كد خبر: 31584
تاريخ انتشار: 7 تیر 1390 ساعت 19:43
print نسخه چاپي
send ارسال به دوستان

نقد و نظری بر دو مقاله‌ی هویت‌ستیز

باستان‌گرایی و باستان‌ستیزی؛ دو روی یك سكه

صادق حیدری‌نیا

     با سلام

    چندی پیش سایت برهان در دو یادداشت كه به فاصله یك هفته منتشر شد دو اثر تاریخی ایران را كه در فهرست میراث جهانی به ثبت رسیده ساخته و پرداخته یهودیان دانست و این دو اثر به شكل امروزی را پدیده‌ای نوظهور معرفی كرد
    اینجانب به عنوان عضو هیئت علمی گروه تاریخ و تمدن در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به حسب وظیفه ملی و به دلیل آشنایی تخصصی با موضوع نقدی علمی بر این مطالب تحریف آمیز كه به قلم شخصی مجعول نوشته شده بود، تألیف كرده و به همراه تصاویر مستند خدمتتان ارسال می‌نمایم
    از آنجا كه متاسفانه آینده  بدون توجه به عواقب نشر چنین مطالبی و بر خلاف سیاست جاری‌اشآنها را منتشر كرده مناسب دیدم كه نقد آن را هم برایتان ارسال كنم تا انشاءالله استفاده فرمایید

   

با احترام
صادق حیدری‌نیا*
عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

 

اشاره:

در یكم خرداد ماه سال جاری، مطلبی با عنوان «تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام تخت جمشید» در پایگاه تحلیلی ـ تبیینی برهان منتشر شد؛ نویسنده‌ی آن با دلایلی ابتدایی كه پیش از این از سوی ناصر پورپیرار طرح شده و بارها مورد انتقاد قرار گرفته بود، به اثبات این مدعا پرداخته كه «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاه‌های غرب (در این‌جا دانشگاه شیكاگو) با جعل و دروغ درباره‌ی تاریخ پیش از اسلام ایران و دست كاری و فریب در ابنیه‌ی تخت جمشید و ساختن داستان‌های خیالی درباره‌ی آن زمینه‌های فریب قسمتی از جامعه را فراهم آورده‌اند». نویسنده‌ی این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد ساخته‏ی یهودیان یا ایرانیان؟» كه در تاریخ 8/3/90 منتشر شده، ادعا كرده كه «آستروناخ در فاصله‌ی سال‌های 1340 تا 1343 در مجموعه‌ی پاسارگاد كاخ‌هایی ساخت و آن‌ها را به كوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه‌ی یهودیان هویت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد». این دو مطلب كه توسط شخصی با نام ساختگیِ فضل‌الله موحد نوشته شده در مدت كوتاهی عینا در چند پایگاه‌ و نشریه اصول‌گرا و چند وبگاه قوم‌گرا و تجزیه‌طلب منتشر گردید. مطلبی كه در ادامه می‌آید نقدی بر این دو نوشته‌ی آكنده از تحریف است كه با نامی جعلی و ظاهرا با هدف انتقاد به جریانی خاص نوشته و نویسنده‌ی آن هویت ملی و میراث فرهنگی را وجه‌المعامله دعوای سیاسی قرار داده است.


 مقدمه

تاریخ كهن ایران زمین، مانند اغلب تمدن‌های دیرپای بشری، آكنده از نقاط تاریك و روشنی است كه به دست خوبان و بدان این سرزمین پدید آمده است. برای هر قوم و ملتی، توجه و پرداختن به نكات برجسته و مثبت تاریخش، به همان میزان افتخار آفرین است كه بیان تاریكی‌ها و نكات منفی آن، رنج آور. طی یك سده اخیر كه دنیای غرب با ابزار قدرتمندِ رسانه، به كارزار فرهنگی وارد شده، همواره تلاش كرده تا از گذشته خود، تصویری آرمانی و زیبا ارائه نماید و در مقابل با همین ابزار توانا، به مصاف  ملتها و كشورهایی رفته كه با آنها آنها زاویه داشته است. در این میان، پیكان هنر و رسانه غربی، ایران اسلامی را طی سه دهه اخیر نشانه رفته است. هجمه غرب به ایران، صرفا روزگار معاصر و حوادث دوران انقلاب اسلامی را شامل نمی‌شده است بلكه رویارویی سنتی میان ایران (نماینده قدرت شرق باستان) و یونان و روم (نمایندگان غرب باستان) كه یك هزاره به درازا كشیده بود، در روزگار معاصر با زبان و ابزاری جدید ادامه یافت. تا جایی كه در همین یك دهه اخیر، هالیوود با ساخت چند فیلم پر هزینه نظیر اسكندر1، سیصد2 و شاهزاده ایرانی3، تلاش كرد تا با حمله به گذشته باستانی ایران، ریشه‌های كهن تاریخ و فرهنگ ایران زمین را تخریب و تحقیر كند. هرچند كه در پیشینه تاریخ ایران، به سان هر سرزمین كهن دیگری نقاط تاریكِ تاریخی وجود دارد اما، در قیاسی ساده و مروری كلی میان تاریخ مشرق زمین و مغرب زمین می‌توان دریافت كه این نقاط تاریك در تاریخ غرب به ویژه در گذشته باستانی آن بیش از هر سرزمین و ملت دیگری وجود دارد لیكن اینان به مدد تبلیغات و رسانه، تلاش می‌كنند تا كژی‌های خود را پنهان كرده و معایب دیگران را برجسته نمایند. در این میان، گاه عناصری غافل یا وابسته به بیگانه با هم صدایی و همراهی خود، آب به آسیاب دشمن می‌ریزند.

ایران، سرزمینی است كه ازگذشته‌های دور، مأمن اقوام و طوایف گوناگونی بوده كه به رغم اختلاف لهجه، زبان، پوشش، آداب و رسوم و حتی مذهب، دركنار یكدیگر یك كل واحد و زیبایی به نام ایران را پدید آورده‌اند. با روی كار آمدن پهلوی اول، سیاست‌های ضد دینی رضاخان، موجب شد زیر لوای باستان‌گرایی، به قومیت‌های مختلف به ویژه آذری‌ها ـ كه در تاریخ معاصر ایران نقشی محوری و مهم در عرصه دفاع از میهن و مبارزه برای عدالت و آزادی ایفا كرده بودند ـ اجحاف شود. پس از سقوط رضا‌شاه، ظهور فرقه دموكرات، نخستین پیامد سیاست‌های استعماری او بود. این بار كمونیست‌ها با حمایت و دخالت مستقیم شوروی، مدعی رهایی مردم آذربایجان از سلطه نظام حاكم بودند. هرچند كه عمر این دولت نوظهور و بركشیده‌ی بیگانه به یكسال نرسید و پیوند عمیق مردمان دلیر این دیار و باورهای ریشه‌دار مذهبی آنان، فرصت را از دست ماركسیست‌ها سلب كرد اما فكر مسموم تجزیه‌طلبی را برای نخستین‌بار در اندیشه بخشی از جامعه ایجاد كرد. با پیروزی انقلاب اسلامی، این جریان با استفاده از فضای باز سیاسیِ پس از انقلاب، مجددا هسته‌هایی را در بین قومیت‌های ایرانی ایجاد كردند تا شاید به این ترتیب ضمن پاره پاره كردن ایران اسلامی، بتوانند به انقلاب ضربه بزنند. برافروختن آتش دشمنی و كینه در میان كردها، تركمنها و بلوچها، بخشی از اقدامات ماركسیست‌ها در نخستین سال‌های انقلاب بود. این توطئه‌ها هم با تلاش دلسوزان میهن و صرف هزینه‌های بسیار، پشت سر گذاشته شد.

در اواخر دهه هفتاد خورشیدی، یكی از بازماندگان بدنام حزب توده به نام ناصر پورپیرار، با استفاده از سوء تدبیر مسئولان فرهنگی وقت، تلاش كرد تا همان اهداف ضد میهنی همفكران دیروز خود را این بار در پوششی فرهنگی و به بهانه طرح مباحث به ظاهر علمی دنبال كند. پورپیرار، با تألیف و نشر كتاب دوازده قرن سكوت4 پا به این عرصه گذاشت. وی كه از اعرابِ ایرانیِ خوزستان است، فاقد هرگونه تحصیلات دانشگاهی به ویژه سابقه تحصیلی در رشته تاریخ است، از این رو آثارش مشحون از تناقض‌هایی است كه به مرور زمان و با نشر كتاب‌های جدیدترش به چشم می‌خورد. ادعاهای پورپیرار در نفی گذشته باستانی ایران، در بین محافل كوچكی از فعالان دانشجویی با گرایش‌های قومیتی با استقبال مواجه شد. وی در خلال سال‌های 1380 تا 1385 بارها به دعوت همین تشكل‌ها در دانشگاه‌های مختلف سخنرانی كرد. البته در این سال‌ها آثار متنوعی شامل مقالات الكترونیكی، كتاب و مقالات چاپی در نقد وی منتشر شده است.5 به‌رغم تلاش‌های گسترده‌ی پورپیرار و همراهان اندكش، ادعاهای وی چنان بی‌اساس و متناقض بود كه نتوانست راه به جایی ببرد و دو سه سالی است كه خاك مهجوری بر آثار و دعاوی او نشسته است. در چنین شرایطی در كمال تعجب، نویسنده‌ای مجهوال‌الهویه و غیر متخصص در مطلبی با عنوان تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی، به نام «تخت جمشید» كه در تاریخ 1/3/90 منتشر شد، با دلایلی ابتدایی كه رونویسی بسیار شتاب‌زده‌ای از كارهای پورپیرار بود به اثبات این مدعا پرداخته كه «چگونه متخصصان تاریخی ارسال شده از طرف دانشگاه‌های غرب (در این‌جا دانشگاه شیكاگو) با جعل و دروغ درباره‌ی تاریخ پیش از اسلام ایران و دست كاری و فریب در ابنیه‌ی تخت جمشید و ساختن داستان‌های خیالی درباره‌ی آن زمینه‌های فریب قسمتی از جامعه را فراهم آورده‌اند». نویسنده‌ی این مطلب، در بخش دوم یادداشت خود با عنوان «پاسارگاد» ساخته‏ی یهودیان یا ایرانیان؟ كه در تاریخ 8/3/90 منتشر شده، ادعا كرده كه «آستروناخ در فاصله‌ی سال‌های 1340 تا 1343 در مجموعه‌ی پاسارگاد كاخ‌هایی ساخت و آن‌ها را به كوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه‌ی یهودیان هویت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد». این دو مطلب در مدت كوتاهی عینا در پایگاه‌ها و نشریات: فارس، رجانیوز، كیهان و چند وبگاه قوم‌گرا نظیر آرازنیوز منتشر گردید.

