیخ عبدالکریم حائری از عالمان برجسته تشیع بود که در حوزه علمیه   اراک به تدریس مشغول بود. او در 22 رجب المرجب 1340ق (مصادف با 1301شمسی) برای تحویل سال نو و به قصد زیارت حرم رضوی عازم مشهد شد. او که در معیت آیت الله خوانساری و میرزا مهدی بروجردی به این سفر رفته بود در سفرِ بازگشت ، به قم رفت.

                                        

                                        شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذار حوزه علمیه قم

اصرار عالمان قم بر سکونت آیت الله حائری در قم سبب شد تا ایشان که کمتر به قرآن استخاره می کرد، دل به جانب قرآن سپارد و چنین بشارت گیرد که " ... واتونی باهلکم اجمعین".(با تمام خانواده خود به نزد من بازگردید)(93/یوسف).شیخ عبدالکریم با رویت این پیام الهی ،عزم خود جزم نمود و رحل اقامت در قم افکند. وی مکان تحصیل و تدریس بزرگانی چون میرزای قمی، صدرالدین شیرازی و ملامحسن فیض کاشانی را رنگ و لعابی دوباره بخشید و عمارتی نو ساخت و طلاب شیعی را در قم سامان داد و حوزه علمیه قم را تاسیس کرد. اقدامات ضد مذهبی حاکمیت وقت اما در مقابل سیاستهای ملایم و مدارای آیت الله حائری سبب شد تا این حوزه به آرامی شکل بگیرد.علما و مردم قم در نهایت همکاری با شیخ عبدالکریم عمل کردند و با تعمیر مساجد و مدارس، آب انبارها و مکانهای عام المنفعه زمینه تقویت بنیه شهر را هموار نمودند. مهم ترین واقعه اما حوزه درسی قم بود که با وجود همه فشارها رونق گرفت و قم مرکزی شد که مجتهدان بسیاری از آن برخاستند. پس از آیت الله حائری، حضرات حجت،خوانساری و صدر که از آنها به مراجع ثلاث قم  تعبیر می شد مسئولیت حوزه را بر عهده گرفتند. اما این روحانی مقتدری چون آیت الله العظمی بروجردی بود که به قم وارد شد و اقتدار تشیع را به حوزه قم آورد.آیت الله بروجردی گفته بود که "من برای مرجعیت یک قدم هم بر نداشتم اما یک وقت احساس کردم مرجعیت به سراغ من آمده است".او نه تنها برای مرجعیت تلاش نکرد که برای کسب قدرت سیاسی هم مجاهدتی نورزید که نیک می دانست مرجعیت مقتدر می تواند سیاستهای نابخردانه را نیز به سامان کند.او پروای دین و ایمان مردم داشت و گفته بود" شاه با اسلحه توپ و تفنگ به جان مردم می افتد، با این اسلحه می شود مقابله کرد ولی اگرشما(خطاب به یکی از مدرسین حوزه) به جای او نشستید، اسلحه شما ایمان و عقاید مردم است که به جان مردم می اندازید. با این اسلحه نمی توان به راحتی مقابله کرد و لذا دین و ایمان مردم به بازی گرفته می شود".(خاطرات صادق طباطبایی،ج 1، ص 27)  و این از خصائص مذهب تشیع بود که جلوس بر مسند مرجعیت از هر گونه دخالت سیاسی به دور و مقوله ای فراملی به حساب می آمد. کمتر کسی به موطن مرجع توجه داشت و مرجعیت مقتدر با فردی بود که پیشتر گوی سبقت را در جلب اقبال عامه ربوده باشد. و اینچنین بود که ضعف و قوت تشیع به قدوم روحانیت مقتدر شیعه دوخته شده بود تا در دیاری قدم نهند و تشیع را قدرت بخشند.

به لبنان اما فردی از خاندان صدر قدم نهاده بود. لبنان از جمله نخستین کشورهایی است که بانگ "حی علی خیرالعمل" در آن به گوش رسید. با ورود ابوذر غفاری به جنوب لبنان، مذهب تشیع نیز در این دیار رواج یافته بود.محلی در جنوب لبنان به عنوان مسجدی که ابوذر در آنجا نماز خوانده است، تاریخ شیعه لبنان را تا اوائل اسلام نشان می دهد.مناطق شیعه نشین لبنان در 3 نقطه متمرکز شده است.بخش شمالی که با عنوان جبل لبنان شناخته می شود. بخش میانی شرقی شامل بعلبک و بقاع و بخش جنوبی یا جبل عامل. شهرت جبل عامل به عنوان یک منطقه شیعه نشین بسیار قدیمی است.معروف است که در جنوب در هر دهی عالمی یا مولفی دیده می شد و به قراری در یک روستای کوچک هشتاد مجتهد زندگی می کردند.شهید اول و شهید ثانی از جمله این علما هستند.شیخ حر عاملی هم از جمله علمایی است که از این سرزمین برخاست.نحوه مواجه نامهربانانه ای که با این بزرگان در تاریخ لبنان بیان شده است بیانگر جو نامساعد حاکم برشیعیان این منطقه می باشد. شیعیان لبنان به لحاظ جغرافیایی در انزوا و به لحاظ سیاسی نیز ضعیف نگه داشته شده بودند. فرمانهای نابخردانه "جزار پاشا" کافی بود تا سیل کشتار و کتاب سوزی شیعیان به راه افتد. موقعیت مناطق مسکونی شیعیان لبنان نیز بیانگر این نامردمیهاست.خانه هایی که علی الاغلب بر روی تپه ها و مناطق بلندی ساخته شده تا از حملات مخالفان در امان مانند. فشار بر شیعیان جنوب لبنان سبب شده بود تا شمار فراوانی از شیعیان به بیروت مهاجرت کرده و مناطق مختلف این شهر بویژه در ناحیه "ضاحیه" بیروت به صورت یک منطقه مستقل شیعه در آید. نقل شده است که در حکومت عثمانی و در هنگامه جنگهای جهانی اول که احتیاج به سرباز داشته اند و سربازان از رفتن به جبهه اروپا امتناع می کردند، دولت عثمانی فرمانی صادر کرد تا شیعیان را به اجبار به سربازی برند.همان زمان معروف بود که هر کس به بالکان برود، دیگر بر نخواهد گشت. ضعف فرهنگی و دینی یکی از مشکلات شیعیان بود که در عقب ماندگی آنان از دیگر طوایف لبنان نقش داشت.این عوامل سبب شده بود تا سرخوردگی و دلخوری از مذهب تشیع، جوانان را به سمت گرایشهای غیر شیعی متمایل کند و به تحلیل قوای شیعه بینجامد.

