تبليغاتX
and God created the love...

...رشته محبت
سه شنبه 23 آذر1389 ساعت 22:35

چون رشته گسست می توان بست                  لیکن گرهیش در میان هست*

من رشته محبت خود پاره می کنم                    شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم

 

با این که بین دو  بیت تناقض موج می زنه،ولی شعر به دل میشینه .

یه رابطه زمانی که دچار مشکل میشه و رشته ش پاره می شه، آدم متناسب با ارزش رابطه تلاش می کنه برای گره زدن. ممکنه که دوستی دوباره شکل بگیره، اما هیچ وقت اون اتفاق از ذهن خارج نمی شه؛ در واقع شاید منظور از " گرهی در میان است "، همون خاطره اون اتفاقه باشه که همیشه تو ذهن هستش و  هر لحظه التیماتوم میده  که: «این دوستت قبلا امتحانشو خوب پس نداده ها! حواست جمع باشه!»

 

من رشته محبت خود پاره می کنم      شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم

 

این اتفاق خیلی کم پیش میاد. شاید گره بخوره اما خیلی وقتا هم گره نمی خوره .

 

فکر می کنم تو رابطه ی اول، مشکل برمی گرده به اینکه آیا ما واقعا طرف مقابل رو بخشیدیم ؟؟؟

و همه ی سوء ظن ها رو رفع کردیم ؟؟  یا از سر اجبار یا نیاز فقط در ظاهر بخشیدیم ؟

مساله حل شد یا صورت مساله پاک شده ؟

اگر به این شکل باشه که میشه        "گرهیش در میان است "

 

 اما اگر بالغانه مشکل رو بررسی کرده باشیم و نقاط ضعفی که توی رابطه بوده و باعث بروز مشکل شده رو  برطرف کردیم و در صورت نیاز معذرت خواهی آگاهانه **انجام شه، مساله را حل کرده و اجازه ندیم  هیچ نقطه ی تاریکی در مورد مشکل باقی بمونه .

بعد از اون می تونیم انتظار داشته باشیم "  شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم " اتفاق  بیفته. با این کار در اصل نقاط ضعف رو برطرف کردیم و در مسیر هدایت رابطه به سمت رشد هستیم .

 

..................................................

*از امیرخسرو دهلوی

**معذرت خواهی آگاهانه زمانی اتفاق میفته که انسان به این نتیجه میرسه کارش اشتباه بوده و چون این نتیجه گیری حاصل اندیشه و فکر کردن بوده پس دیگه تکرارش نمی کنه. 

 

منبع: http://pelake-1360.persianblog.ir

نوشته شده توسط Dani | موضوع: | لینک ثابت |
...همینجوری
یکشنبه 7 آذر1389 ساعت 1:34
خیلی وقته که آپ نکردم...

امشبم دلم گرفته بود که اومدم اینجا,هر چی گشتم,یه عکس خوب که به درد اینجا بخوره پیدا نکردم...

یه جورایی از وقتی عکاسیه صنعتی می کنیم حس می کنم کلا دید (یه ذره)هنریم از بین رفته...

حالا یه متن کوتاه پیدا کردم و اینجا می نویسمش...


چقدر شیرین می شود لحظات تلخم وقتی می دانم هنوز هم در آغوش گرم تو,جایی دارم...

چقدر آسان می شود سختی های زندگیم وقتی می دانم هنوز هم لیاقت بوسیدن دستهایت را دارم...

چقدر زیبا می شود زشتی های زندگی ام وقتی می دانم هنوز هم لیاقت شنیدن صدای گرمت را دارم...

چقدر لذت بخش می شود لحظات بدم وقتی می دانم هنوز هم اجازه ی چیدن غنچه ی لبت را دارم.

 

این متن از دفترچه ی خاطرات سربازیمه.این و دوازدهم اسفند۸۸ (۱۳۸۸.۱۲.۱۲)نوشتم,یعنی ۱ ماه از سربار شدنم گذشته بود...

دوازدهم یکی از مقدس ترین و بهترین روزها توی هر ماهه برای من...

نوشته شده توسط Dani | موضوع: | لینک ثابت |
تموم شد...
چهارشنبه 31 شهریور1389 ساعت 2:9
خدمت مقدس(مقدس؟!)

سربازی تموم شد!!!

 

مدت سربازی انقدر کوتاه بود که بهم اجازه نداد تعداد برداشت هام و از ۲ تا بیشتر کنم...

خدا رو شکر.به خاطر زحمتهای بابا در ۸ سال دفاع مقدس(مقدس؟!)زمان سربازیم ۵ ماه و نیم بود...(اون نیم و اگه نمی گفتم قطعا می مردم)

 

 

نوشته شده توسط Dani | موضوع: | لینک ثابت |
...برداشت آخر
پنجشنبه 23 اردیبهشت1389 ساعت 22:53
کچل

* تا به حال برگای زرد و خشک درختهارو به چشم آشغال و باد و به چشم یه مزاحم ندیده بودم...