از آنجایی كه این مطالب خلاف واقع، این بار نه از تریبون جریان‌های قوم‌گرا و تجزیه‌طلب بلكه از طریق پایگاه‌های خبری اصول‌گرا منتشر می‌شود، ضرورت توجه دادن به آفت‌های چنین ادعاهایی دو چندان است. آنان كه اهل مطالعات تاریخی و باستان‌شناسی‌اند، در برخورد با نام فضل‌الله موحد، در می‌یابند كه این شهرت جعلی است و فقط برای گریز از مسئولیتی كه نشر چنین اكاذیبی به همراه دارد انتخاب شده است. چرا كه حداقل تبعات چنین نوشته‌هایی بی‌اعتبار شدن نویسنده در میان اهل فن است!

هرچند كه درباره ادعاهای پورپیرار و حلقه‌ی كوچك او، نقدهای تاریخی زیادی نوشته شده است، لیكن در یادداشت حاضر، ضمن بیان آفت‌های باستان‌گرایی و باستان‌ستیزی برای هویت و امنیت ملی، برای تنویر افكار مخاطبان، نقدی هم بر ادعاهای بی‌اساس نویسنده‌ی بی‌نام و نشان آن ارائه شده است. نقد زیر در سه بخش ارائه می‌گردد: بخش نخست ناظر به كلیات قابل انتقادی است كه در هر دو یادداشت نویسنده به چشم می‌خورد. بخش دوم و سوم هم به ترتیب ناظر به هر یك از دو قسمت از مطالب مذكور است.

 
 بخش نخست: نقدی بر روش و بینش نویسنده

1. باستان ستیزی و مسأله امنیت ملی: همچنان كه در ابتدای این مطب توضیح داده شد، سیاست‌های افراطی در عرصه‌ی باستان‌ستیزی، ثمره‌ای جز زدودن بخشی از تاریخ و هویت ملی ایران در پی ندارد. وقتی طرح چنین مباحثی از سوی گروه‌های كوچك قومی مورد توجه و استقبال واقع می‌شود و كسانی كه داعیه‌ی جدایی‌طلبی دارند، مروجان اصلی باستان‌ستیزی در كشور می‌شوند باید در نشر چنین آثاری دقت بیشتری كرد. به بیان دیگر، باستان ستیزی از جمله سخنانی است كه دشمنان این آب و خاك را به وجد می‌آورد. برای تبیین بهتر موضوع ذكر یك نمونه خالی از فایده نیست؛ در كتاب تاریخ چهارم دبستان جمهوری آذربایجان، برای هویت سازی و هویت بخشی به سرزمینی كه قرنها با نام قفقاز، جزئی از خاك ایران به شمار می‌رفته است، داستان كشته شدن كوروش در نبرد با قبیله ماساژت‌ها را به نخستین رویارویی پارس‌ها با ترك‌ها تعبیر كرده و از آن با عنوان دراز دستی كوروش، پادشاه پارس یاد می‌كند كه توسط ملكه قوم ترك كشته می‌شود. آنگاه در تداوم تاریخ سازی‌اش، از صفویان به عنوان نخستین حكومت ترك نام می‌برد كه مرزهای آذربایجان را تا آبهای خلیج فارس گسترش داد. در چنین فضایی، نفی تاریخ و هویت كهن ایران، در واقع نوعی هم صدایی با تهدید كنندگان هویت و امنیت ملی میهن است.

2. جعل تاریخ با هویت جعلی: نویسنده مقاله در حالی مدعی كشف جعلیات تاریخی است كه خودش از نامی مجعول استفاده كرده است. هویت جعلی نویسنده، بهترین هشدار برای دست‌اندركاران برهان بود تا نسبت به ادعاهای او تردید كنند. از آنجایی كه این دعاوی با تفصیل بیشتری به پورپیرار تعلق دارد، طرح آنها با نام جعلی در واقع برای انحراف بخشی از مخاطبانی است كه سابقه ذهنی چندان خوبی از پورپیرار ندارند. همچنین نام نبردن و ارجاع ندادن به كتاب‌های پورپیرار در واقع تلاش آگاهانه برای پنهان كردن عقبه این جریان است.

3. چرخش‌های تردیدآمیز: تغییر روش ناگهانی طراح اصلی این ایده طی سال‌های اخیر، قابل تأمل است. نخستین ورود پورپیرار به حوزه‌ی تاریخ ایران، به واسطه‌ی كتاب «از زبان داریوش» است كه در آن خود را به عنوان ویراستار معرفی كرده و نامش را روی جلد كتاب در كنار نویسنده و مترجم توانای آن آورده است. پورپیرار در مقدمه‌ای دو صفحه‌ای كه بر این كتاب نوشته، عصر هخامنشی را «مبشر راستی و برابری و آزادی و عدالت» معرفی كرده و آن را باعث غرور ایرانیان دانسته و نوشته است «به یقین ارزش كتاب در بیان تمامی حقایق مربوط به آن دوران است و از خلال آن پذیرفته می‌شود كه قدرت مدیریت و سازمان‌دهی بنیان یك امپراتوری و نیز روابط ملی به كمك خرد جمعی چنان مستحكم شد كه هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگی‌های دیرین و نخستین خود، یعنی پندار و كردار و گفتار نیك شناخته می‌شوند».6 نكته قابل تأمل دیگر آن است كه این كتاب توسط خود پورپیرار (در انتشاراتی متعلق به وی) چاپ شده است. اما در فاصله اندكی پس از انتشار این كتاب، پورپیرار با نشر كتاب دوازده قرن سكوت منكر تمدن هخامنشی شد. البته وی در چاپ‌های بعدی كتاب از زبان داریوش نام خودش را از روی جلد برداشت.

4. چالش‌های میراث فرهنگی ایران در سطح بین‌المللی: در حالی كه ایران در عرصه‌ی جهانی با غارت میراث فرهنگی توسط دلالان غربی مواجه است كه نمونه بارز آن، مناقشه بر سر چندین هزار لوح گلی است كه اطلاعات ارزشمندی از تاریخ اقتصادی عصر هخامنشی را در خود جای داده‌اند و از قضا توسط همین باستان‌شناسان از خزانه‌ی تخت‌جمشید به شرط امانت از ایران خارج شده تا در دانشگاه شیكاگو روی آنها مطالعه شود. پروفسور هاید ماری كخ، نویسنده كتابِ از زبان داریوش، بخش مهمی از اطلاعات ارزشمند خود را از همین الواح گلی استخراج كرده است. بی‌اساس خواندن تخت‌جمشید و نفی كاركرد آن، در شرایطی كه جمهوری اسلامی ایران، در تلاش است تا میراث به یغما رفته را بازگرداند و یك دادگاه آمریكایی با دستیاری یهودیان در صدد حراج آنهاست،7 چه معنایی می‌تواند داشته باشد. از سوی دیگر، طی یكصد سال اخیر مهم‌ترین موزه‌های دنیا با آثار ارزشمند ایرانِ هخامنشی تزیین شده است (به ویژه آثار مهمی كه هیئت باستان شناسی فرانسوی طی توافقنامه‌ای صد ساله از شوش و نواحی آن كشف و ضبط كردند) تلاش برای بازگرداندن بخشی از این میراث كه امروز مایه‌ی درآمدی سرشار برای این كشورهای غارتگر شده، آیا تناسبی با چنین ادعاهایی دارد؟ در حقیقت تنها كسانی كه از طرح چنین ادعاهایی سود می‌برند همین غارتگران جهانی هستند.

 بخش دوم: نقد و نظری بر مطلبِ تاریخ‏سازی جریان انحرافی از موضوعی انحرافی به نام «تخت جمشید»

1. عدم ارتباط بین عنوان و محتوا: نخستین گام در هر نوشته علمی و تحقیقی، وجود تناسب میان عنوان و محتوای یك مطلب است. متأسفانه نویسنده‌، از تیتری كاملا سیاسی برای مطلبی به ظاهر تحقیقی استفاده كرده است و در عین حال تا پایان مقاله هیچ توضیحی نداده كه اساسا جریان انحرافی ـ كه پدیده‌ای نوظهور است ـ چه ارتباطی به تخت جمشید و حفاری‌های نیم قرن اخیر آن دارد!؟‌به نظر می‌رسد انتخاب چنین تیتری صرفا برای جلب خواننده و تأثیرگذاری بیشتر بر ذهن او استفاده شده است. حال آنكه با چنین رویكردی در واقع میراث فرهنگی یك كشور، قربانی منازعات سیاسی شده است.