سید عبدالحسین شرف الدین از روحانیون برجسته لبنان بود که در رفع این محرومیتها کوشید و مساجد و مراکزی را برای شیعیان بنا نهاد اما او رهایی بخشی شیعیان از این محرومیتها را در شخصیت دیگری می دید. سید شرف الدین به فرزندانش توصیه کرده بود که کلید رهایی لبنان از محرومیت به دستان سید موسی صدر است.

                                  امام موسی صدر

سید موسی صدر فرزند آیت الله العظمی سید صدرالدین صدر- یکی از مراجع ثلاث قم - بود که جانشین شیخ عبدالکریم حائری شد و نیای او آیت الله سید اسماعیل صدر نیز جانشین میرزا حسن شیرازی صاحب فتوای تحریم تنباکو شده بود. سید موسی نه تنها از طرف پدر از خاندان مرجعیت و فقاهت به شمار می رفت، که از جانب مادری هم جد او آیت الله حاج آقا حسین قمی جانشین آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی - مرجع بزرگ روزگار خویش – شده بود.ریشه های خاندان صدر به جنوب لبنان باز می گردد.جد پدری سید موسی از لبنان به نجف اشرف مهاجرت کرد و سید صدرالدین - فرزند او- از نجف به قم آمده بود.سید موسی در چهاردهم خرداد 1307 در قم متولد شد.او علاوه بر گذراندن تحصیلات متوسطه و اخذ دیپلم ادبی، در حوزه علمیه نیز مشغول به تحصیل بود و در سن 18 سالگی در درس خارج علمای قم و نجف شرکت کرد.او در حوزه علمیه با حضرات شبیری زنجانی، شهید بهشتی، موسوی اردبیلی و مکارم شیرازی هم بحث بود.سید موسی فلسفه را نیز در محضر علامه طباطبایی در قم خوانده بود. پس از پایان دروس دبیرستانی نیز به عنوان اولین دانشجوی روحانی در رشته "حقوق در اقتصاد" به دانشگاه تهران رفته بود.زمان تحصیل وی در دانشگاه تهران مصادف بود با مبارزات ملت ایران در نهضت ملی شدن نفت.سید موسی در آن زمان یک مجله علمی اسلامی به نام "مکتب اسلام" تاسیس کرد و مقالات زیادی در آن نوشت. همچنین از طرف علامه طباطبایی مسئولیت نظارت بر نشریه "انجمن تعلیمات دینی" را بر عهده گرفت. از مهم ترین اقدامات سید در آخرین سال اقامت در قم، تدوین طرحی گسترده جهت اصلاح نظام آموزشی حوزه های علمیه بود که با همفکری آقایان بهشتی و مکارم شیرازی انجام شد.وی شاگردانی را نیز پرورش داد که   شهید سید عباس موسوی – دبیر کل سابق حزب الله لبنان - و آیت الله صانعی از آن جمله اند.

سید موسی در آبان ماه 1338 قم را به مقصد لبنان ترک کرد.سید عبدالحسین شرف الدین با سید موسی در سفری به لبنان، ملاقات کرده و به او علاقه مند شده بود. مهر او بر دل بزرگان دیگری نیز نشسته بود. آیت الله خویی گفته بود که " 3 نفر از فضلای قم به نجف آمدند و مدت کوتاهی ماندند و سریع بازگشتند.کاش هرگز آنها را نمی دیدم و به آنها دل نمی سپردم .یکی از آنها امام موسی صدر بود". سید شرف الدین توصیه کرده بود که پس از او سید موسی صدر بهترین گزینه برای رهبری شیعه لبنان است.در آن زمان بر حوزه قم آیت الله العظمی بروجردی تکیه زده بود و در نجف آیت الله حکیم تدریس می کرد.حضور این دو کافی بود تا نجف و قم استحکام و اقتدار لازم را داشته باشند. اما در لبنان اوضاع شیعیان بسیار نا مناسب بود و عدم رهبریت مقتدر سبب شده بود تا گرایش جوانان به جانب تشیع فروکش کند. حضور روحانیت مقتدر شیعه می توانست موجبات انتظام امور شیعیان را نیز فراهم آورد. به همین سبب بود که عده ای از شیعیان لبنان به ایران آمدند و بنا به وصیت سید شرف الدین، از سید موسی صدر دعوت کردند که به لبنان بیابد و رهبری شیعیان را بر عهده گیرد.این دعوت با استقبال حضرات بروجردی و حکیم نیز همراه شد. این  سنت هجرت ، رسالتی بود که سید موسی از پدر و اجداد خود آموخته بود .سید محمد باقر صدر گفته بود که "اگر پسر عموی من آقا موسی به سنت حوزه پایبند و در نجف باقی مانده بود، مرجع وحید و علی الاطلاق شیعه می شد".