* حالا فهمیدم که "مگنا سفید" و "بهمن د...لی" هم سیگارای خوبین...

.

.

.

پ.ن:اینا چیزاییه که در کنار خدمت دارم بهشون پی می برم و هر چند وقت یه بار جندتایی بهش اضافه می کنم... .

نوشته شده توسط Dani | موضوع: | لینک ثابت |
...خدمت مقدس سربازی
دوشنبه 2 فروردین1389 ساعت 23:42
وقتی صبحها با کلمه ی "بیدار باشه" و روشن شدن ۸ تا لامپ ۱۰۰ که تو اون شرایط فکر می کنی ۸ تا آرک ۲ کیلو بالا سرت روشن کردن از خواب بیدار می شی...

وقتی از سر میز غذا یا صدای کوبیده شدن مشت سرکار استوار روی میز ,دست از غذا خوردن می کشی...

وقتی از توی حمومی که تنها یک ربعه که رفتی توش با جمله ی شیر و ببند مواجه می شی و در صورت توجه نکردن فلکه ی آب گرم و می بندن و ممکنه تو هنوز حتی سرت پر از کف باشه ,میان و با چوب از لا به لای بخار آب می کشنت بیرون(در حموما هم که قفل نداره که)...

وقتی می ری به سمت باجه ی تلفن همگانی تا زنگ بزنی ,با یه صف رو به رو می شی که کل اون آدما برای زنگ زدن فقط ۱۵ دقیقه وقت دارن.حالا اگه دست کم بگیریم افراد توی صف ۱۵ نفر باشن یعنی نفری ۱ دقیقه می تونن صحبت کنن که اون زمان هم با جمله ی "کارت غیر مجاز است" تموم می شه...

وقتی ۵-۱۰ دقیقه وقت داری که هم از سرویس استفاده کنی و هم پوتین و کلاه و چهار بندت و تنت کنی و بعد از اتمام این کارها میایی تو آسایشگاه و می بینی باید نیم ساعت الکی خبر دار وایسی...

وقتی شب اولی که از مرخصی برگشتی و همچین بگی نگی یه کمی هم بی حالی و مریض احوال ,موقع خونده شدن لوحه ی نگهبانی با شنیدن اسم خودت مواجه می شی و می فهمی که معاون گروهبان نگهبانی* و با بزرگترین مصیبت زندگیت رو به رو شدی(الان ساعت ۱۰ دقیقه به ۲ ,یعنی من ۵ دقیقه است که نگهبان های پاس بعد و بیدار کردم)...

وقتی داری از شدت برون روی به خودت می پیچی و بعد از یک هفته برای اولین بار می خوایی به این عنوان از سرویس بهداشتی استفاده کنی ,با توالت هایی مواجه می شی که حتی یکیشم شیلنگ نداره و این لحظه ی شیرینیه که برای اولین بار در زندگیت خودتو با آفتابه می شوری...

وقتی به خاطر بازیچه شدن وسط شوخی ۲ تا افسر یک مقداری گوش مالی می شی...

وقتی موقع اعزام به مرخصی دفترچه ی مرخصی و مثل غذای سگ پرت می کنن جلوت و می گن واسه اینه که غرورتون بشکنه...

وقتی که باید عادتتو ترک کنی و به جای خوردن یه قالب ۵۰ گرمی کره و نیر با صبحانه ,۲ بند انگشت از هر کدوم و با یدونه نون لواش بخوری...

وقتی ویتامین Aیی که مالیدی رو لبات تااز شدت سرما نترکن ,می ماسه رو لبات...

وقتی موقع پخش کردن دفترچه ی مرخصی ,دفترچه ات و بهت نمی دن و بعد از روی یه لیست اسمت و می خونن و می گن که این افراد از فرماندهی کل به خاطر کمکاری در ورزش صبحگاه لغو مرخصی شدن...

فقط در یه صورت می تونی همه ی اینار و تحمل کنی ,باید یه فرشته داشته باشی ,یه فرشته کوچولوی مهربون.اینجوری آخر هر روز می گی چه زود گذشت.کل روزهای خدمت چه ۱ ماه باشه چه ۲۴ ماه ,مثل باد می گذره.... .


*معاون گروهبان نگهبانی:یعنی از ۹ که خاموشی می زنن می خوابی تا یک ربع به۱ ,بعد خود گروهبان نگهبان بیدارت می کنه و تا ساعت ۴:۳۰ که بیدار باش می زنن باید بشینی پشت میز و سر ساعت نگهبان هار و بیدار کنی.

نوشته شده توسط Dani | موضوع: | لینک ثابت |
This Template Designed By Dani Phantom