2. چشم‌پوشی از منابع داخلی و پژوهش‌های متعدد: نویسنده به گزاف مدعی است كه: «اطلاعات كنونی ما محدود به دیدگاه‌های اساتید یهودی دانشگاه‌های غرب به ویژه دانشگاه «شیكاگو» است كه امروزه ارزش و اعتبار علمی آنها كاملاً زیر سؤال است و ثابت شده كه به جای تحقیقات علمی آزاد، به جعل تاریخ و دروغ نویسی مشغولند و با سمبل سازی‌های بی‌بنیان تلاش می‌كنند زمینه‌های تفرقه بین مسلمین را فراهم آورند». وی كه در چندجای مختلف بی‌اطلاعی‌اش از تاریخ و باستان‌شناسی را نشان داده است، مجموعه روایات متعددی كه از مورخان قدیم درباره تخت جمشید را نادیده گرفته و تلاش‌های باستان‌شناسان ایرانی طی چند دهه‌ی اخیر را هم انكار كرده و بر موضوعی تأكید می‌كند كه برای هر آشنای به تاریخ، باورنكردنی است. تخت جمشید با جلب توجه مسافران اروپایی از اواخر قرن نهم هجری (1470م) به بعد و شرح و طرحهای آنها از آن، خیلی زود ایران باستان را در جهان غرب مشهور كرد و نوشته‌های بسیاری در توصیف آن آثار و شناخت هنر ایرانی پدید آمد. از راه همین توصیفات بود كه خط میخی شناخته و رمزگشایی شد. نفوذ تخت جمشید در معماری چهل ستون اصفهان ــ كه حتی نامش را هم از نام تخت جمشید در آن زمان گرفته است ــ بخوبی آشكار است و بر آثار دورة قاجاریه، حتی بر قالی بافی و پرده بافی، تأثیر گذاشته است. مرحوم علیرضا شاپورشهبازی در مقاله‌ای ارزشمند كه برای دائره‌المعارف بزرگ اسلامی نوشته، ذیل مدخل تخت جمشید، به ردّپای این اثر در منابع اسلامی، سفرنامه‌های سیاحان اروپایی و پژوهش‌های جدید پرداخته است.8

3. استناد به عكس‌هایی مبهم و بدون تاریخ: نویسنده با ارائه چند عكس كوچك و مبهم، نتیجه می‌گیرد كه آثار ایلامی ـ كه اصالت بنای تخت جمشید به آن بوده ـ از این محوطه پاك شده تا یك تاریخ‌سازی جدید صورت گیرد. در تصویر شماره 1 و تصویر بالا، سمت راست از مجموعه تصاویر شماره 3، می‌توان موقعیت این بنای مورد ادعا را نسبت به صفه تخت جمشید سنجید. این بنا كاملا خارج از صفه با فاصله‌ای قابل توجه از آن قرار دارد. این نكته را می‌توان از نمای ستون‌های صفه كه در دوردست دیده می‌شوند، دریافت. اما برخلاف ادعای وی، این حفاری‌ها نه تنها موجب از بین رفتن این بنای قدیمی نشده بلكه، با دقت تمام، بقایای بنای معبدی در این نقطه از زیر خاك بیرون آمد كه نه تنها ایلامی نبود بلكه كتیبه‌های یونانی آن نشان داد كه این معبد پس از ویرانی تخت جمشید به دست اسكندر، توسط مقدونی‌ها یا اشكانیان احداث شده است. از این رو كتیبه‌های آن به خط یونانی است و به جای «اهورامزدا» نوشته‌اند «زئوس مجیستوس» و به جای «میترا» نوشته‌ان «آپولون و هلیوس». هرتسفلد تصاویر متعددی به همراه گزارش باستان‌شناسی این اثر ارئه می‌دهد. اما دور بودن این بنا از صفه اصلی و كم‌اهمیتی آن نسبت به تخت جمشید موجب شده كه نویسنده‌ی محترم در سفر به تخت جمشید آن را نبیند و سپس ادعا كند كه این بنا اساسا وجود ندارد.9 (تصویر الف) ضمن آنكه در یك تحقیق باستان‌شناسی ذكر تاریخ عكس، زاویه عكس و منبع آن، برای هرگونه استنادی ضروری است.

 

 

3. تفاوت زیگورات با یك كاخ: یكی دیگر از شاهكارهای نویسنده، كشف این نكته است كه تخت جمشید یك زیگورات بوده نه یك كاخ یا بنای هخامنشی! سپس با ارائه‌ی تصویر كوچكی از زیگورات چغازنبیل سعی می‌كند كه این دو را شبیه به هم نشان دهد. اما در ادامه زیگورات تخت جمشید را بنایی بابلی معرفی می‌كند! در واقع ایشان نمی‌داند كه زیگورات چغازنبیل اساسا بنایی بابلی نیست! بلكه مهم‌ترین بنای باقی مانده از پادشاه ایلامی «اونتاش‌گال» در «دوراونتاش» است كه یكپارچه از خشت ساخته شده است. سپس در ادامه با ارائه چندین تصویر نشان می‌دهد كه این زیگورات بابلی! هیچگاه به اتمام نرسیده و از ابتدا ناقص بوده است. ممكن است برخی از آشنایان و صاحب‌نظران، بر این حقیر خرده‌ بگیرند كه چرندبافی در این حد چه نیازی به پاسخ دارد! اما از آنجا كه ممكن است همین مهملات، ذهن ناآشنایی را بفریبد، تناقضات آن را بازگو می‌كنم.

نخست آنكه زیگورات بنایی است هرمی شكل كه هیچ شباهتی به یك بنای احداث شده روی صفه‌ای وسیع را ندارد. زیرا زیگورات پلكانی به سوی آسمان است زیگورات بنای خشتی توپُری است كه سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است و فاقد هرگونه فضای داخلی است (تصویر ب) همچنین برخلاف ادعای نویسنده، زیگورات چغازنبیل را هم همین دانشمندان غربی یافتند و رومن گیرشمن، باستان‌شناس فرانسوی سال‌ها با دقت به خاك‌برداری و حفاری در آن مشغول شده و از قضا نتایج این كاوش‌ها كه تا نیم قرن بعد هم توسط گروه‌های خارجی و ایرانی تداوم یافت در چندین جلد كتاب منتشر شده است.10 ضمنا ثبت این بنای ارزشمند در زمره فهرست آثار میراث جهانی یونسكو، گواه دیگری بر توجه ویژه به آن است.


8. تخت‌جمشید بنایی كامل یا نیمه‌كار: نمایش عكس‌های پراكنده‌ای از تخت جمشید و استنباط این نكته كه بنای مزبور یك بنای بابلی و نیمه‌كاره است مانند این می‌ماند كه تكه‌هایی منتخب از یك خمره شكسته، به گونه‌ای كنار هم قرار گیرد كه حاصل آن كاسه‌ی سفالی كوچكی شود. نویسنده در فرضیه‌بافی خود به این موضوع فكر نكرده كه الواح موجود در تخت جمشید و گزارش‌های متعدد مورخان یونانی از این بنای عظیم را چگونه باید با ادعای خود تطبیق دهد. داریوش در چند كتیبه در تخت جمشید، احداث این بنا اعلام می‌كند: «پیش از این در این مكان دژی وجود نداشت به خواست اهورامزدا من این دژ را ساختم... و من آن را استوار، زیبا و مقاوم ساختم»11 البته ذكر این نكته ضروری است كه صفه تخت جمشید در گستره‌ای به وسعت یكصد و بیست و پنج هزار متر مربع، در دوران داریوش، خشایارشا و اردشیر یكم احداث شد و هر قسمت تاریخچه‌ی خود را دارد. آثار تخت جمشید به چهار دسته تقسیم می‌شود، این دسته‌بندی طبق برنامه‌ای منظم بوده است، چنانكه محوطه را به چهار بخش تقریباً مساوی تقسیم می‌كند: 1) در جنوب شرقی، «خزانه» واقع است كه اصل آن ــ كه بسیار كوچكتر بوده ــ ساخته‌ داریوش است و بعدها خشایارشا در آن تغییراتی داده و آن را به صورت دژی مستطیل شكل درآورده است. 2) در ربع جنوب غربی، كاخ‌های اختصاصی داریوش (تَچَرَ) و خشایارشا (هَدِیش) و بنایی نامشخص واقع است. «كاخ سه دری» یا «كاخ مركزی» نیز كه خشایارشا آن را ساخته و اردشیر یكم تمام كرده است، درست در میان تخت جمشید قرار دارد. در جنوبِ حیاط تچر و در غربِ هدیش، «كاخ اردشیر یكم» بوده است كه بعد از دورة هخامنشی دژمانند گشته است. در شرقِ حیاط هدیش و غربِ خزانه ، «حرمسرای خشایارشا» واقع است . 3) در ربع شمال شرقی صفّه ، «كاخ صد ستون» (كه خشایارشا ساخت آن را آغاز كرده و اردشیر یكم بنای آن را به پایان رسانده) و دروازة نیمه تمام حیاط شمالی آن و نیز جایگاه قراولان واقع است. 4) شمال غربی محوطه مشتمل است بر پلكان بزرگ دو جانبة شمال غربی و «دروازة ملل» یا «دروازه خشایارشا» (هر دو ساختة خشایارشا) و كاخ بزرگی كه به آپادانا شهرت یافته، و داریوش بنای آن را آغاز كرده و خشایارشا كار آن را به اتمام رسانید. در مركز صفّه، كاخ كوچك سه دری واقع است كه به همة كاخهای اطرافش راه دارد. ساخت این كاخ را نیز خشایارشا آغاز كرد و اردشیر یكم كار آن را به پایان رساند.12 به این ترتیب آنچه در از این مجموعه عظیم در عكس نمایش داده شده، پیكره‌ای مربوط به یكی از دروازه‌هاست كه بنا به اجماع باستان‌شناسان، این دروازه تنها بخش ناقص بنای تخت جمشید است.