سید موسی با ورود به لبنان در شهر صور در جنوب لبنان مستقر شد و به عنوان امام جماعت در یکی از مساجد این شهر فعالیت خود را با این سخن آغاز کرد که " آمده ام تا با عبا و عمامه و محرابم شیعیان را از محرومیت به در آورم". او موسسات و مدارس و مساجد عدیده ای را برای شیعیان بنا نهاد. اما در خواست مطالبات شیعیان نیازمند سازمانی بود تا بواسطه آن خواسته های شیعیان از دولت مشروعیت یابد. در لبنان حدود 15 طایفه مختلف زندگی می کنند و هر کدام از این طوایف می توانند برای درخواست مطالبات خود، احزاب و سازمانهایی را تشکیل دهند. 3 طایفه بزرگ لبنان را مسیحیان، مسلمانان سنی و شیعیان تشکیل می دهند.امروز نیز در معادلات سیاسی لبنان ، این معیار رعایت می شود.شیعیان سهم ریاست مجلس لبنان را دارند، در حالی که نخست وزیر از اهل سنت و ریاست جمهوری در اختیار مسیحیان است.

سید موسی صدر برای دست یابی به خواسته های شیعیان، مجلسی را به نام "المجلس الاسلامی الشیعی الاعلی" را تاسیس کرد و پارلمان لبنان در 19 دسامبر 1967 تاسیس مجلس اعلای اسلامی شیعیان لبنان را تصویب کرد.سید موسی صدر به ریاست این مجلس انتخاب شد و لقب امام گرفت. امام موسی صدر بواسطه این مجلس با دولت و هیئت حاکمه لبنان مقابله و حقوق از دست رفته شیعیان را مطالبه می کرد.درخواست مطالبات شیعیان تا بدانجا پیش رفته بود که هرگاه یکی از مقامات سیاسی یا مذهبی در سفرهای خود از آسمان لبنان می گذشتند رئیس جمهوری نامه ای را به رسم دوستی می نگاشت.این رسم در مورد سفر آیت الله حکیم بر فراز لبنان عملی نشد و موجبات نقد امام موسی به دولت لبنان را فراهم کرد و باعث عذر خواهی دولت از شیعیان شد.

سید موسی برای استحکام طایفه شیعیان لبنان، با "حافظ اسد" در سوریه ائتلافی را پایه گذاری کرد.این عمل در لبنان مورد قبول و پذیرش بود و نظام آزاد سیاسی لبنان که اجازه فعالیت به سایر کشورهای عربی را نیز می داد سبب شده بود تا هر کدام از طوایف، پشتوانه کشوری خارجی را نیز داشته باشند.امام صدر نیز سوریه را به این امر برگزید و پشتوانه های دولتی خارجی را برای شیعیان فراهم آورد.امام صدر با صدور این فتوا که اقلیت علوی های سوریه که "حافظ اسد" نیز از این گروه است، مسلمانان شیعه هستند، مشروعیت دینی را نیز به "حافظ اسد" اعطا کرد.روابط امام موسی با حافظ اسد باعث شد تا زمینهایی را که برای حرم حضرت رقیه خریداری شده بود و نمی دادند بوسیله ایشان و توسط حافظ اسد گرفته شود و بقعه و بارگاهی که اجازه ی ساختن آن را نداده بودند بوسیله ایشان ساخته شود که امروز هم زوّار آن را مشاهده می کنند.امام موسی همچنین با مسافرت و معاشرت با دیگر کشورها موجبات معرفی شیعه را نیز فراهم می آورد.این سفرها چنان تاثیر گذار بود که آیت الله خویی، آزادی امام خمینی از زندان را بیش از هر چیز مرهون سفرهای امام صدر می دانست.وی با حضور در کلیساها و مجامع دینی مسیحیان و اهل سنت اثر معنوی عمیقی گذارده بود به نحوی که "فواد شهاب" رئیس جمهور وقت لبنان گفته بود "اگر مسیحیان چنین شخصیتی داشتند او را به مقام قدیس می رسانیدند".امام صدر با مسیحیان و معتقدان سایر مذاهب به گونه ای برخورد می کرد که موجبات اعتراض پاره ای از روحانیون را نیز فراهم آورده بود.در شهر شیعه نشین صور یک بستنی فروشی مسیحی زندگی می کرد که به سختی زندگی خود و خانواده اش را می گذرانده است  برای اینکه مشتری مسلمان نداشت و لذا ادامه زندگی بر او سخت و غیر ممکن شده بود، نزد امام  صدر می رود و مدتی گریه می کند و مشکل خود را مطرح می کند.امام صدر در محل این بستنی فروش حاضر می شود و در جلو مغازه او می نشیند و با دوستان خود از بستنی او تناول می کند.از آن روز به بعد کار او بالا می گیرد و مشتریان زیادی پیدا می کند.

             

این گونه رفتارهای امام صدر سبب شد تا عده ای نزد آیت الله خویی شکایت کنند که سید موسی صدر اهل کتاب را پاک و مصرف ذبیحه آنان را جایز می داند و در جلساتی که زنان بی حجاب شرکت دارند حضور پیدا می کند و با آنان دست می دهد، آیت الله خویی در جواب گفته بودند "آقای صدر خود مجتهد است، بهتر می داند که چگونه با مسائل اجتماعی برخورد کند".صادق طباطبایی خواهر زاده امام موسی نقل می کند که "با دایی ام در شهر فرانکفورت قدم می زدیم. من پیشنهاد کردم قهوه ای با هم صرف کنیم. بعد از آنکه نشستیم ، چشمم به گروهی که مشغول رقص و پایکوبی بودند افتاد.از اینکه وارد چنان مکانی شده بودم دستپاچه شدم و فکر کردم مبادا دایی ام نسبت به رفتار من دچار شک و تردید شود.ایشان متوجه دستپاچگی من شد و گفت معنای عصمت و تقوا در این است که به این طرف و آن طرف بروی و با مسائل مختلف روبرو شوی و سپس خودت انتخاب کنی. به اعمالی که اینها انجام می دهند فکر کن آیا می توانی از طریق چنین رفتارهایی زندگی را درک کرد؟اگر چنین رفتارهایی تو را راضی نمی کند و خود تعیین کننده آنچه برای خود مجاز می دانی هستی، بدان که در افقی بالاتر از آفاق اینان زندگی می کنی.سخنان دایی ام برای کاهش نگرانی و دستپاچگی من نبود بلکه به منزله قاعده و قانون و مقیاسی برای رویدادهایی بود که با آن رویا رو هستیم.به همین سبب من از نتیجه ورودمان به آن رستوران خیلی خوشحال شدم.در واقع از ایشان شیوه و روشی برای مراقبت نفس آموختم.درباره شیوه درک موسیقی غرب هم که در همه جا به گوش می رسید نیز ایشان توجه مرا به ضرورت شناخت ریشه موسیقی غربی  که تعبیری از ذات انسانی بود، جلب کرد.قبلا هم در قم ایشان مرا به پژوهش درباره اصل و ریشه نغمه ها و آهنگ های شرقی، تشویق کرده بود.به نظر ایشان این آهنگ ها تصویر حرمان و ظلم است و لازم بود که من شخصا ریشه های آهنگ های غربی را کشف کنم تا نهایتا خود تفسیری برای رویدادهایی که در زندگی با آن مواجه می شوم بیابم ".(گذارها و خاطره ها صص60-61)