جزئیات احداث بناهای تخت جمشید با مصالحی كه هر بخش آن از گوشه‌ای از امپراتوری هخامنشی آورده شده و گروه وسیعی از كارگران و صنعتگران با حقوق و دستمزدی مشخص به كار مشغول شده‌اند، مفصل‌تر از آن است كه بتوان در اینجا آورد. اما برای روشن شدن سبك معماری بنا به چند نكته اشاره می‌شود. نویسنده تأكید دارد كه این بنا بابلی است و با نمایش تندیس گاو در تصویر شماره 31 و سپس نمایش اسب در تصویر شماره 32 ـ كه باز مثل نمونه‌های قبلی عكسها از دو قسمت مختلف برداشته شده و این نكته را می‌توان از ستون‌هایی كه در پسِ عكس شماره 31 حضور دارند، دریافت ـ چنین استنباط می‌كند كه باستان‌شناسان تلاش كرده‌اند بنایی بابلی را ایرانی كنند! اما از این نكته غافل است كه هرچند بسیاری از نمادهای بابلی، یونانی و... در این بنا حضور دارد اما نهایتا محتوای بنا با نگرش داریوش و خشایارشا، هویتی مستقل پیدا كرده است. در این بنا، برخلاف بناهای بابلی، شاهد صفی از شكست‌خوردگان نیستیم كه با نهایت خواری و در شرایط اسارت، چون بندگان هدایا و خراج خود را تقدیم می‌كنند. بلكه نمایندگان ملل مختلفی كه تحت حاكمیت هخامنشیان هستند با نهایت احترام و در لباس مهمان، با آرایش بومی و رسمی خود، حتی با سلاح، همراه با میزبانی پارسی یا مادی برای اهدای هدایای خود به این بنای باشكوه پای می‌گزارند. هرچند كه سبك تراش سنگ‌ها با الهام از معماری سارد، در دو بنای پاسارگاد و تخت جمشید به معماری یونانی نزدیك شده، اما برخلاف هنر یونانی، هرگز در این پیكره‌های متعدد نقشی عریان از یك مرد یا زن مشاهده نمی‌شود. در حالی كه یونانیان خدایان خود را هم برهنه ترسیم می‌كردند اما در این بنا صدها پیكره حجاری شده كه همگی در پوششی فاخر از لباس‌های مختلف نمایش داده شده‌اند. نمونه‌هایی از این دست كه معماری تخت جمشید را از حیث محتوا كاملا ایرانی می‌كند، بسیار است.13

9. آثار نویافته دردسری جدید پیش روی مدعیان دروغین: نویسنده در بخش آخر مطلب تخت‌جمشید، مدعی می‌شود كه «به اصطلاح متخصصین یهودی دانشگاه شیكاگو، برای سنگی معرفی كردن بخش خزانه تخت جمشید، پایه ستون‌هایی از قسمت‌های گوناگون تخت جمشید و همچنین معبد یونانی جنوب آن را به این قسمت منتقل كردند. به دلیل ناكافی بودن این پایه ستون‌ها، اقدام به تراش پایه ستون‌هایی كرده و آنها را پایه ستون‌های 2500 ساله معرفی نمودند» بیان دو نكته در این باره خالی از فایده نیست. از آنجایی كه در جای دیگری هم نویسنده به دنبال دیوار می‌گردد و بر این اساس می‌پندارد كه چون دیواری سنگی به چشم نمی‌خورد پس بنای تخت جمشید ناقص بوده، باید به ایشان یادآور شوم كه تخت جمشید بنایی از خشت خام بوده كه بخش‌هایی از آن شامل صفه، پایه ستون‌ها (در مواردی ستون‌ها) و ورودی تالارها و در مواردی مثل كاخ داریوش، چارچوب پنجره‌ها از سنگ بوده است. فرسایش خاك هم موجب شده كه فقط بخش‌های سنگی این بنا باقی بماند و تیرهای چوبی ستون‌ها به ویژه در تالار خزانه و تیرهای چوبی سقف‌ها هم در آتش سوخته استو از قضا همانطور كه داریوش می‌گوید چوب درختان سدر را از لبنان آورده تا در ساخت بنا استفاده شود، در همین حفاری‌ها، ذغال سدر هم پیدا شد كه علاوه بر آنكه آتش‌سوزی بنا را تأیید می‌كند، با كتیبه داریوش هم انطباق دارد.14 به همین ترتیب اشتباه دیگر نویسنده هم روشن می‌شود كه خزانه اساسا بنای سنگی نبوده بلكه فقط پایه‌های ستون این بنا سنگی بوده است.

 

10. یافته‌های یك دهه‌ی اخیر و نقض ادعاهای نویسنده: وی با نمایش تصویر كلوزاپی از یك پایه ستون (تصویر شماره 33) مدعی می‌شود كه این پایه ستون و شالی آن تازه‌تراش است! و دلیل این سخنش را تمیزی تراش سنگ عنوان می‌كند. خوشبختانه حفاری‌های سال‌های اخیر كه این بار نه توسط فرنگیان و یهودیان كه توسط دانشمندان و باستان‌شناسان جوان و مسلمان ایران انجام شده، حقایق مهمی را نشان می‌دهد. نخست آنكه در یك دهه اخیر چند بنای هخامنشی دیگر در نقاط مختلف ایران كشف و حفاری شده كه شباهت‌های فراوانی به معماری تخت جمشید داشته و متعلق به دوره هخامنشی است. یكی از این بناها در نورآباد ممسنی كشف شد. به گفته‌ی سرپرست گروه باستان‌شناسی، این بنا، «به لحاظ معماری با كاخ های برزن جنوبی تخت جمشید مشابهت دارد. از سوی دیگر از بناهای تخت جمشید كوچك‌تر است اما از نظر نوع پایه ستون‌ها، با پایه ستون‌های كاخ صد ستون تخت جمشید شباهت‌های زیادی دارد». كاوش‌های باستان‌شناسی در این محوطه منجر به كشف پایه ستون‌های هخامنشی، سطوح سنگفرش عظیم، سازه‌های بزرگ لاشه سنگی، ظروف متعدد سنگ مرمر و ایوان بزرگ ستوندار و پلكان آن، شده است.15 تصویر ج، یكی از پایه‌ستون‌هایی است كه پس از سالها در حفاری‌های نورآباد ممسنی (كاخ لیدوما) از زیر خاك بیرون آمده و بسیار تمیزتر از نمونه‌ای است كه نویسنده در مطلب خود آورده و آن را جدید تلقی كرده است! همچنین حفاری در كاخ تائوكه در برازجان هم شاهدی دیگر بر این مدعاست.(تصویر د) اینجانب سال‌ها قبل در سفری به برازجان، قسمتی از یك پایه ستون را، مدتی كوتاهی پس از حفاری آن توسط استاد سرافراز در كاخ تائوكه مشاهده كردم و از صافی و صیقلی بودن سنگ، كه پس از دو هزار و پانصد سال از زیر گل و لای و خاك بیرون آمده بود شگفت‌زده شدم.

 


11. كارشناسیِ یك غیر كارشناس: استناد نویسنده به گزارشی مبهم از سازمان نظام مهندسی استان تهران، یكی دیگر از شاهكار‌های این نوشته‌ی پر از تناقض و تحریف است. آیا سازمان نظام مهندسی كارشناس باستان‌شناسی است؟ آیا یك باستان‌شناس بی‌طرف و آگاه در ایران پیدا نمی‌شد كه این بازدید را به عمل آورد!؟‌ آیا سازمان نظام مهندسی، نظر یك باستان‌شناس را بجای نظر یك مهندس ناظر یا محاسب در احداث ساختمان‌های جدید خواهد پذیرفت!؟ این نظر كارشناسی هم مثل اصل مطلب توسط یك غیر كارشناس ارائه شده است.

 بخش سوم: نقد و نظری بر مطلبِ «پاسارگاد» ساخته‏ی یهودیان یا ایرانیان؟

1. نادیده گرفتن مورخان و باستان‌شناسان پیشگام و پژوهش‌های باستان‌شناسان ایرانی: نویسنده در ادعایی عجیب، مطلب خود را این‌گونه آغاز می‌كند كه: «بررسی نشانه‌های باستان شناسانه ایران در 2500 سال پیش هیچگاه توسط منابع مستقل مورد بررسی دقیق قرار نگرفته و به ادعاهای محققین بیگانه كه احتمالاً از اتفاق همگی یهودی هستند، اعتماد شده است» اینكه وی چگونه از مذهب باستان‌شناسان آلمانی، فرانسوی و آمریكایی مطلع شده و همگی را یهودی می‌نامند، مسأله‌ای است كه شعاری بودن و غیر علمی بودن نوشته‌اش را نشان می‌دهد. وی مدعی است كه بازسازی تاریخ هخامنشیان در واقع جعل و جنایتی تاریخی بوده و «این جنایت فرهنگی به وسیله یك مورخ غربی یهودی به نام «دیوید آستروناخ» انجام شده است». به گفته‌ی او: «آستروناخ در فاصله سال‌های 1340 تا 1343 در مجموعه پاسارگاد كاخ‌هایی ساخت و آنها را به كوروش هخامنشی در 2500 سال پیش نسبت داد تا به این شخصیت مورد علاقه یهودیان هویت تاریخی مادی و قابل اثبات بخشد». باید یادآور شد كه این باستان‌شناس غربی (كه او مورخ می‌نامدش) نه تنها اولین كاوش‌گر پاسارگاد نیست، بلكه عمده‌ی كارهای او تداوم تلاش‌های باستان‌شناسان ایرانی است. از سوی دیگر چنین ادعایی در صورتی قابل پذیرش است كه از كوروش هخامنشی و آثار او تا پیش از این تاریخ، اثری به چشم نخورده باشد. حال آنكه ده‌ها كتاب كهن تاریخی به ویژه منابع یونانی و رومی ـ كه دشمنان سیاسی و فرهنگی ایران باستان به شمار می‌رفتند ـ درباره پایتخت‌های هخامنشی، جلال نخستین پادشاهان این دودمان، به ویژه كوروش و داریوش و كاخ‌ها و ابنیه آنها سخن گفته‌اند. علاوه بر این طی قرون گذشته، مورخان و جغرافیادانان اسلامی از آثار پاسارگاد (اصطخر قدیم) بارها یادكرده‌اند.16  در این جعل تاریخ‌ها، ظاهرا اطلاعات اندك نویسنده مانع از آن شده كه كاوش‌های ارزشمند مرحوم علی سامی كه در سال‌های 1328 تا 1333 در پاسارگاد انجام و نتایج آن را در گزارش‌های باستان‌شناسی از 1330 به بعد منتشر كرده، مشاهده نماید. برخلاف عكسهای بدون منبع و مبهمی كه نویسنده ارائه كرده است، دكتر سامی، پلان كاخ‌های پاسارگاد را دقیقا مطابق آنچه امروز مشاهده می‌شود در سال 1330 بر اساس حفاری‌های انجام شده، ترسیم نموده است. مقایسه‌ی دو پلانی كه به ترتیب سامی در 1330 و آستروناخ در 1343 شمسی از كاخ‌های پاسارگاد ارائه كرده‌اند، نشان می‌دهد كه آستروناخ در تعیین محل كاخ‌ها، پایه‌ستون‌ها، تعداد آنها و ابعاد هر یك از بناها، هیچ چیزی بر آنچه مرحوم علی سامی در حفاری‌ها و مطالعاتش ترسیم كرده بود، نیافزوده است.17 (تصویر هـ)

 

 
2. سكه‌های یونانی در كاخ هخامنشی: نویسنده بدون ارائه‌ی هیچ سند و منبعی، صرفا با نمایش عكسی كاملا غیر واضح، از سكه‌های متعددی یاد می‌كند كه در حفاری‌های پاسارگاد كشف شده‌اند. البته توضیح نمی‌دهد كه این سكه‌ها توسط همین باستان‌شناسانی كه او جاعلان تاریخ می‌نامد كشف شده یا كس دیگری آنها را پیدا كرده است! همچنین به این پرسش هم پاسخ نمی‌دهد كه سكه‌های یونانی در این نقطه از ولایت فارس چه می‌كند؟ آیا می‌توان جز این تصور كرد كه فاتحان بر یكی از مهم‌ترین پایگاه‌های سیاسی هخامنشیان مستولی شده و از آنجا زمام امور را در دست گرفته‌اند از همین روی، آثارشان هم در پایتخت كهن هخامنشی پیدا شده است. لیكن این سخن كه در اینجا هیچ سكه هخامنشی پیدا نشده از همان ادعاهای بی‌مبنایی است كه در سراسر متن بارها تكرار شده است.18

3. تناقض‌گویی درباره آثار بجای مانده: نویسنده‌ بدون توضیح درباره‌ی این نكته كه اساسا آنچه در پاسارگاد باقی‌مانده، از جمله نقش برجسته‌ی انسان بالدار، تك ستون افراشته، بقایای یك صفه، بقایای یك آتشكده و دو آتشدان سنگی و... مربوط به چه دوره‌ای است، بر اظهارات باستان‌شناسان خرده گرفته كه چرا انسان بالدار را با كوروش یكی دانسته‌اند و این موضوع را دلیلی بر ذوالقرنین خواندن او تلقی كرده‌اند. او از یكسو پاسارگاد را مرزعه كاشت چغندر می‌نامند و مدعی می‌شود: «در این دشت خالی از هرگونه اثری از كاخ‌های موجود، بدون حفاری و هرگونه عملیات باستان شناسی به یك باره شاهد رویش قلمه ستون و پایه ستون‌هایی چند بر كف دشت هستیم». از سوی دیگر به نظر باستان‌شناسان درباره‌ی نقوش باقی‌مانده در پاسارگاد ایراد می‌گیرد و با این اشكال‌گیری در واقع، اصالت آن نقوش را می‌پذیرد و اظهار نظر قبلی‌اش مبنی بر خالی بودن این دشت از هرگونه اثری را زیر سؤال می‌برد. اما درباره نسبت كوروش و ذوالقرنین، بهتر است بجای اشاره به تلاش باستان‌شناسان یهودی به سراغ كتب تفسیری و پژوهش‌های دیگر برود تا دریابد كه این نظر طی یك سده‌ی اخیر پخته‌تر از گذشته توسط بسیاری از محققین ارائه شده است.19

4. مقایسه انسان بالدار با نقشی آشوری: وی در نوشته‌اش از نقش انسان بالدار پاسارگاد با لباس ایلامی یاد می‌كند و سپس در تصویر شماره 18 و 19 با ارائه‌ی نگاره‌ای بابلی و سپس تصویر دفرمه‌ای از نقش پاسارگاد، تحلیل‌های ارائه شده را رد كرده و مدعی می‌شود كه از این نقوش در بین‌النهرین زیاد پیدا می‌شود. وی نه توضیحی درباره اصل این اثر و منشاء آن می‌دهد و نه مقایسه‌ی درستی بین این دو تصویر انجام می‌دهد. برای فهم تمایزهای این دو نگاره، كنار هم قرار دادن آن‌ها، مخاطب را از سرگشتگی بیرون می‌آورد. (تصویر و) هرچند كه بین مورخان و باستان‌شناسان درباره این نكته كه انسان بالدار تصویر كوروش است یا یك ایزد یا فرشته نگهبان اختلاف نشر وجود دارد اما درباره هخامنشی بودن آن اختلافی نیست. كمااینكه یكصد و بیست سال پیش از این، دیولافوا، با ترسیم نگاره‌ی مذكور درباره‌ی آن نوشته: «در طرف مشرقِ [مقبره] سنگ بزرگ سفیدی را مشاهده كردم. مسلم است كه این سنگ از اجزاء این كاخ سلطنتی بوده است. بر روی یكی از سطوح آن كتیبه‌ای بود كه با سه زبان به خط میخی حجاری شده بود و زیر كتیبه صورت بسیار ظریف آدمی دیده می‌شد كه علفهای هرزه جابجا آن را لكه‌دار كرده بودند. این صورت كه در این سنگ مجسم شده نمونه‌ای است از قیافه‌ی آریایی... ریش كوتاه و مجعدی دارد. لباسش مانند لباده آسترداری است... ایرانیان هنوز هم موقع زمستان این نوع لباس‌های پنبه‌دار را می‌پوشند. كلاه تاج‌مانندی بر سر دارد كه شبیه است به تاج برخی از رب‌النوع‌های مصری... به عقیده‌ی مارسل این نقش كه دارای خصوصیات خدایان ملل مجاور ایران است... صورت خود كوروش است».20 البته نویسنده‌ی مقاله، به كتیبه‌ی این نگاره هیچ اشاره‌ای نمی‌كند، حال آنكه در این كتیبه، نام كوروش به صراحت آمده و درباره آن اختلافی وجود ندارد.

 

5. توصیف كاخ‌های پاسارگاد در آثار متقدم: پیش از آنكه علی سامی به حفاری و مطالعه گسترده درباره پاسارگاد بپردازد، در واپسین دهه‌ی قرن نوزدهم، مادام ژان دیولافوا به همراه همسرش مارسل به ایران آماده و با نگاهی باستان‌شناسانه آثار و ابنیه‌ی كهن ایران‌زمین را بررسی كرده و در سفرنامه خود به صورت مصور گزارش آن را ثبت نموده‌اند. وی توصیف خود را با گزارشی از صفه پاسارگاد (تخت مادر سلیمان) آغاز می‌كند و سپس به تشریح جزئیات باقی‌مانده از كاخ‌ها می‌پردازد. از آنجایی كه نویسنده به صفه‌ی سنگی اشاره‌ای نكرده و از قضا در وجود آن تردید ننموده! از آن عبور كرده و با بخش‌های دیگر را نقل می‌كنیم:

«[توصیف آرامگاه كمبوجیه:] این بنای قدیمی به شكل برج مربع‌القاعده‌ای است كه دیوارهای آن با سنگ آگهی و بدون ساروج بنا شده است اما سنگ‌های تخت به وسیله گیره‌های آهنی به هم متصل شده‌اند... ما از این پلكان خراب بالا رفتیم و به درگاهی كه در وسط جلوخان آن قرار داشت رسیدیم... با اینكه در بدو امر چنین به نظر می‌آید كه این برج را یونانیان ساخته باشند به استثنای كنگره تزئینی هیچ شباهتی با اسلوب معماری یونانی ندارد... [توصیف اجزای كاخ‌ها:] از آنجا پائین آمده به طرف ستونی رفتیم كه هنوز برپا می‌باشد و سنگ‌های زیادی در اطراف آن ریخته شده است... ارتفاع آن متجاوز از یازده متر است و قطر آن به یك متر و پنج سانتی‌متر می‌رسد... چند پارچه سنگ سیاه هم در مجاورت آن موجود است كه بطور قرینه قرار گرفته‌اند و معلوم است كه این ستون‌ها هم برای نگهداری بنایی برپا شده بودند. در فاصله كمی سه جرز دیده می‌شود كه آنها هم از سنگ آهكی ساخته شده و هر یك هشت متر ارتفاع دارند... و یك بدنه آنها مانند درگاهی خالی شده است و در قست فوقانی آن كتیبه‌ای با سه زبان به خط میخی دیده می‌شود كه دانشمندان متفق‌القول آن را این طور ترجمه كرده‌اند: من كوروش پادشاه هخامنشی هستم... از روی ستون‌ها و ته ستون‌های سنگ سیاه و سه‌ جرزی كه باقی مانده است می‌توان این بنا را دوباره ساخت و مجسم نمود به خوبی مجسم می‌شود كه این بنا شبیه بوده به تالار بزرگی كه سقف آن مانند شبستانی از چوب پوشیده بوده و در جلوی آن هم رواقی داشته است كه در سمت راست و چپ آن اطاق‌های كوچكی به طور قرینه وجود داشته است و توسط درگاه عریضی با رواق ارتباط پیدا می‌كرده‌اند...به عقیده‌ی من اینجا خرابه یكی از كاخ‌های كوروش است»21