رفتارهای مسالمت جویانه امام موسی بود که سبب می شد طایفه مسیحیت نیز با ایشان موافقت و همراهی داشته باشد و بسیاری از اقدامات عمرانی سید صدر با کمک این جماعت صورت پذیرد که تشکیل جماعت "البر و الاحسان"  توسط امام موسی و به همراهی و کمک مسیحیان از جمله آنهاست. مشی سید صدر در مقابل مخالفان عقیدتی اش به گونه ای بود که "شیخ حسن خطیب" یکی از مخالفان سرسخت سید گفته بود من با این مرد جنگیدم و بسیار با او مبارزه کردم اما هر قدر بیشتر مبارزه می کردم او بیشتر محبت می کرد تا اینکه خود شرمنده شدم و حیا کردم. سخنرانی سید موسی صدر در سال 1353 در کلیسای کبوشیه بیروت یکی از وقایع تاریخی بود.در این مراسم که بزرگان مسیحیت لبنان نیز در آن شرکت داشتند از امام موسی صدر در بالاترین سطوح سیاسی و مذهبی طایفه مسیحی تقدیر به عمل آمد. پیش از سخنان صدر، "شارل حلو" رئیس جمهور لبنان دقایقی در وصف ایشان سخن گفت و ادای احترام نمود. پس از آن سید پشت تریبون قرار گرفت.سخنان ایشان پیرامون گفتگو و تعایش ادیان بود.آنگونه که خبرنگاران آن زمان گزارش کردند، در تمامی مدت سخنرانی نفسها در سینه حبس شده بود. حاضرین با حالتی عاشقانه به سخنان امام صدر گوش می دادند.بعد از اتمام سخنرانی و به دنبال دعوت اسقف اعظم از سید برای ورود به سالن پذیرایی، ناگهان حاضرین هجوم آوردند و همه سعی داشتند خود را به سید برسانند تا با ایشان دست داده و مصافحه کنند. اینچنین بود که برخی از بزرگان گفته بودند، روحانیتی که آقای صدر با یک ساعت وعظ در دیرهای ما می ریزد بیش از روحانیتی است که خود ما طی 6 سال در این دیرها به وجود می آوریم. سید موسی که رسالت معرفی تشیع را بر عهده داشت به سرزمینهای آفریقا  نیز مسافرت نمود. در این سفرها بود که حتی از امام تقاضای قطعاتی از ملبوسات وی برای تبرک می شد. شخصیت جذاب و منش او باعث شده بود تا امام خمینی هم او را به عنوان یکی از چهره های آینده انقلاب ایران در نظر آورد.آیت الله موحد ابطحی نقل می کند که "یک روز در نجف در خدمت آقای خمینی بودم.صحبت از مسائل ایران و مبارزات ایشان با شاه و رژیم به میان آمد.من گفتم، خوب حالا اگر در این مبارزه انشاالله موفق شدید و این دستگاه طاغوت را سرنگون کردید، آیا کسی را دارید که در راس امور کشور بگذارید و آن هم بتواند از عهده همه این مسائل به خوبی بر آید؟ فرمودند: آقا موسی، رفیق خودت.گفتم آقا موسی دیگر لبنانی شد و لبنانیها او را رها نمی کنند. فرمودند:اینها سهل است.درست می شود".(امید محرومان ص 180) مشی امام صدر به گونه ای بود که "جرج جرداق" نویسنده مسیحی گفته بود اگر روحانیون مسلمان، اسلام را همانند امام صدر عرضه می کردند، اثری از مسیحیت و سایر ادیان باقی نمی ماند.

و امام موسی صدر بدین روش جان تازه ای نه تنها به شیعیان لبنان داد که موجبات معرفی تشیع در بسیاری از نقاط جهان را فراهم آورد و این همان رسالت او بود که در نخستین روز حضورش در لبنان گفته بود " آمده ام تا با عبا و عمامه و محرابم شیعیان را از محرومیت به در آورم". 


این متن با اندکی ویرایش در شماره یازدهم نشریه "مهرنامه" به چاپ رسید 

نوشته شده توسط سید هادی طباطبایی  | لینک ثابت |

تاملی در عبارات یک کتاب دوشنبه بیست و سوم اسفند 1389 21:4
سیزدهمین جلد ازکتاب شریف بحار الانوار را علامه محمد باقر مجلسی به موضوع( مهدی موعود "عج")اختصاص داده است.در این کتاب  علاوه بر صبغه ی روایی مباحث ، دونکته بود که قدری جالب و سئوال برانگیز است.اولی مقدمه ی این اثر است که در آن با القاب و عناوین وافری از سلطان محمد شاه قاجار تقدیر و سپاس به عمل آمده است.با این تعابیر که "....آفتاب کشور حشمت و اجلال ، شایسته افسر سلطنت عظمی و مستحق اورنگ خلافت کبری، السلطان بن السلطان بن السلطان، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، السلطان محمد شاه قاجار. لا زالت وجوه السلاطین ببابه خاضعه  و اعناق الخواقین بتقبیل اعتابه خاشعه....".