والتر هینتس، ایران‌شناس آلمانی كه بیش از سی سال از عمر خود را صرف مطالعه تاریخ ایران كرده، سال‌ها پیش از ورود آستروناخ به پاسارگاد، از این محوطه دیدن كرده و در پژوهش خود آن را توصیف نموده است. وی درباره قصر مسكونی كوروش می‌نویسد: «قصر مسكونی نشانه هایی از تأثیر معماری یونانی دارد. ظاهرا كوروش بعد از آنكه در 545 سارد را تصرف كرد تحت تأثیر ساختمان‌های مرمری شاهان لیدیه قرار  گرفت و در همان زمان تعدادی از استادان را از لیدیه مأمور پاسارگاد كرد. بعدها آن طور كه كارل نیلندر توجه كرده است تعدادی از استادان اِفِسوس به آنها پیوسته‌اند. این استادان لیدیه و ایونی بر اساس نقشه‌های معماران پارسی برای اقامتگاه جدید كوروش چنان مجتمعی خلق كردند كه بازدید كننده امروزی را هم با آنكه چیزی جز خرابه‌هایی كه از عظمت آن زمان حكایت دارند، نمانده كاملا مجذوب خود می‌سازد در پاسارگاد ـ تنها در یك مورد خاص ـ استعداد و خلاقیت ایرانی و یونانی در خلق آثاری هماهنگ متحد شده است. در بنای قصرها به خصوص در پایه ستون‌های بسیار بلند، رنگ‌های تیره و روشن مرمرها چشمگیر است. سپس به كاخ دیگری از كوروش اشاره می‌كند كه پایه‌ستون‌های آن دارای همین مشخصه است: «همین تركیب تیره و روشن در كاخ دیگری كه در برازجان در اثر جاری شدن سیل از زیر خاك بیرون آمد به چشم می‌خورد. باستان شناسان ایرانی به سرپرستی سرافراز دوازده پایه ستون مربوط به یك قصر مسكونی را كه روزگاری ستون‌های چوبی بر آنها استوار  بوده‌اند نمایان ساختند. استرابون جغرافی‌دان باستانی درباره قصری هخامنشی در تائوكه صحبت می‌كند. این بنا كه در لوح خزانه داری داریوش تائوكا نامیده شده است به نظر مالوان با برازجان امروزی یكی است.»22 پیش‌تر به این اثر هخامنشی كه در حوالی برازجان قرار گرفته، اشاره شد. پایه‌ستون‌های این قصر كه در قرون متمادی زیر كاخ مدفون مانده‌اند، امروز كاملا سالم از دل خاك خارج شده و مشابهت كاملی با پایه ستون‌های پاسارگاد دارند. برای نفی پاسارگاد لازم است آثاری از این دست را كه طی چند دهه اخیر یا همین چند سال اخیر كشف شده، كاملا نابود كرد!

اومستد هم كه اثرش را پیش از آغاز كاوش‌های آستروناخ، تألیف كرده درباره پاسارگاد و كاخ‌های آن اطلاعات دقیقی ارائه كرده است. وی كاخ بار عام را كه بزرگ‌ترین ساختمان در مجموعه پاسارگاد بوده این گونه توصیف كرده است: «كاخ، 250 در 140 پا قرار داشت. جلوی آن ایوانی با بیست ستون چوبی در دو ردیف به بلندی 20 پا بود. بر ستونك‌های صیقلی در دو سر آن نوشته كوروش كه با آن آشنا هستیم كنده شده بود... تالار بزرگ 73 در 80 پا در میانش یك در داشت كه از روی احتیاط لازم كمی به سمت راست كار گذاشته شده بود تا جلوی نگاه انداختن ناروا را به اندرون بگیرد. آسمانه ی آن با شش ردیف ستون هر ردیف از پنج ستون نگاه داشته می‌شد. تخته‌های پایینی زیر ستون رگه‌های سیاه و سفید داشت. روی درگاه‌های پیش و پشت ساختمان این صحنه چهار بار نمایانده شده بود. شاه در جامه شاهانه بلند دامن كشان كه چیندار میان پاهایش آویخته بود با موزه شاهانه به پا و چوبدستی شاهانه به دست در حالی كه از كاخ برای گردش در پردیس بیرون می‌رفت دیده می‌شد».23

6. نویسنده در جایی مدعی می‌شود كه هرتسفلد آلمانی به دلیل نظریه متفاوت درباره پاسارگاد و به اتهام بی‌اساس قاچاق اشیاء باستانی از ایران اخراج شد. این داستان‌سرایی هم بخشی از همان دروغ‌پردازی نویسنده است. چراكه هرتسفلد در شرایطی ایران را ترك كرد كه تیم باستان‌شناسی آلمانی به دلیل گرفتاری آلمان در جنگ جهانی دوم امكان ادامه كار را نداشتند. از سوی دیگر، ایران هم در آستانه اشغال، در شرایطی قرار داشت كه نمی‌توانست چون گذشته ارتباط دوستانه‌اش با آلمان را ادامه دهد. اما نظر هرتسفلد درباره پاسارگاد در اثر مشهورش، ایران درشرق باستان این گونه آمده است : «پاسارگاد را كوروش در فاصله 559 تا 550 ق م بنا كرد... آنچه در پاسارگاد هست به كوروش تعلق دارد... درپاسارگاد با توجه به زمان بنا و فاصله آن امكانی وجود ندارد كه كسی یا چیزی را از یونان وارد كرده باشند. در پاسارگاد تمام بنده ستونها صافند پاستون‌ها همه پاسنگ مضاعف و شال ستون مدور دارند.24 شایان ذكر است كه بین حضور هرتسفلد در پاسارگاد و ثبت مشاهدات و پژوهش‌هایش و آمدن آستروناخ به آنجا، بیش از دو دهه فاصله وجود دارد.

7. عكس‌هایی گمراه كننده برای فریب مخاطب: نویسنده در تصاویر 4 تا 9 تعدادی عكس را بدون درج منبع، از زاویه‌های مختلف دنبال هم چیده، تا به مخاطب این گونه القا كند كه تا چندی پیش چیزی به نام پاسارگاد وجود نداشته است. وی در سراسر مطلبش به این مهم اشاره نمی‌كند كه آثار پاسارگاد در پهنه‌ای به وسعت یكصده و هفتاد هكتار قرار گرفته و هر گوشه‌ی آن یادآور دوره‌ای از تاریخ ایران است. در عكس شماره 4 زاویه عكس به نحوی است كه فضای خالی پشت آرامگاه (یا همان بنای چهارگوش) دیده می‌شود اما نویسنده با نمایش چند عكس دیگر كه از زاویه‌ی دیگری گرفته شده، آثاری را نمایش می‌دهد كه در تصویر قبل اساسا در كادر دوربین جای نداشتند. به عنوان نمونه، نویسنده به بخشی از آثار پاسارگاد كه محوطه تل تخت نام دارد اشاره نمی‌كند، این استحكامات با وسعتی در حدود ۸۰۰۰ متر مربع بر روی تپه‌ای عظیم در انتهای شمالی پاسارگاد قرار دارند. این مجموعه مشتمل بر آثار معماری چندین دوره تاریخی است: ساختارهای سنگی عموماً مربوط به دوره اول هخامنشی؛ ساختارهای خشتی مربوط به دوره دوم هخامنشی؛ ساختارهای خشتی و سنگی مربوط به دوره سلوكی و اشكانی؛ ساختاری خشتی، آجری و سنگی؛ مربوط به اواخر دوره ساسانی.25

8. وی از بقایای اثری یونانی نام می‌برد كه در تخت جمشید وجود داشته و مدعی نابودی آنهاست. حال آنكه آنچه او یونانی می‌خواند، معبدی اشكانی (به سبك هلنی) است كه در بالا به آن اشاره شد. این معبد كوچك كه فراته‌دار نام دارد، از حیث مساحت یك درصد صفه‌ی تخت جمشید هم نمی‌شود. حال چگونه از یك چار دیوار با چند پایه ستون ـ كه برخلاف ادعای نویسنده، هنوز هم پابرجاست ـ می‌توان پاسارگاد و تخت‌جمشید را ساخت؟

 9. وی در بخش دیگری از نوشته‌اش تصویری از یكی از كتیبه‌های پاسارگاد را نمایش داده و مدعی است كه این نوشته دارای غلط املایی است. از آنجا كه بعید است این كارشناس فرهنگی با هویت جعلی‌اش به خطوط میخی باستان آشنا باشد، باید این نكته را از جایی وام گرفته باشد كه مثل سایر بخش‌ها منبعی برای ادعایش نمی‌آورد اما برای تنویر مخاطبان، این توضیح لازم است كه درباره زمان اختراع خط میخی نظرات مختلفی وجود دارد، از حمله اینكه برخی معتقدند خط میخی فارسی باستان در دوره داریوش اختراع شده و در همین زمان به آثار پاسارگاد، چند كتیبه افزوده شده است. همچنین درباره تعداد حروف و اشكالات موجود در این الفبا بحث‌ها مختلفی مطرح است كه در این نوشته مجال طرح آن نیست.26 لیكن به نویسنده‌ی محترم یادآور می‌شوم كه اگر باستان‌شناسانی كه خود كاشف خط میخی بودند این كتیبه را آفریده‌اند چه لزومی داشته كه آن را غلط بنویسند؟

10. نكته آخر درباره معماری پاسارگاد آنكه، این بنا مانند تخت جمشید، بنایی از خشت و گل با تیرهای چوبی بوده كه در پایه ستون، تعدادی از ستون‌ها و تعدادی از جرز درها و تعدادی از سرستون‌ها از سنگ استفاده شده و آنچه باقی مانده همان بخش‌های آسیب‌دیده‌ی سنگی است. حتی در آن دوره برای اتصال سنگ‌ها از ملات یا ساروج استفاده نمی‌شده كه امروز بتوان آثار آن را یافت بلكه از میخ‌های دم‌چلچله‌ای استفاده می‌شد كه از دو سو داخل سنگ قرار گرفته و دو سنگ را به هم متصل می‌كردند و این موضوع هم به دلیل یافت شدن نمونه‌های متعدد آن در پاسارگاد و تخت جمشید، برای اهل تحقیق آشناست (تصویر ز) اما كارشناس محترم كه چندسالی است دانشجوی كارشناسی ارشد علوم سیاسی هستند و فعالیت‌های سیاسی مجال درس خواندن را از ایشان ستانده، از این موضوع هم مثل سایر مسایل تاریخی بی‌اطلاع بوده‌اند و در این بنا به دنبال گچ و سیمان و امثال آنها می‌گردند!

حاصل سخن

در دهه پنجاه شمسی، محمدرضا پهلوی با امید كسب مشروعیت ملی برای پایه‌های سلطنت لرزان خود به تخت جمشید و پاسارگاد رفت تا از كنار قبر كوروش هخامنشی برای خویش اعتباری بجوید. امروز هم جریانی سیاسی در حالی كه سازمان میراث فرهنگی كشور را به دست جماعتی ناآشنا به موضوع سپرده و هر روز به دلیل ناكارآمدی و كم‌دانشی صدمه‌ای جدی به بخشی از این میراث وارد می‌آید، خود را به مسایل باستانی گره می‌زند تا شاید مقبولیتی كسب كند. اما باید توجه داشت همانگونه كه سوءاستفاده از میراث ملی برای امیال سیاسی كاری ناپسند است، حمله به این میراث و نفی آن با امید، حذف رقبای سیاسی، كاری به مراتب خطرناك‌تر است. چرا كه امر سیاسی میرا و گذراست و آنچه بر شالوده فرهنگ پدید آمده، ماندنی است، حال، هجمه به فرهنگ و تردید در مظاهر آن، به منزله قربانی كردن اصل در پای فرع است. از سوی دیگر، ثبت جهانی آثار فرهنگی اعم از باستانی و اسلامی، جملگی مایه اعتبار ایران اسلامی در سطح جهان هستند. هر كشوری بسته به این كه چند اثر تاریخی‌اش در زمره میراث جهانی به ثبت رسیده می‌تواند در عرصه بین‌المللی با قدرت بیشتری نقش‌آفرینی كند. حال زیر سؤال بردن دو اثر از آثار ثبت شده كه با مرارت و طی مراحل دشوار به ثبت جهانی رسیده، آیا خدمت به شمار می‌رود یا خیانت!؟

در پایان باید به این مهم توجه داشت كه روزگار هخامنشیان، دوره‌ای از تاریخ ایران است كه هزار و صد سال پیش از ظهور اسلام آغاز شده، اما به دلیل وجود باورهای وحدانی در جامعه‌ی ایرانی، تمدنی پدید آمد كه در آن انسانها مانند یونان و رم باستان،‌ به بردگی كشیده نمی‌شدند و اسیران مانند حیوانات به جان هم نمی‌افتادند. در عرصه‌ی اخلاقی سه اصل گفتار نیك، كردار نیك و پندار نیك، در سایه باور به خدای یكتا، وجه مشخصه‌ی شخصیت ایرانی بود. در عرصه‌ی سیاسی، سرسخت‌ترین دشمنان باستانی ایران، یعنی یونانیان در آثار خود، هنجارهای حاكم بر این جامعه را ستوده‌اند. این خصایل حتی در آثار فلسفی یونان راه یافته‌ است. افلاطون هم از چهار معلم برای شاهزاده‏ی ایرانی در دوره هخامنشی نام برده و وظایف هریك را بر‏شمرده، به گفته‏ی او، این چهارتن فرزانه‏ترین، دادورزترین، پرهیزگارترین و دلیرترین مردمان روزگار خود هستند و هر كدام خصیصه‏ی برجسته‏ی خود را به شهریار آموزش می‏دهند. آموزگار اوّل، پرستش یزدان را به او تعلیم می‏دهد، دومین كس، به او می‏آموزد كه همواره راست بگوید، پرهیزگارترین مردم، شهریار را به غلبه بر نفس و شهواتش فرامی‏خواند و دلیرترین آنها، دلیری و رزمندگی را به وی می‏آموزد.27 آئیسخلوس (آشیل) در سروده‌ی خود علیه ایرانیان كه پس از حمله خشایارشا به آتن سروده، با نكوهش خشایارشا از تصمیمی كه برای حمله به آتن گرفته، بارها از داریوش با ستایش یاد كرده و به حال ایرانیان افسوس می‌خورد كه روزگاری پادشاهی فرزانه چون داریوش داشته‌اند و حالا خشایارشا آنان را رهبری می‌كند. به رغم آنكه وی نمایش را برای یونانیانی سروده كه شهرشان در آتش خشم خشایارشا (به تلافی آتش زدن سارد به دست یونانیان) سوخته، اما در سراسر اثرش، دشنامی به ایرانیان نمی‌دهد و سپاهیان و امیران ایرانی را با عباراتی چون «به دیده ترسناك و به جنگ همی هولناك» و «دلیر و مشهور به بردباری» توصیف می‌كند.28 این نكته از آن جهت حائز اهمیت است كه نشان می‌دهند فرهنگ و تمدن ایرانی چون رشته‌ای مستحكم، مردمانی دین‌باور و اخلاق‌مدار را از روزگار باستانی به دوران اسلامی پیوند زده و چه‌بسا رمز و راز دل‌سپردگی مردم این دیار به اسلام و تشیع و برگزیدن حق و نفی باطل، ریشه در فضایل اخلاقی كهن آنها داشته باشد. حال، آنان كه در تلاش برای نفی چنین پیشینه‌ای هستند، چه در سر می‌پرورانند و چه نفعی از این عمل خویش می‌برند جز آنكه «اِرز خود می‌بری و زحمت ما میداری».

 
یادداشت ها:

1. فیلم اسكندر ساخته الیور استون كارگردان مشهور آمریكایی است. در این فیلم، اسكندرِ خونخوار تبدیل به یك قهرمان شده است و زمانی كه به ایران حمله می‌كند با استقبال گرم ایرانیان مواجه می‌شود، از تخت جمشید خوشش می‌آید و دختری رقاصه كه از قضا سیاه‌پوست هم هست را به همسری برمی‌گیزند و سپس در كاخ داریوش درباره صلح جهانی صحبت می‌كند!

2. فیلم سیصد كه خوشبختانه با نقد و نظر فراوانی همراه بود، یكی دیگر از شاهكارهای تحریف در سینمای هالیوود است! نویسنده این سطور در كتاب مستقلی به این موضوع پرداخته كه چگونه غرب با پنهان كردن نقاط تاریكِ تاریخِ خود، با دستاویز كردن حادثه‌ای كوچك، به گذشته یك ملت می‌تازد. رك: حیدری‌نیا، صادق (1386): سیصد ضد سیصد، تهران، مهر راوش.

3. شاهزاده ایرانی یكی از فیلم‌های پرهزینه‌ی سینمای اكشن در آمریكاست كه داستان آن قابل تطبیق با هیچ یك از بخش‌های تاریخ ایران نیست. تصویری كه این فیلم در ذهن مخاطب می‌آفریند همسو با پروژه ایران‌هراسی است كه دنیای غرب آن را دنبال می‌كند.

4. این اثر كه بنا بود در ابتدا در 4 جلد منتشر شود، در سال‌های پس از آن، به مجلدات بیشتری توسعه یافت و دامنه آن از نفی تاریخ ایران، به انكار برخی از حوادث تاریخ اسلام و تاریخ ایران دوره اسلامی گسترش پیدا كرد. رك: پورپیرار، ناصر (1379): دوازده قرن سكوت، تأملی در بنیان تاریخ ایران، تهران، كارنگ. همچنین برای اطلاع از سایر آثار و مختصری از ادعاهای او بنگرید به: http://antipourpirarcollection.blogsky.com/

5. مقالات و یادداشت‌هایی كه در نقد پورپیرار نوشته شده بیش از آن است كه بتوان در اینجا فهرستی از آنها ارائه كرد اما از جمله كتاب‌هایی كه محتوای آنها نقد آثار وی است می‌توان به موارد زیر اشاره كرد: احمدى، داریوش (1384): هزاره‌هاى پرشكوه، مؤسسه‌ی فرهنگی انتشاراتی گرگان؛ نعمتی لیمایی، امیر، احمدی، داریوش (1383): دوازده قرن شكوه، تهران، امید مهر؛ عطایی، محمد تقی، وحدتی، علی اكبر (1382):‌ اعتبار باستان شناختی آریا و پارس، تهران، شیرازه؛ محمودی، كیوان (1385): پورپیرار و كعبه زرتشت، نشر الكترونیكی؛ صادقی، هوشنگ(1387):‌ كوروش و بابل، تهران، موسسه انتشارات نگاه.

6. كخ، هایدماری (1376): از زبان داریوش، ترجمه‌ی دكتر پرویز رجبی، تهران، انتشارات كارنگ.

7. پایگاه رجانیوز در خبری با عنوان: ناكامی دسیسه یهودیان برای حراج الواح هخامنشی، به جزئیات این موضوع پرداخته است. رك: http://www.rajanews.com/detail.asp?id=83525

8. برای استفاده از نسخه الكترونیكی مقاله مذكور به نشانی زیر مراجعه نمایید:

http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=3356

همچنین شاردن در سفرنامه خود طرح‌های نسبتا دقیقی از وضعیت بناهای باستانی هخامنشی در قرن شانزدهم ترسیم كرده و با شگفتی از آنها یاد كرده است. رك: شاردن، جان (1374): سفرنامه، جلد چهارم، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، طوس، صص 1389-1381.

9. هرتسفلد، ارنست (1381): ایران در شرق باستان، ترجمه همایون صنعتی‌زاده، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. وی در پاراگراف آخر یادداشت خود به این موارده اشاره كرده و از این معبد یونانی نام برده است اما یا نمی‌دانسته چه چیزی را در كجا بنویسد! یا آگاهانه از تصاویر در جای دیگری استفاده كرده است.

10. گ‍ی‍رش‍م‍ن‌، روم‍ن‌ (1375-1373): چ‍غ‍ازن‍ب‍ی‍ل‌ (دور - اون‍ت‍اش‌)، ت‍رج‍م‍ه‌ اص‍غ‍ر ك‍ری‍م‍ی‌، ت‍ه‍ران‌: س‍ازم‍ان‌ م‍ی‍راث‌ ف‍ره‍ن‍گ‍ی‌ ك‍ش‍ور، دوره 4 جلدی مصور.

 11. كخ، از زبان داریوش، ص97. همچنین برای اطلاع از تمامی الواح و كتیبه‌های تخت جمشید كه متعلق به داریوش و جانشینان اوست بنگرید به: لوكوك، پی‌یر (1386): ك‍ت‍ی‍ب‍ه‌ه‍ای‌ ه‍خ‍ام‍ن‍ش‍ی‌، ت‍رج‍م‍ه‌‌ی ن‍ازی‍لا خ‍ل‍خ‍ال‍ی‌؛ زی‍رن‍ظر ژال‍ه‌ آم‍وزگ‍ار، تهران، ن‍ش‍ر و پ‍ژوه‍ش‌ ف‍رزان‌ روز‏‫.

12. برای اطلاع از جزئیات بنای تخت جمشید بنگرید به: شاهپور شهبازی، علیرضا(1384) راهنمای مستند تخت جمشید، تهران، بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد. و نیز: شاهپور شهبازی، علیرضا(1355): شرح مصور تخت جمشید، شیراز.