اما نکته دوم و سئوال برانگیز ، بابی است که علامه مجلسی تحت عنوان"نهی از به زبان آوردن نام حضرت مهدی (عج)" مطرح کرده است. در این باب روایاتی را بیان میکند که قدری نا مانوس با  اندیشه ی امروزینمان می نماید. این عبارات را عینا به نقل از بحار الانوار میآورم.

"درکتاب " کمال الدین" از مظفر علوی ، او از ابن عیاشی او از ... علی ابن عاصم کوفی روایت کرده  که بیرون آمد در توقیعات صاحب الزمان (عج) اینکه "ملعون است کسی که درمجالس نام مرا (امام زمان) ببرد".

شیخ صدوق درکتاب مذکور از محمد ابن ابراهیم بن اسحاق روایت کرده او گفته که شنیدم از محمد بن همام میگفت که بیرون آمد توقیعی به خطی که من می شناختم که "هرکه درمجمع خلائق نام من برد، بر او باد لعنت خدا". در کتاب مذکور شیخ صدوق از پدرش..... او از امام صادق (ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود که :"صاحب الامر (عج) مردی است که نام او را نمی برد مگر کافر".(ص ۶۷ کتاب مهدی موعود، جلد سیزدهم بحار الانوار علامه محمد باقرمجلسی).

صحیح و سقیم در کتاب شریف بحار الانوار بسیار است اما اگر سندیت این گفتار ثابت باشد تفسیر این عبارات چه می تواند باشد؟ 

نوشته شده توسط سید هادی طباطبایی  | لینک ثابت |

جامعه شناسی اسلامی(تلاش برای تحقق یک رویا) پنجشنبه نوزدهم اسفند 1389 11:6
سالها پیش مرحوم "سید احمد فردید"گفته بود که "با وقوع یک انقلاب سیاسی، تمامی ساختارهای یک نظام متحول می شود، تا جایی که عناوین،الفاظ و عبارات هم رنگ و لعابی دگر می گیرند". جامعه ی ایرانی هم از این قاعده مستثنی نماند.

شعله های انقلاب 57 که افروخته می شد، جرقه های تغییر گفتمانی و فرهنگی هم زده می شد.بر چسب اسلامیت بر صغیر و کبیر و رطب و یابس این دیار جلوه می کرد.دانشهای مرسوم و معمول هم به صورت!، صبغه ای اسلامی یافتند اما از سیرت علوم هم باید که رائحه ای اسلامی به مشام می رسید.

در این میان اما جامعه شناسی می توانست قابلیت بیشتری در انتساب به نام اسلامی داشته باشد، چرا که تنها علمی بود که از یک مسلمان به عنوان موسس آن یاد می کردند و "ابن خلدون" اگر جامعه شناس هم نبود اما پایه های تفکر جامعه شناسی را در انداخته بود.

اندیشمندانی قلم بر کف گرفتند تا به ارمغان آورند آنچه را که دانش اسلامی می نامیدند.نخستین بانگها از حوزه های علمیه به گوش رسید.آیت الله جوادی آملی در اسلامی کردن علوم اینگونه استدلال کرد که اگر ما از یک حدیث "لا تنقض الیقین بالشک"(یقین خود را با شک مشکن) توانسته ایم باب عظیمی بنام "استصحاب" را در اصول فقه باز کنیم و آن همه دقایق و ظرایف فقهی از آن بیرون آوریم، چرا نتوانیم از یک حدیث در باب زراعت، علم کشاورزی را بیرون آوریم و یا از آیات مربوط به کشتی نوح ، علم کشتی سازی و یا از احادیث دیگر علوم تربیتی، اجتماعی و قس علی هذا...

سازمان تبلیغات اسلامی قم هم دست به کار شد و نشست هایی برپا کرد تا معنا و مفهوم جامعه شناسی اسلامی را واکاوی کند.کتابی در آن موضوع انتشار داد تا تئوری جامعه شناسی اسلامی را نظام مند کند و بر کرسی قبول بنشاند. این تفکر اما از همان روزهای نخستین طرح، مخالفینی داشت.عبدالکریم سروش در انجمن جامعه شناسان ایران سخنانی در باب نسبت اسلام و علوم اجتماعی بیان کرد و بر دینی کردن این علوم مهر بطلان نهاد.سروش در آن سخنرانی که سال 74 انجام شد گفته بود که ما علوم انسانی را چه به موضوع تعریف کنیم ، چه به غایت و چه به روش ، استقلال ذاتی از مکاتب دارند و تعریف و توصیف آن به اوصاف اسلامی و غیر اسلامی اساسا نادرست است و هیچ وجه صحیح و معقولی ندارد.


             فرید العطاس                       فرامرز رفیع پور                     حسین کچوئیان

مجاهدتها اما در راه دست یابی به جامعه شناسی اسلامی با سخنان سروش فروکش نکرده بود و روشهای متفاوتی سر بر می آوردند تا جامعه شناسی اسلامی را متحقق سازند.محمد رضا حکیمی اگر چه نظری صرفا معطوف به دانش جامعه شناسی نداشت اما در مواجهه ی اسلام و جامعه شناسی ، بر "جامعه سازی قرآنی" تاکید می کرد.در نظر او بنیانهای اندیشه ی اسلامی به سمت جامعه سازی متعالی بوده است و این طرح را می توان از دل کتاب و سنت استنباط کرد.این رویکرد به جامعه شناسی همان بود که جامعه فقهی نیز می پسندید و جامعه شناسی را در قالب مفاهیم اسلامی تفسیر می کرد.فرامرز رفیع پوردر همین راستا بود که کتاب "آناتومی جامعه" را با نام فرعی "سنت الله" نوشت و در تایید نظریات جامعه شناسی از تعابیر قرآنی و حدیثی بهره برد.

رفیع پور اما از منظری دگر هم به جامعه شناسی اسلامی نظر کرده بود و آن نگرش از زمانی آغاز شد که روشنفکری مالزیایی در مکه جرقه ی آنرا زد."حسین العطاس" در سال 1970 در کنفرانسی در مکه برای اولین بار این موضوع را مطرح کرد که ما جوامع اسلامی باید "اسلام" را در مرکز مطالعات خود قرار دهیم. بر اساس این نگرش، جامعه شناسی اسلامی به معنای همان رویکرد جامعه شناسی متداول بود با این ویژگی که  موضوعات اسلامی در محور بحث قرار می گیرد و بدین طریق جامعه شناسی اسلامی معنا و مفهوم می پذیرد. همانگونه که وقتی در آفریقا مساله اصلی مردم موضوع  نژاد و رنگ و پوست بود، آنها گفتند که ما باید جامعه شناسی را به گونه ای مطرح کنیم که مساله آن حذف نژاد باشد.و همانطور که در چین، متفکران آن سرزمین بر آن شدند که جامعه شناسی محصول انقلاب صنعتی و سرمایه داری بود، اما ما اصلا با کاپیتالیسم آشنا نیستیم و از بدو تولد، مساله ما کمونیسم بوده است، بنابراین نمی توانیم بحث های مارکس و انگلس و وبر را بگیریم و بی هیچ دغدغه ای تنها بحث تئوریک کنیم، ما جامعه شناسان چینی می بایست که کمونیسم را مطالعه کنیم. بر این اساس بود که موضوع مبتلا به جامعه، محور فعالیتهای جامعه شناسانه قرار گرفت و در جامعه اسلامی آنچه مهم بود، نهاد دین با محوریت اسلام بود. رفیع پور بر اساس این نگرش به تحلیل کارکردهای دینی جامعه ایران پرداخت.او کتاب " توسعه و تضاد" را نگاشت و در آن کتاب ساختارهای رفتاری و اجتماعی حوزه علمیه قم را هم به نظاره نشست و نتایج تحقیقی شگفتی به دست آورد.رفیع پور در آن کتاب که ثمره 12 سال تحقیق اوست، آورده است که " حوزه های علمیه محیطی بسیار جالب برای بحث های علمی است که در دانشگاهها به ندرت پیدا می شود. شرایط بحث و رفتار علمی در حوزه مانند محافل علمی کشورهای غربی با خلوص انسانی و مضاف بر آن با معنویت الهی همراه است".رفیع پور همچنین در مطالعات خود به این نتیجه رسید که علاقه به روحانیت از عدد بالای 86 درصد در سال 1365 به زیر 33 در صد در سال 1371 کاسته شده است. رفیع پور همچنین بر اساس آن ایده ی حسین العطاس - که گفته بود می بایست مسائل اسلامی به عنوان محور فعالیتهای جامعه شناسان قرار گیرد-، "هیئت های مذهبی در محله های سنتی" را مورد مطالعه جامعه شناسانه خود قرار داد تا برگی دیگر از جامعه شناسی اسلامی را ورق بزند.

فرید العطاس – فرزند حسین العطاس- هم  بارها  به ایران آمد و بر جامعه شناسی اسلامی در همان ساختار فکری پدر تاکید کرد. وی که همسری ایرانی دارد، با مباحث علمی در ایران بسیار آشناست و بارها به عنوان مدعو جلسات جامعه شناسی از دانش او بهره برده شد.در جریان طرح گفتگوی تمدنها، وی به ایران آمد و از موانع طرح این بحث پرده برداشت.وی از نبود دانشمندان مسلمانی که التفات به سایر ادیان داشته باشند به عنوان یکی از مهمترین عوامل عقیم ماندن گفتگوی تمدنها یاد کرده بود.طرح مباحث  العطاس ، کوره ی جامعه شناسی اسلامی را گرمتر می کرد.

دکتر حسین کچوئیان از دیگر اندیشمندانی بود که نظر به جامعه شناسی اسلامی کرد.وی با تفکیک تاریخ نظریه پردازی اجتماعی بشر به 3 دوره ، قبل از یونان، یونان تا ماکیاولی، ماکیاولی تا پایان پارسونز و توضیح علت این نوع دسته بندی ، مرحله سوم را منشاء گونه ی خاصی از نظریه پردازی اجتماعی دانست که با افول پارسونز به پایان رسید.به عبارتی دیگر با پایان عصر پارسونز ، دوران تفکر جامعه شناختی به معنایی که حاکم بود تمام شد.کچوئیان مرحله ی سوم نظریه پردازی اجتماعی  را هم به 3 مرحله تقسیم کرد، دوران تجدد اولیه(از ماکیاول تا شکل گیری جامعه شناسی)، تجدد کلاسیک (از اوایل  قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم)تجدد متاخر( دوران پست مدرنیسم). به نظر کچوئیان در دوران تجدد متاخر که امثال فوکو، هال و دیگرانی از سردمداران آن هستند، نمی توان از یک علم جامعه شناسی خاصی صحبت کرد.بلکه مکاتب مختلفی از مبادی و معرفت شناسی خاصی با متدها ، مسائل موضوعات و اهداف خاصی وارد مطالعه عرصه اجتماعی شده اند و هر یک به تبیین خاص خود از جامعه و جهان دست می زنند که لزوما نمی توان گفت یکی درست و بقیه نادرست است.از اینجاست که کچوئیان به بحث جامعه شناسی اسلامی می رسد و بیان می کند که در چنین شرایطی که می توان از جامعه شناسیهای مختلفی از قبیل جامعه شناسی مسیحی، بودایی و .. سخن گفت، هیچ غریب نیست که از جامعه شناسی اسلامی هم سخن بگوییم.کچوئیان این سخن "والرشتاین" را  وام می گیرد که گفته بود " ما جامعه شناسان داعیه علمی بودن به معنای علوم طبیعی را نداریم، زیرا زمان آن گذشته و تمام شده است.تنها ادعایی که می توانیم داشته باشیم این است که ما صاحب یک "گفتمان" هستیم". کچوئیان بر اساس این تعبیر است که جامعه شناسی اسلامی را همزیستی دو نوع گفتمان می داند که امری کاملا ممکن است.

این استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران ، نگرش گفتمان محور را در باب علم جامعه شناسی می پسندد و مدعی می شود که در یک مرحله ی زمانی، ما دینداران فکر می کردیم مباحثی که در علوم اجتماعی مطرح می شوند ، مصداق علم است و علم را هم باید پذیرفت.اما الان دلیلی ندارد که آنها را بپذیریم، چون اساسا علم نیستند.چون بنا به تعبیری  که بیان شد ،جامعه شناسی تنها یک گفتمان است و نه علم.او بر اساس این مبانی است که به حکم جنجال برانگیز "مرگ جامعه شناسی" می رسد.

کچوئیان بیش از آنکه در اثبات جامعه شناسی اسلامی سخن بگوید، در  نقد و نفی اندیشه های غربی و علوم - به تعبیر او - سکولار قلم می زند.وی اما مدعی است که جامعه شناسی اسلامی امکان تحقق دارد و می بایست در تحقق عینی و عملی آن کوشید.به تعبیر او " جامعه شناسی اسلامی در حال حاضر، بیش از هر چیزی یک موضع انتقادی است.حرف هایی زده شده است اما هنوز انسجام تئوریک پیدا نکرده است".

سارا شریعتی– فرزند دکتر علی شریعتی- اما بر این باور است که با رنگ و لعاب اسلامی دادن به چیزی نمی توان یک علم تجربی را به یک روایت بومی تبدیل کرد. او مقاومت علیه علوم انسانی را نه تنها در ایران که در سایر جوامع اسلامی می بیند و دلیل این مخالفت را ویژگیهایی می داند که در علوم جدید و علی الخصوص در جامعه شناسی وجود دارد.در نظر این استاد دانشگاه تهران، علوم اجتماعی فرزند مدرنیته است و مدرنیته ای که با مفاهیمی مثل عقلانی شدن و جهانی سازی پیوند خورده است،طبعا در کشورهای اسلامی مقابل این مفاهیم مقاومت هایی به وجود خواهد آمد. شریعتی در سخنرانی که در موسسه "معرفت و پژوهش" ایراد کرد، از عوامل مخالفت مسلمانان با جامعه شناسی سخن گفت و گرایش به اسلامی کردن این دانش را در آن دانست که مسلمین علوم اجتماعی را سوغات فرنگ می دانند و چون آورنده ی آن غرب استعمارگر بود، مسلمانان نسبت به آن مشکوک بودند.و البته دلیل دیگر هم این بود که برخی مسلمانان، بنیان گذاران این علوم را افرادی بی ایمان می دانسته اند.مثل مارکس و وبر و دورکیم.وی مدعی شد که در ایران برای آنها پرونده سیاسی هم درست کرده اند و گفته اند که اینها یهودی اند و شاید تاسیس جامعه شناسی توطئه یهود بوده است.در نظر او نزاع در باب جامعه شناسی اسلامی و غیر آن بیشتر جدالی سیاسی است تا علمی .

مجادلات عالمان اما  بر سر مفهوم  جامعه شناسی اسلامی همچنان ادامه دارد. برخی بر تحقق علمی و عملی  آن  اصرار تام دارند و در نظام مند کردن آن جهد بلیغ می ورزند  اما " جامعه شناسی اسلامی در حال حاضر، بیش از هر چیزی یک موضع انتقادی است.حرف هایی زده شده است اما هنوز انسجام تئوریک پیدا نکرده است".

این متن در نشریه فرهنگ دانشگاه شیراز به چاپ رسید.

 

نوشته شده توسط سید هادی طباطبایی  | لینک ثابت |

به بهانه ی درگذشت سید محمد علی حکیم جمعه سیزدهم اسفند 1389 12:22

  

خاندان حکیم روحانی دیگری را از دست داد. سید محمد علی حکیم در صد سالگی در گذشت. وی داماد آیت الله العظمی سید محسن حکیم بود و از ارکان مرجعیت وی به حساب می آمد. سیدمحمد علی به نمایندگی از این مرجع تقلید برای حل اختلافات میان دو گروه از مردم پاکستان به آن کشور رفت. گفته می شد که سید محمد علی دارای مهارتی در علوم روز از جمله هندسه و ریاضیات بود و به دستور سید محسن حکیم مباحث فقهی ارث را بر اساس قواعد نوین ریاضیات بازنویسی کرده بود.

سید محسن نزدیک به یک دهه زعامت حوزه نجف را بر عهده داشت.وی از معدود مراجعی بود که تحولات سیاسی را هم رصد می کرد و به گاه ضرورت در آن مداخله می کرد. نامه ای که به جمال عبدالناصر رئیس جمهور اسبق مصر نوشت و خواستار عفو سید قطب - رهبر اخوان المسلمین -  شد، فتوایی که بر حرمت خون کردهایی داد که در آستانه ی تار و مار توسط رژیم حاکم بودند ، کردهایی که همگی از اهل سنت بودند. کردها هنوز هم این واقعه را به یاد دارند و از سید با نیکی یاد می کنند. سید محسن حکیم حتی در زمانه ای اسلحه بر دست گرفت و با استعمار انگلستان به مبارزه برخاست.

حکیم علاوه بر مشی سیاسی ، در احکام فقهی نیز بر توجه به زمانه و اوضاع اجتماعی التفات بسیار داشت.او بر این باور بود که شماری از احکام فقهی زاییده ی اوضاع فردی و اجتماعی است که مردم در آن می زیستند و با پیشرفتهای جهان امروز که حاصل شده است، به طور قهری باید به داده های تازه و امروزین توجه داشت و برای معضلات حاد مقلدان چاره ای اندیشید. از نکات جالب توجه در آراء فقهی وی قائل شدن به طهارت اهل کتاب بود.سید محسن قائل به طهارت اهل کتاب نبود تا اینکه برای درمان بیماری خود رهسپار انگلیس شد و در یکی از بیمارستانهای شهر لندن بستری گردید و در بازگشت فتوا به پاکی اهل کتاب داد. (برخی معتقدند که این حکم را سید پیش از رفتن به خارج از کشور داده بود) وی همچنین پیش از رفتن به حج ، به محدود بودن محل طواف بین کعبه و مقام ابراهیم (ع)  فتوا می داد، یعنی معتقد بود کسی که از این محدوده  بیرون رود از محدوده ی طواف  خارج شده است. اما پس از حج و رویت سیل جمعیت به موسع بودن محدوده ی طواف فتوا دادند.

در جهان اسلام این حکم از نوادر احکام فقهی محسوب می شود. سید محمد حسین فضل الله هم از طرفداران چنین نگرشی بود. او نیز بر این باور بود که همه انسانها پاک اند و هرگز دلیلی حتی بر نجاست کافر نداریم. علامه فضل الله به نحوی با خاندان حکیم نیز انتساب داشت. به این صورت که سید مهدی حکیم (پدر سید محسن) به دنبال درگذشت یکی از علمای لبنان راهی این منطقه می شود و زعامت شیعیان را بر عهده می گیرد. وی در لبنان با دختر شیخ محمد امین شراره _ از علمای بنام لبنان _ ازدواج می کند.از سید مهدی  ده فرزند به یادگار می ماند. دو پسر و شش دختر از همسر نخست و عراقی  او و یک پسر و یک دختر از همسر لبنانیش نصیب او می شود که ایشان مادر بزرگ علامه محمد حسین فضل الله است.

خاندان حکیم از خاندانهای اصیل و ریشه دار بین النهرین به شمار می آید. نسب این خاندان به سید ابراهیم طباطبایی باز می گردد.نیای بزرگ این خاندان ، سید علی طباطبایی پزشک مخصوص شاه عباس صفوی بود و از آن رو که طبیب بود"حکیم" نامیده شد و این فامیلی به خانواده ی  وی رسید و فرزندانش به این عنوان شهره شدند. شماری از اولاد سید علی نیز نام خانوادگی  "طبیب" را برگزیدند.

سید علی طباطبایی به همراه شاه عباس صفوی به منظور زیارت امیر المومنین(ع)  از اصفهان به نجف آمد. فضای معنوی این شهر ، دل و دیده ی او را تسخیر کرد و سید علی تصمیم گرفت تا هنگامی که زنده است  در نجف سکونت گزیند و به جرگه  خادمان آستان علوی در آید. دوران تاریک و وحشت زایی که دستگاههای حکومتی ایجاد کردند اما سبب شد تا سادات طباطبایی ناگزیر به عزیمت از عراق شوند. شماری به ایران آمدند، عده ای به یمن رفتند و جمعی رهسپار شمال آفریقا شدند. بدین ترتیب این خاندان افزون بر عراق شاهد زایش شعبه هایی گوناگون در سرزمین های دیگر شد. در ایران با عنوان سادات  قاضی، سادات قمی و .. سرشناس شدند. در عراق نامبردار به سادات آل حکیم و سادات آل بحر العلوم شدند.

خاندان حکیم تا کنون 64 شهید را تقدیم اسلام کرده است و به همین سبب به " آل الفقاهه و الشهاده" سرشناس است. چهار تن از فرزندان سید محسن حکیم به دست رژیم صدام دستگیر و سپس به شهادت رسیدند. سید مهدی از دیگر فرزندان  او نیز به دست نیروهای بعثی در سودان به شهادت رسید. در این میان سید محمد باقر و سید عبدالعزیز نیز به سوریه و بعد به ایران هجرت کردند. سید محمد باقر حکیم ابتدا در ایران جامعه ی علمای عراق را تشکیل داد و سرانجام به رهبری مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق رسید. در زمان رهبری سید محمود هاشمی شاهرودی  - رئیس سابق قوه قضائیه – بر مجلس اعلای اسلامی عراق ، سید محمد باقر سخنگوی این مجلس بود.

سید محمد باقر حکیم سالها در ایران بود و به عنوان همپیمان ایران از او یاد می شد. وی در جریان موجی که با نام " حمله ایمانی" به رهبری سید محمد صدر( پدر سید مقتدی صدر) در عراق شکل گرفت به مخالفت با سید صدر پرداخت و اعمال وی را هماهنگ با اهداف صدام تلقی می کرد. چند روز پیش از شهادت سید محمد صدر ، سید باقر حکیم او را به دست نشاندگی از سوی صدام متهم کرد. از همین رو وقتی که سید محمد باقر حکیم  پس از شهادت سید محمد صدر به مجلس ترحیم وی در قم رفت با پرتاب کفش از سوی حاضران آن مجلس روبرو شد. پس از سید محمد باقر ، بردارش سید عبدالعزیز نمایندگی خاندان حکیم را بر عهده داشت. وی نیز پس از مدتی درگیری با بیماری ، سرانجام در شهریور 1388 دار فانی را وداع گفت و امروز سید عمار حکیم – فرزند سید عبدالعزیز – رهبری مجلس اعلای اسلامی عراق و نمایندگی از خاندان حکیم را بر عهده دارد. خاندانی که یکی از افتخارات جهان تشیع محسوب می شود.

نوشته شده توسط سید هادی طباطبایی  | لینک ثابت |