13. برای اطلاع از جزئیات نقوش هدیه‌دهندگان و اقوام ایرانی در تخت‌جمشید و آرمگاه‌های پیرامون آن و مقایسه تحلیلی آنها با سایر نقوش مشابه بنگرید به: والزر، گرلد (1352): نقوش اقوام شاهنشاهی هخامنشی بنابر حجاری‌های تخت جمشید، تحقیقات تاریخی درباب حجاری‌های پلكان آپادانا كه به رژه باج‌پردازان شهرت یافته؛ ترجمه دورا اسمودا خوب‌نظر؛ باهمكاری علیرضا شاپور شهبازی، دانشگاه شیراز.

14. كخ، از زبان داریوش، ص 99.

15. برای مشاهده گزارش كامل دكتر عسگری سرپرست هیئت باستان‌شناسی در شهرستان نورآباد ممسنی رك: http://noorabadcity.blogfa.com/post-32.aspx

16. بسیاری از جغرافیا نویسان و سفرنامه‌نویسان اسلامی از بقایای تخت جمشید و پاسارگاد یاد كرده‌اند. رك: اصطخری در مسالك و ممالك (ص123 از ترجمه ابوالقاسم پاینده)، ابن حوقل (ص 194)، مقدسی در آفرینش و تاریخ (ص444)، مستوفی در نزهه القلوب (ص 121) ذكر این آثار را آورده‌اند.

17. یافته‌های علی سامی در چندین نوبت منتشر شده است. لیكن پس از درگذشت او، در سال 1375 به بهانه بزرگداشت وی، یافته‌ها و نظریات او درباره پاسارگاد در اثر زیر مجددا منتشر شد: سامی، علی(1375): پاسارگاد پایتخت و آرامگاه كوروش هخامنشی (ذوالقرنین)، به كوشش غلامرضا وطن‌دوست، شیراز، بنیاد فارس‌شناسی‏. همچنین برای مطالعه آثار قدیمی وی به‌خصوص نظرش درباره پایتختی پاسارگاد و تخت جمشید بنگرید به: سامی، علی (1330): ك‍اوش‍ه‍ای‌ دوازده‌ س‍ال‍ه‌ ب‍ن‍گ‍اه‌ ع‍ل‍م‍ی‌ ت‍خ‍ت‌ ج‍م‍ش‍ی‍د در ن‍ق‍اط م‍خ‍ت‍ل‍ف‌ ت‍اری‍خ‍ی؛ و نیز در همان سال: گ‍زارش‌ه‍ای‌ ب‍اس‍ت‍ان‌ش‍ن‍اس‍ی‌[از پاسارگاد]؛ (1338): گ‍زارش‌ه‍ای‌ ب‍اس‍ت‍ان‌ش‍ن‍اس‍ی‌ و ت‍رج‍م‍ه‌ چ‍ن‍د ك‍ت‍ی‍ب‍ه‌ م‍ی‍خ‍ی‌.

18. برای آشنایی با سكه‌های هخامنشی و به خصوص مسكوكاتی كه در پاسارگاد كشف شده است بنگرید به: ب‍اب‍ل‍ون‌، ارن‍س‍ت‌ ش‍ارل‌ ف‍ران‍س‍وا (1358): س‍ك‍ه‌ه‍ای‌ ای‍ران‌ در دوران‌ ه‍خ‍ام‍ن‍ش‍ی‌، ت‍رج‍م‍ه‌ م‍ل‍ك‌زاده‌ ب‍ی‍ان‍ی‌، خ‍ان‍ب‍اب‍ا ب‍ی‍ان‍ی‌، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی‏.

19. برای مطالعه بیشتر درباره كوروش و ذوالقرنین بنگرید به: آزاد، اب‍وال‍ك‍لام‌ (1369): ذوال‍ق‍رن‍ی‍ن‌، ی‍ا، ك‍ورش‌ ك‍ب‍ی‍ر، ت‍رج‍م‍ه‌ ب‍اس‍ت‍ان‍ی‌ پ‍اری‍زی‌؛ با پ‍ی‍ش‍گ‍ف‍ت‍ار س‍ع‍ی‍د ن‍ف‍ی‍س‍ی‌. ح‍س‍ی‍ن‍ی‌، ه‍اش‍م‌ف‍ی‍اض‌ (1384): ذوال‍ق‍رن‍ی‍ن یا ك‍وروش‌ ك‍ب‍ی‍ر، ت‍رج‍م‍ه‌ و ت‍دوی‍ن‌ م‍ری‍م‌ ج‍لال‍ی‌، تهران، فرهنگ سبز. ب‍دره‌ای‌، ف‍ری‍دون‌(1384): كورش در قرآن و عهد عتیق، تهران، اساطیر.  و نیز تفاسیر المیزان و نمونه ذیل تفسیر آیات 83 تا 102 سوره كهف.

20. دیولافوا، مادام ژان (1364): ایران، كلده و شوش، ترجمه ع‍ل‍ی‌م‍ح‍م‍د ف‍ره‌وش‍ی‌، ب‍ه‌ ك‍وش‍ش‌ ب‍ه‍رام‌ ف‍ره‌وش‍ی‌، دانشگاه تهران، ص 388.

21. دیولافوا، صص 385ـ388

22. هینتس، والتر(1380): داریوش و پارسها، ترجمه عبدالرحمن صدریه، تهران، امیركبیر، صص 133 و 134.

23. اومستد، اوم‍س‍ت‍د، آل‍ب‍رت‌ ت‍ن‌ آی‍ك‌ (1372): ت‍اری‍خ‌ ش‍اه‍ن‍ش‍اه‍ی‌ ه‍خ‍ام‍ن‍ش‍ی‌، ت‍رج‍م‍ه‌ م‍ح‍م‍د م‍ق‍دم‌، تهران، امیركبیر، صص 87 ـ88.

24. هرتسفلد، ایران در شرق باستان، صص 227 و 228 و 239.

25. برای اطلاع از این جزئیات و نیز آثار متعلق به دوران پیش از تاریخ و آثار دوران اسلامی بنگرید به: سامی، علی(1338-1330): گ‍زارش‌ه‍ای‌ ب‍اس‍ت‍ان‌ش‍ن‍اس‍ی‌[از پاسارگاد]؛ دوره چهار جلدی. شیراز.

26. برای اطلاع از فراز و فرود شناخت خط میخی فارسی باستان و نظریات موجود درباره زمان اختراع این خط و كتیبه‌های آن بنگرید به: واكر، كریستوفر (1388): تاریخ خط میخی، ترجمه نادر میرسعیدی، تهران، ققنوس. س‍ام‍ی‌، ع‍ل‍ی: خ‍ط و ت‍ح‍ول‌ آن‌ در ش‍رق‌ ب‍اس‍ت‍ان‌ و ت‍رج‍م‍ه‌ ن‍ب‍ش‍ت‍ه‌ه‍ای‌ م‍ی‍خ‍ی‌ و پ‍ه‍ل‍وی‌ م‍ك‍ش‍وف‍ه، شیراز. م‍رادی‌ غ‍ی‍اث‌آب‍ادی‌، رض‍ا (1380): ك‍ت‍ی‍ب‍ه‌ه‍ای‌ ه‍خ‍ام‍ن‍ش‍ی‌: ن‍ب‍ش‍ت‍ه‌ه‍ای‌ خ‍ط م‍ی‍خ‍ی‌ پ‍ارس‍ی‌ ب‍اس‍ت‍ان‌، نوید شیراز.

27. مجتبایی، فتح‏الله (1352): شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان، تهران، انتشارات انجمن فرهنگ ایران باستان، صص 26ـ30.  درباره‏ی شخصیت شهریار و تربیت او، اطلاعات فراوانی از منابع یونانی در دست است. ظاهراً این موضوع برای یونانیان از اهمیت خاصی برخوردار بوده است. گزنوفون، بیشترین آگاهی را در این باره ارائه می‏كند. او از مزدوران یونانی بود كه همراه كوروش كوچك برای نبرد با اردشیر دوم به سوی ایران حركت كرد و ظاهراً در پی آشنایی‏اش با كوروش كوچك، در دو اثر خود، آناباسیس27 و كوروپدی به ویژگی‏های شهریار ایرانی و تربیت او اشاره كرده است. درباره ویژگی‌های شهریار ایرانی بنگرید به: حیدری‌نیا، صادق (1386): شهریار ایرانی؛ دیباچه‌ای بر نظریه سیاست در ایران، تهران، مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.

28. برای مطالعه جزئیات نمایشنامه و نقدهای تاریخی، ادبی و فلسفی درباره آن بنگرید به: نمایشنامه ایرانیان با مقدمه رضا داوری اردكانی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1389.


نظرات بینندگان:
انصافا می توان این حرف های تكراری و زنگ زده را جواب آن همه تصویر و متن دانست كه نیمه كاره بودن تخت جمشید را اثبات می كند؟!
15
11
کد: 359539  | علی محمد  | 8 تیر 1390 ساعت 16:55
این آقا با این حرفهای سوپر نخ نما فقط درستی حرفها و ادعاهای آقای پورپیرار را ثابت كرد و بس! چون نشان داد در برابر صدها دلیل بر ناتمامی تخت جمشید چیزی جز تكرار مجعولات نخ نمای قبلی و آسمان ریسمان بافی ندارد! مثلا خود مسئولان تخت جمشید و پایگاه پارسه به نوساز بودن برخی از ستون ها و پایه ستون ها معترفند و مدعی هستند كه بعضی از قسمتها را طی پروژه مرمت بناهای تاریخی ساخته و در جاهای خالی نصب كردند!! اون وقت این عضو هیئت علمی نوساز بودن این پایه ستونها را انكار میكند!! خوب چه بگوییم؟ طرف یا به كلی از همه چیز بی خبره و یا حاضره به هر بهایی آشكارترین حقایق را هم انكار كند كه در آن صورت تكلیفش معلوم است.
10
13
کد: 361522  | سعید  | 10 تیر 1390 ساعت 21:04

نام و نام خانوادگی:
پست الکترونیکی (email):
* متن نظر: