سرآغاز

کتابخانه‌های دیجیتال (4): روزی که از رومل و روندشتِت هم کاری ساخته نبود!

مجيد رهباني
1zm2jux.jpg

تصویر: حبیب الهی
گفت‌و‌گو با دریاسالار کمال حبیب‌اللهی در چارچوب «طرح تاریخ شفاهی ایران» دانشگاه هاروارد و در آذر ماه 1363 (دسامبر 1984) توسط ضیاء صدقی صورت گرفته است. کمال حبیب‌اللهی در سال 1308 در شهر آستارا و در خانواده‌ای آذربایجانی به دنیا آمد. دورة ابتدایی را در زادگاهش و دورة متوسطه را در تهران سپری کرد و در 1327 از دارالفنون فارغ‌التحصیل شد. سپس در کنکور دانشکدة افسری پذیرفته شد و به نیروی دریایی پیوست. وی می‌گوید پس از واقعة سوم شهریور 1320 و اشغال ایران، نیروی دریایی به خاطر رشادتی که به خرج داد و در حدّ توان به وظیفه‌اش عمل کرد، مورد احترام مردم بود. گروه سی‌نفرة دانشجویان که حبیب‌اللهی نیز در میان‌شان بود برای آموزش به انگلستان اعزام شدند. آموزش این دانشجویان براساس قراردادی انجام می‌شد که میان دو کشور منعقد شده بود. طبق این قرارداد، انگلستان که در شهریور 20 نیروی دریایی ایران را نابود ساخته بود، متعهد شده بود که به بازسازی این نیرو یاری رساند. حبیب‌اللهی به خاطر می‌آورد که در مراسم اعزام دانشجویان، بعد از سخنرانی شاه، سپهبد رزم‌آرا، رئیس وقت ستاد ارتش‌، سخنانی به این مضمون بیان می‌کند که برای آیندة نیروی دریایی ایران نقشه‌ای درسر دارد و از جوانان می‌خواهد تحصیل را جدّی بگیرند.
    دریاسالار حبیب‌اللهی از افسران تحصیلکردة ارتش بود. او آموزش‌های پایة نیروی دریایی را در مدارس پورت‌موث و ... انگلستان گذراند (1953)، در مدرسة عالی نیروی دریایی امریکا در مونتری کالیفرنیا (1961) تحصیل کرد و دورة فرماندهیِ دانشکدة را در نیوپورت رُدآیلند (1969) دید. در یکی از اسنادی که تحت عنوان اسناد لانة جاسوسی منتشر شده، از دریاسالار حبیب‌اللهی به عنوان فردی طرفدار غرب، ضد کمونیست و متمایل به امریکا و همچنین موافق حضور نظامی امریکا در منطقة خلیج‌فارس و اقیانوس هند یاد شده است. خاطرات دریاسالار حبیب‌اللهی با توجه به سمت‌های نظامی و مسئولیت‌هایش در چند عملیات مهم ارتش ایران در خلیج‌فارس و دریای‌عمان، و همچنین حضور در جلسات و تصمیم‌گیری‌های شورای فرماندهان ارتش در هنگامة انقلاب و واپسین‌روزهای سلطنت پهلوی (1357) با اهمیت است. در این گفت‌و‌گوها نیز بیشترین تأکید بر دورة انقلاب گذاشته شده و به برخی فعالیت‌های وی پس از انقلاب و در خارج کشور اشاره‌ای نشده است. نیاز به تأکید نیست که آن چه در گفت‌و‌گوها آمده، نظرهای شخصی دریاسالار حبیب‌اللهی است و ممکن است با گفته‌های دیگر شاهدان رویدادها مغایر باشد.
*
حبیب‌اللهی در خاطرات خود از بازگشت به ایران  (در 1331) و دریافت درجة ناوبان دومی (معادل ستوان دومی) و اعزام به پایگاه دریایی خلیج‌فارس و شروع خدمت در ناو ببر می‌گوید. در مرداد 1332، هنگامی که فرمانده و شماری از افسران ارشد ناو پلنگ به مرخصی می‌روند، حبیب‌اللهی ارشدترین افسر کشتی می‌شود و این زمان مصادف است با حوادث 25 مرداد و خروج شاه از کشور. می‌گوید حدود 30 نفر توده‌ای در ناو خدمت می‌کردند که آن‌ها را شناسایی کرده و زیر نظر داشته است. با اطلاع یافتن از رویدادهای تهران، با چند افسر و درجه‌دار مورد اعتماد خود، نسبت به خطرِ افتادنِ کشور به دست کمونیست‌ها هشدار می‌دهد و نقشة خود را برای انجام یک اقدام نظامی نمادین و اعلام «ایران آزاد» در میان آب‌های خلیج‌فارس تشریح می‌کند. با وقوع کودتای 28 مرداد و بازگشت شاه، انجام این برنامه نیز منتفی می‌شود، اما سال‌ها بعد، در تابستان 1357 از زبان شاه می‌شنود که از این طرح خبر داشته است.
    از این دوره به بعد، حبیب‌اللهی پله‌به‌پله ترقی می‌کند. فرمانده ناوچة مدرن کیوان می‌شود که تازه از امریکا رسیده بود. به فرماندهی ناو پلنگ می‌رسد که دومین ناو ایران محسوب می‌شد. سپس فرمانده ناو ببر می‌شود و در مانور مشترک با امریکا حضور می‌یابد. به‌گفتة او امریکا در این مانور 7 هزار نیرو در کوه‌های بختیاری پیاده کرد و شاه شخصاً ناظر عملیات بود. در فاصلة سال‌های 1963 و 1965 اولین کشتی از واحد بزرگ رزمی دریایی خریداری شده از امریکا را تحویل می‌گیرد و فرمانده ناو نقدی می‌شود. ناو دیگری از این واحد، ناو بایندر، نیز تحت فرماندهی عباس رمزی عطایی قرار می‌گیرد که بعدها ماجراها پیدا می‌کند. سپس فرمانده گروه «فتح ناوها» می‌شود که از چهار ناو نقدی، بایندر، کهنمویی و میلانیان (نام شهدای نیروی دریایی در جریان اشغال ایران در شهریور 1320) تشکیل شده بود.
    شش ماه پس از اعزام به انگلستان، در سمت فرمانده چهار ناوشکن موشک‌انداز در دست ساخت (سام، زال، رستم و فرامرز) به ایران فراخوانده شد. شاه در پی دریافت گزارش‌هایی از بی‌نظمی و سوءمدیریت در نیروی دریایی، اکثر امرای آن نیرو را بازنشسته کرد و افسران جوان را جایگزین آن‌ها ساخت. حبیب‌اللهی اشتباه شاه را در آن می‌داند که فرمانده وقت نیرو، دریابُد فرج‌الله رسایی را بازنشسته نکرد. وی رسایی را مسئول بسیاری از بی‌نظمی‌ها و سوءاستفاده‌های مالی می‌داند. حبیب‌اللهی مدتی در مقام رئیس ستاد رسایی خدمت می‌کند و بعد با سمت فرمانده پایگاه دریایی بوشهر و فرمانده ناوگان نیروی دریایی به جنوب اعزام و به زعم خود «تبعید» می‌شود. حبیب‌اللهی می‌گوید که مرکز ناوگان در خرمشهر بود که در حاشیة رودخانه قرار داشت؛ مکانی که در اساس نادرست انتخاب شده بود. او تصمیم می‌گیرد ظرف سه ماه، مرکز ناوگان را به بندرعباس که آن زمان امکاناتی در آن وجود نداشت منتقل کند. این کار عملی می‌شود و حتی در هفته‌نامة نیوزویک به عنوان یک حرکت استراتژیک نیروی دریایی ایران انعکاس می‌یابد. حبیب‌اللهی دشواری‌های این کار را شرح می‌دهد و همچنین می‌گوید که ظرف چند سال، بندرعباس به مهم‌ترین پایگاه دریایی خلیج‌فارس و مرکز هدایت مانورهای بزرگ تبدیل شد.
    در سال 1354، پس از برکناری و زندانی‌شدن فرمانده وقت نیروی دریایی (رمزی عطایی) و جانشین و چند معاون او به اتهام فساد مالی، حبیب‌اللهی به فرماندهی نیروی دریایی می‌رسد. شاه از او می‌خواهد که نیروی دریایی را پاکسازی و بازسازی کند.
    حبیب‌اللهی در این گفت‌وگوها از پیشینة نظامی خود می‌گوید؛ از طراحی و شرکت در عملیات اعادة حاکمیت ایران بر جزایر سه‌گانه (آذر 1351) در مقام معاون عملیاتی نیروی دریایی تا حضور در جنگ ظفار و استفاده از توپخانة دریایی برای کوبیدن مواضع چریک‌های ارتش آزادی‌بخش خلق ظفار (پاییز 1352). وی دیدگاه‌های نظامی خود را در مورد لزوم کوچک‌ و هرچه بیشتر متحرک ساختن نیروها شرح می‌دهد و از تلاش‌اش برای آموزش و تجهیز نیروی تکاور دریایی و تفنگدار دریایی می‌گوید. تأکید می‌کند که در زمان وقوع انقلاب، پنج گردان مجهز تفنگدار دریایی وجود داشت که در برابر هجوم ارتش عراق به ایران، نخستین خط دفاع از خرمشهر و آبادان را تشکیل دادند. از برنامة خود برای تشکیل نیروی زیردریایی ایران جانبداری می‌کند و آن را جزء مهمی از دفاع از مرزهای آبی کشور و به مثابه «یک نیروی کوچک استراتژیک» می‌داند. سه زیر‌دریایی به امریکا سفارش داده می‌شود و یک زیر‌دریایی به آلمان. قرار بود با مشارکت اسرائیل در سیرجان موشک‌های هارپون برای استفاده در زیردریایی‌ها ساخته شود. در سال 1357 امریکا نخستین زیردریایی را به ایران تحویل می‌دهد. به گفتة حبیب‌اللهی، دریادار احمد مدنی، نخستین فرمانده نیروی دریایی پس از انقلاب،  آن را به امریکا پس فرستاد. در مورد زیردریایی سفارش داده شده به آلمان هم می‌گوید صادق طباطبایی به آن کشور رفت و گفت: «ما زیردریایی نمی‌خواهیم، ما تراکتور می‌خواهیم!» ظاهراً شیخ محمد منتظری وقتی از این موضوع اطلاع می‌یابد برآشفته می‌شود و چنین کاری را خبط و خطا می‌خواند.
    حبیب‌اللهی در تشریح دیدگاه خود دربارة استراتژی نیروی دریایی می‌گوید نیروی دریایی ایران باید «نیروی اقیانوسی» می‌شد و هدف در آن زمان تبدیل این نیرو به پنجمین نیروی دریایی دنیا بود. او مرزهای دفاع دریایی ایران را در ورای تنگة هرمز و دریای عمان، و در اصل در دهانة اقیانوس هند می‌داند و طرح احداث تأسیسات چاه‌بهار را در ارتباط با همین استراتژی تشریح می‌کند. چاه‌بهار موقعیتی ممتاز و رو به اقیانوس هند دارد، یک بندرگاه طبیعی است که می‌تواند ناوگانی بزرگ را در خود جای دهد و نیازی به ساختن اسکله و حوضچه ندارد. از سوی دیگر بهترین مکان جغرافیایی برای عملیات زیر‌دریایی است. از این دیدگاه، استقرار نظامی در چاه‌بهار خط دفاعی ایران را جلو می‌برد و مسئلة «دفاع در عمق» را حل می‌کند. پروژة چاه‌بهار به تصویب سازمان برنامه و شاه رسیده بود، از نظر اقتصادی (تخلیة کشتی‌های بازرگانی و انتقال کالا) کاملاً موجه بود و توسعة بلوچستان را نیز در پی داشت. او می‌گوید پس از انقلاب نیز چند گروه بازرسی به چاه‌بهار رفت و گزارش‌های مثبتی در مورد کارهای انجام شده ارائه کرد و وی که در خفا به سر می‌بُرد به دریا‌دار مدنی پیغام داد که دست کم برای رسیدگی به وضع بلوچستان طرح چاه‌بهار را اجرا کند. اما این پروژه هم از فساد مالی مصون نبود و حبیب‌اللهی همین امر را باعث بدنامی و صدمه دیدن طرح می‌داند، تا آن‌جا که شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر پیش انقلاب، حتی حاضر به شنیدن حرف‌های او در مورد ضرورت ادامة کار در چاه‌بهار نشد.
    حبیب‌اللهی در جای‌جای گفت‌و‌گو از مقابلة خود با فساد در نیروی دریایی می‌گوید و در ضمنِ آن بسیاری را متهم می‌سازد. از دریابُد رسایی فرمانده نیروی دریایی و سرهنگ سلطانی وابستة نظامی ایران در پاکستان، تا شایگان مدیر عامل وقت کشتیرانی آریا، سفیر وقت ایران در استرالیا و البته دریا‌دار عطائی که در رأس همه قرار داشت و کارش به بازداشت و زندان کشید. او ماجراهای مختلفی را تعریف می‌کند که برخی تعجب‌آور است. مانند تخصیص بودجه برای ساختن «شاپینگ سنتر» در جزیرة فارسی که منطقه‌ای غیرمسکونی بود و جز لاک‌پشت و مرغ دریایی ساکنی نداشت! یا مطالبة حق و حساب از شرکت امریکایی پیمانکار پروژة چاه‌بهار که هوشنگ انصاری در معرض اتهام آن بود. حبیب‌اللهی می‌گوید در مورد اخیر، یک لحظه دچار این تردید شده که چه‌گونه ممکن است شخص پادشاه از این ماجرا باخبر نباشد و یک وزیر یا رئیس شرکت نفت بتواند چنین تهور و جسارتی به خرج دهد. وی اسدالله علم را فرد فاسدی می‌داند که از دزدی‌های کلان سهم می‌بُرد و دست مجموعة دربار را در چنین تخلفاتی بازگذاشته بود. اعمال و رفتارهای او را مغایر با جایگاه و شأًن وزیر دربار پهلوی می‌داند و برای مثال از ماجرایی فضاحت‌بار در جزیرة کیش یاد می‌کند که خود شاهد آن بوده است.
    جالب‌ترین بخش خاطرات دریاسالار حبیب‌اللهی مربوط به آخرین سال حکومت پهلوی و انقلاب 1357 است. وی گرچه فرمانده نیروی دریایی بود و قاعدتاً می‌بایست از رویدادهای منجر به سقوط شاه برکنار باشد، ولی به واسطة حضور کوتاه‌مدت در  دولت ارتشبد غلامرضا ازهاری و سپس عضویت در شورای فرماندهان نظامی (شورای عالی ارتش)، روایت‌هایی بااهمیت دارد. او با یادکرد از ماه‌های نخست انقلاب، به آن‌ دسته از نمایندگان مجلس شورای ملّی طعنه می‌زند که خود منتخب ساواک و حزب رستاخیز بودند ولی ناگهان چهره عوض کردند و در نقش منتقد حکومت داد سخن دادند. جعفر شریف امامی را فردی بدنام و بدسابقه می‌داند که به کار‌چاق‌کنی  شهره بود.  انتخاب چنین فردی به نخست‌وزیری (شهریور 1357) نمی‌توانست اعتراضات عمومی را که بخشی از آن متوجه فساد وسیع دستگاه اداری کشور بود آرام سازد. حبیب‌اللهی وی را «بنزین انقلاب» می‌خواند که آتش‌ها را نه تنها خاموش نکرد، که شعله‌ورتر کرد. به زعم وی چنان‌چه فردی «پاک و قاطع» مأمور تشکیل دولت می‌شد و یا مسئولیت به فردی چون دکتر غلامحسین صدیقی سپرده می‌شد، کار به سقوط پادشاهی نمی‌کشید.
    با استعفای شریف امامی (آبان ماه 1357) دولت ارتشبد غلامرضا ازهاری به روی کار آمد که ظاهراً قرار بود «دولت نظامی» باشد اما در واقع چنین نشد. حبیب‌اللهی برای مدت بسیار کوتاهی عهده‌دار سرپرستی سه وزارتخانة مهم می‌شود: وزارت آموزش و پرورش با نیم میلیون معلم در حال اعتصاب، وزارت آموزش عالی با صدها هزار دانشجو و استاد اعتصابی، و وزارت فرهنگ و هنر که به زعم وی «فسادش از هجده سال پیش معلوم بود» و وزیرش، مهرداد پهلبد، در تمام این مدت «مثل ملک شخصی آن‌جا را اداره می‌کرد». می‌گوید نه در دفتر کار وزیر که مانند کاخی آراسته شده بود مستقر شد و نه از رولزرویس اختصاصی او استفاده کرد. در وهلة اول، همة معاونان وزیر را بازنشسته کرد و یک مدیر‌کل مشهور به پاکی و سلامت را به عنوان معاون وزیر تعیین نمود و وزارتخانه را به دستش سپرد. مدعی است که این اقدام «مثل توپ صدا کرد» چرا که کسی باور نمی‌کرد آن افراد را بشود یکجا بازنشسته و از کار برکنار کرد. در وزارت آموزش عالی که اکثر مسئولان آن را «آدم‌های پاکی» می‌داند، جز یکی دو تغییر جزئی در مدیران دانشگاه‌ها، کاری نمی‌کند. در مدیریت‌های وزارت آموزش و پرورش نیز تغییری نمی‌دهد ولی موفق می‌شود با مذاکره و تفاهم، به اعتصاب معلمان پایان دهد و آن را موفقیتی برای خود می‌شمارد.
    حبیب‌اللهی به دولت ازهاری این انتقاد را وارد می‌سازد که به وظیفة اصلی‌اش نپرداخت. از یک نشست هیئت دولت یاد می‌کند که دستور جلسة آن رسیدگی به مالیات‌ها و... بود و از بیرون ساختمان صدای شلیک تیر می‌آمد: «من عصبانی شدم. گفتم ما نیامده‌ایم اقتصاد را درست کنیم... ما یک وظیفة نظامی داریم [که] امنیت است. [باید آن را انجام دهیم] و برگردیم به سربازخانه. الآن هم راهش این است که باید با شدت عمل کرد. اول باید به زور خواباند این اوضاع را. بعد [باید] ببینیم چه شده که ملّت دارد انقلاب می‌کند. ایراد چیست؟ چه شده؟ یک جا مسلماً نقص دارد که میلیون‌ها جمعیت در خیابان‌ها راه افتاده‌اند.» او انحلال مجلس را در هنگام تشکیل دولت نظامی ضروری می‌دانست، در حالی که ازهاری دولت خود را برای گرفتن رأی اعتماد به مجلس شورای ملّی معرفی کرد. حبیب‌اللهی که طول مدت حضور خود و دیگر فرماندهان نظامی را در دولت بیشتر از ده روز نمی‌داند و می‌گوید «ما نظامی‌ها اصولاً کنار گذاشته شدیم»، معتقد است دولتی که به مجلس معرفی شد، دیگر یک دولت نظامی نبود. او تیمسار ازهاری را فردی پاک و سالم و ضمناً متهور می‌خواند که صِرفِ ترس باعث نشد دست به اقدام حادّی نزند. مجموعة حاکمیت را در برابر موج برخاستة انقلاب ، دچار انفعال و سوءمدیریت می‌داند؛ مجموعه‌ای که همواره در نشان‌دادن واکنش تأخیر دارد و زمانی دست به اقدام می‌زند که بسیار دیر شده است. او سیاست حاکمِ «گوش‌دادن» و «امتیازدادن» را برای آن شرایط نادرست می‌شمارد. چنین سیاستی به زعم وی باید یکی دو سال قبل اجرا می‌شد، نه زمانی که انقلاب بر خیابان‌ها مسلط شده بود. وی شاه را مسئول اصلی این وضعیت می‌داند و می‌گوید که بعد از تظاهرات مردم تبریز (بهمن 1356) به شدت روحیه‌اش را باخته بود. اما اعتقاد ندارد که بیماری حادّ سرطان باعث چنین وضعی شده باشد. وی اصولاً شاه را رهبر دوره‌های آرامش می‌داند و نه رهبر لحظات بحرانی و به خروج وی از کشور در 25 مرداد 1332 اشاره می‌کند. در جایی به طعنه می‌گوید در نوشته‌ای از سولیوان، سفیر امریکا در ایران، خوانده است که در آذر یا دی 57 به شاه پیشنهاد می‌کنند که در ازای ورود آیت‌الله خمینی به کشور، او به همراه تمام ثروت‌اش و جمعی از فرماندهان عالی‌رتبة نظامی‌اش از کشور خارج شود. ولی ظاهراً در نهایت شاه موافقت نمی‌کند و «ایشان تصمیم می‌گیرند که بقیه بمانند و خودشان بروند»! حبیب‌اللهی گرچه بر بی‌تصمیمی شاه در برابر انقلابی که به‌سرعت سراسر کشور را دربرگرفته بود تأکید می‌کند ولی در عین حال بر همة فرماندهان نظامی ــ از جمله شخص خودش ــ این ایراد را وارد می‌داند که منفعل ماندند و زمان را از دست دادند. او می‌گوید: «خُب، اگر شاه نمی‌تواند تصمیم بگیرد، چرا فرمانده‌ها تصمیم نگرفتند؟ ولو برعلیه شاه!... شما چرا خود شاه را در کاخش بازداشت نکردید؟... با احترام و یا به هر وضعی. چون مملکت بالاتر از هر شخصی است.»
    حبیب‌‌اللهی اگرچه وجود نارضایتی عمومی را تأیید می‌کند، ولی در توضیح دلایل وقوع انقلاب به راه اغلبِ بازماندگان رژیم گذ‌شته می‌رود و از «توطئه‌های جهانی» سخن می‌گوید. در پاسخ شاه، چند هفته قبل از خروج از کشور، که می‌پرسد: «چرا غرب می‌خواهد من بروم؟» می‌گوید: «قربان اشکالاتی در سیاست نفتی ما بوده. سرمایه‌گذاری عظیمی در راه انداختن انقلاب ایران شده و دارد می‌شود. آن‌هایی که این کار را دارند می‌کنند هدف‌های بسیار دوربُردی دارند. می‌رسد به جایی که قیمت نفت معادل سال 1973 بشود.» و بعد: «ایشان بعد از چند ثانیه فکر، سرشان را تکان دادند و گفتند: بله و بلکه هم پایین‌تر.» در جایی حتی به امریکایی‌ها نسبت به دست‌های پنهان شوروی هشدار می‌دهد که «از زیر مرزها گذشته و دارد دولت ایران را ساقط می‌کند» و خواستار کمک دفاعی ارتش امریکا براساس قرارداد 1958 می‌شود! ترس از قدرت ارتش ایران که فراتر از مرزهای کشور رفته بود و در سرکوب کمونیست‌های عمان جلوه‌گر شد هم جای خود را دارد. به زعم وی، ایران با ارتشی 5/1 میلیون نفری(!) و استخراج شش میلیون بشکه نفت در روز، به «غولی» تبدیل شده بود که برخی را به وحشت می‌انداخت، از جمله عربستان سعودی را که در «برگرداندن نظر غربی‌ها نسبت به ایران سهیم بود».
    این دیدگاه توطئه‌اندیش که دست‌های پنهان قدرت‌های خارجی را در پشت هر بحران یا اعتراض عمومی می‌بیند، نه منحصر به گردانندگان نظام گذشتة کشور است و نه به دورة زمانی برآمدن انقلاب. جالب آن که دریاسالار حبیب‌اللهی با چنین نگرشی به رویدادی که خود در بطن آن قرار داشت، از فقدان آگاهی سیاسی افسران رده‌های بالای ارتش گله‌مند است. او اطلاع‌یافتن این افراد از مسائل سیاسی را ضروری می‌داند و می‌گوید یک افسر عالی‌رتبه «نباید [در مسائل سیاسی] دخالت کند. ولی باید بداند. نداند همین می‌شود که شد.»
    در ادامة گفت‌وگو، مصاحبه‌گر از رویدادهای مختلف کشور در آستانة پیروزی انقلاب می‌پرسد و حبیب‌اللهی پاسخ می‌دهد. در مورد دستگیری شماری از وزرای سابق، آن را احتمالاً تصمیم شخص پادشاه می‌داند و نه تصمیم هیئت دولت. البته می‌گوید با دستگیری متخلفان موافق بوده ولی نه تنها سه چهار نفر، بلکه معتقد است باید حدود 10 هزار نفر دستگیر می‌شدند! دربارة چگونگی انتصاب ارتشبد عباس قره‌باغی به ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران توضیح مفصلی می‌دهد و تأکید می‌کند که قره‌باغی به رغم میلش و با اصرار زیاد فرماندهان نظامی و با مذاکراتی که خود وی به نمایندگی از ایشان انجام داد ــ و احتمالاً بعد از دستور مستقیم شاه ــ حاضر به پذیرفتن مسئولیت شد. حبیب‌اللهی توضیح می‌دهد که در آستانة خروج شاه از کشور، امیر ارشد حاضر در شورای فرماندهان، ارتشبد حسن طوفانیان بود که با توجه به «سر و صداهایی که پشت سر» او بود صلاح نبود در غیاب شاه نقش فرماندار نظامی کشور را ایفا کند. آن‌ها هم به بهانة این که بهتر است ارتشبدی که «لباس زرد» به تن دارد (یعنی از نیروی زمینی است) عهده‌دار این سمت شود،  با رضایت طوفانیان، به سراغ تیمسار قره‌باغی رفتند. حبیب‌اللهی می‌گوید: «قره‌باغی افسری که بزند و بکوبد نبود.» ولی او را پاک و درستکار می‌داند که هر مسئولیتی را به خوبی به انجام رسانده بود و مثلاً «ژاندارمریِ بدنام» را به نیرویی خوشنام و مرتب تبدیل کرده بود. اما او را بیشتر یک «امیر اداری» می‌داند تا یک «امیر عملیاتی». نزدیک بودن وی به ارتشبد حسین فردوست را تأیید می‌کند ولی اتهام «خیانت» و همدستی با فردوست و... را که شایع شده بود مردود می‌داند.
    روز 23 تیر 57، سه روز پیش از رفتن شاه، جلسه‌ای در کاخ نیاوران با حضور شاپور بختیار و جمعی از فرماندهان ارتش تشکیل می‌شود. حبیب‌اللهی می‌گوید که این جلسه به درخواست بختیار برگزار شد و شاه در آن از فرماندهان خواست تا از نخست‌وزیر قانونی کشور اطاعت کنند. او تأکید می‌کند که شاه گفت: «درغیاب من... شما از ایشان دستور می‌گیرید.» شاه به چند پرسش بختیار پاسخ می‌دهد و بعد ناگهان در میان صحبت، خطاب به وی می‌گوید که در روزنامه‌ها از قول او خوانده که «ما دیگر نمی‌خواهیم ژاندارم خلیج‌فارس بشویم» و توضیح می‌دهد که «دفاع از مرزهای آبی مملکت در مرزهای آبی‌اش انجام نمی‌شود، در عمق، در بُعد مسافت، در دریاها انجام می‌شود. این ژاندارمی نیست که ما می‌کنیم، دفاع از سواحل خودمان است، منتهی در سرتاسر خلیج‌فارس و آن طرف، در شمال اقیانوس هند» و از وی می‌خواهد این گفته‌اش را تصحیح کند و بختیار نیز می‌پذیرد.
    حبیب‌اللهی دربارة سفر ژنرال رابرت هایزر به ایران (14دی 1357) هم بحث مفصلی دارد. او که در مذاکرات هایزر با قره‌باغی و شورای فرماندهان نقش مترجم را ایفا می‌کرد به توضیح ماجرا می‌پردازد. هایزر را ژنرالی آشنا با همة فرماندهان ارتش ایران می‌نامد که دو سال پیش از انقلاب، عهده‌دار اجرای طرح کامپیوتری و اتوماتیک‌کردن «کنترل و فرماندهی ارتش شاهنشاهی» شده بود. به گفتة حبیب‌اللهی، هایزر چند روز پیش از رفتن شاه و برخلاف معمول، بدون اطلاع وی به ایران می‌آید. همین امر موجب ناراحتی شاه می‌شود و تصور وجود یک توطئه را در ذهن‌اش پدید می‌آورد. اهداف اصلی سفر هایزر چنین شرح داده شده: اول، تقویت روحیة ارتش؛ دوم، تشویق ارتش به حمایت از بختیار و کمک به پاگرفتن «دولت دموکراتیک»؛ سوم، آماده شدن ارتش برای به دست گرفتن قدرت در صورت شکست خوردن بختیار. حبیب‌اللهی در مراحل بعد، از کارهای دیگری هم می‌گوید که آن‌ها را «کارهای کوچک خودشان» می‌نامد. یعنی جمع‌آوری برخی سلاح‌ها و تجهیزات سرّی و اسناد و مدارک آن‌ها تا «به دست شوروی‌ها نیفتد». همچنین ساماندهی خروج اتباع امریکا از ایران که به سرعت در حال انجام بود. اما به نظر وی، مهم‌ترین وظیفة هایزر ابلاغ «پیام ویژة رئیس جمهور امریکا به فرد فرد فرماندهان» بود که «با نیروهایتان بایستید، ما از شما پشتیبانی خواهیم کرد». و این که امریکا کماکان به کمک‌هایش ــ ارسال اسلحه و قطعات یدکی و ... ــ ادامه خواهد داد. حبیب‌اللهی البته تأیید می‌کند که پس از رفتن شاه از کشور و در جلسات بعد، هایزر اعلام کرد: «دولت من دیگر از شاه پشتیبانی نمی‌کند. به نظر می‌رسد دیگر ایشان زمینه‌ای در ایران ندارد». وی معتقد است که سفر هایزر «هم دیر بود و هم دست خالی». می‌گوید هایزر تنها با «ستاره‌های روی شانه‌اش» آمد و خبری از «ناوگان هواپیما‌بر تهاجمی» مستقر در اقیانوس هند یا «هواپیماهای اف ـ 15» مستقر در عربستان سعودی نبود! او برای تقویت روحیة ارتشی که «به کلی روحیه‌اش را از دست داده بود و فرارها [در آن] به هزارهزار» رسیده بود چنین حمایت‌هایی را لازم می‌دانست. حتی می‌گوید قرار هم بر چنین حمایت‌هایی بوده، ولی «با کمال تأسف شخص پرزیدنت کارتر [ناو] هواپیما بر کانستالیشن را از تنگة مالاگا برگرداند». در مجموع او سیاست کارتر را در برابر شاه بلاتکلیف می‌خواند: «یک روز می‌گفت: ”تکلیف شاه ایران را ملّت ایران باید تعیین کند“، یک روز می‌گفت: ”نه، او دوست خوب ماست“». در یکی از جلسات مشترک فرماندهان با هایزر و پیش از حضور وی در جلسه، تصمیم گرفته می‌شود که سه تقاضا از دولت امریکا مطرح شود: نخست، جلوی بازگشت رهبر انقلاب به ایران را بگیرد. دوم، «بی‌بی‌سی را خفه کند». سوم، از دولت فرانسه بخواهد جلوی تبلیغات و ارسال نوار و... از پاریس به تهران را بگیرد. در جلسة دیگر، حبیب‌اللهی پیشنهاد می‌کند که امریکا رهبر انقلاب را ترور کند! هایزر می‌پرسد: «شما خودتان چرا این‌کار را نمی‌کنید؟ شما که بیشتر پول دارید.» و جواب می‌شنود: «ما سازمان نداریم. شما سازمان دارید.» سپس حبیب‌اللهی به سپهبد ناصر مقدم، رئیس ساواک، رو می‌کند و می‌گوید: «دو نفر به من بدهید که من ترتیب این کار را بدهم.» و پاسخ می‌شنود: «ما نداریم. تمام سازمان ما متلاشی شده.» بقیة روایت تقریباً به حکایتی فکاهی شبیه است. حبیب‌اللهی و تیمسار ربیعی هر کدام از در تطمیع مقدم در می‌آیند و پیشنهاد پرداخت چندین میلیون تومان پول را برای این کار مطرح می‌کنند، ولی مقدم بر سر حرف خود می‌ماند. دست آخر حبیب‌اللهی به واسطة یکی از معاونانش از افسر وابستة نیروی دریایی در ایتالیا می‌خواهد که با «بریگاد سرخ» کمونیست تماس بگیرد و به آن‌ها سفارش ترور بدهد! ولی طوفان حوادث همه چیز را درهم می‌ریزد و از این تلاش هم نتیجه‌ای عاید نمی‌شود.
    اما رهنمودهای هایزر دست کم این فایده را برای فرماندهان داشت که جرئت طرح‌ریزی یک اقدام اضطراری را بیابند. حبیب‌اللهی می‌گوید: «قبل از این که اعلی‌حضرت بروند کسی جرئت این را که راجع به کودتا در ایران صحبت کند نداشت. کودتا یعنی اعدام!» ولی پس از قطعی شدن رفتن شاه، چنین بحث‌هایی مطرح شد. وی حتی از طرحی خبر می‌دهد که با کمک افسران نیروی دریایی تهیه کرده بود و هدف آن واکنش در برابر «سقوط تهران» بود. می‌گوید سه هفته پیش از رفتن شاه، کلیات طرح را به اطلاع وی رسانده و او هم اجرای آن را مشروط به همراهی نیروی هوایی دانسته است. از مذاکرة مشابهی که سپهبد عبدالعلی بدره‌ای با شاه داشته خبر می‌دهد و هشدار شاه به او که «کاری نکنید مگر این که [برای] یک ماه سوخت داشته باشید».
    اما ارتش سوخت نداشت. ارتشی که به گفتة دریاسالار حبیب‌اللهی به غولی تبدیل شده بود که همسایگان را به وحشت می‌انداخت، ذخیره‌ای برای دورة بحران نداشت و اعتصاب کارکنان صنعت نفت را پیش‌بینی نکرده بود. «نیروی زمینی که اساس کار ما بود متأسفانه سوخت نداشت. آشپزخانه‌ها سوخت نداشتند. تانک سوخت نداشت.» می‌گوید نیروی زمینی به اندازة دو سه روز ذخیرة سوخت داشت و نیروی هوایی به اندازة یک ماه. حتی می‌گوید: «سوخت آشپزخانة گارد شاهنشاهی را من از بندر پهلوی و خرمشهر می‌آوردم»!
    حبیب‌اللهی تصویر زنده‌ای از ارتشی ترسیم می‌کند که در تماس و مواجهة درازمدت با مردم معترض مستهلک شده است. برانگیخته شدن باورهای دینی نظامیان در سطوح مختلف این استهلاک را تشدید کرده، گریختن از خدمت در بین سربازان وظیفه، و تمرّد درجه‌داران و افسران جزء، در کنار جاخالی کردن فرماندهان و امرای ارتش و فرار بسیاری از آنان از کشور کمر نیروی نظامی را می‌شکند. از فرمانده وقت نیروی هوایی، سپهبد امیرحسین ربیعی، که در پی پیروزی انقلاب اعدام شد حکایت می‌کند که اعتقاد به شدت عمل داشت ولی کسی از او فرمان نمی‌بُرد. حتی دو سه هفته قبل از رفتن شاه هم نتوانست به تقاضای فرمانده نیروی دریایی، یک اسکادران هواپیما به بندرعباس بفرستد. حبیب‌اللهی از تدوین طرحی برای اقدام نظامی علیه انقلاب می‌گوید که شاپور بختیار هم در جریان آن قرار داشت و حتی پیگیر تکمیل و تصویب آن بود. اما «حاضر شدن طرح همان و شورش در نیروی هوایی همان». تیمسار ربیعی در ابتدا این شورش را جدّی نمی‌گیرد، اما به سرعت کنترل همه چیز از دست خارج می‌شود. در جلسه‌ای که برای بررسی وضعیت در دفتر نخست‌وزیر تشکیل می‌شود، بختیار دستور می‌دهد منطقة شورش بمباران شود و ربیعی می‌گوید چنین کاری ممکن نیست، چون اطراف پادگان خانه‌های مردم است. حبیب‌اللهی علت مخالفت ربیعی را نه نگرانی از جان مردم ــ که به عقیدة او « در آن وضعیت مهم نبود» ــ بلکه در ناتوانی وی در اجرای دستور می‌داند. چرا که کسی از دستور او تبعیت نمی‌کرد. هفته‌ها پیش از خروج شاه از کشور، ربیعی نامة خلبانان نیروی هوایی را در جلسة شورای فرماندهان به بحث گذاشته بود که در آن گفته بودند: «اگر [در] جنگی میهنی درگیر بشویم، ما با کمال افتخار می‌جنگیم. ولی اگر شما فکر می‌کنید ما را علیه ملّت خودمان در خیابان‌ها به کار ببرید ما اطاعت نخواهیم کرد.»
    حبیب‌اللهی مشاهدات خود را از رویدادهای 21 و 22 بهمن و آخرین تصمیم برای اعزام واحدهایی جهت سرکوب شورش نیروی هوایی باز می‌گوید که مضمون آن را دیگران نیز گفته‌اند. می‌گوید شب‌هنگام 21 بهمن دست سپهبد مهدی رحیمی و تیمسار بدره‌ای را گرفته و به آن‌ها گفته است اگر امشب شورش را نخوابانند، کار تمام است. صبح 22 بهمن به جلسة شورای فرماندهان در دفتر قره‌باغی در ستاد بزرگ ارتشتاران دعوت می‌شود. خبرهای رسیده ناامیدکننده است. از 12 هزار نیروی اعزامی، هشت هزار نفر به مردم پیوسته‌ یا گریخته‌اند. از 30 تانک همراهشان، تنها محل 3 تانک را می‌دانستند و سرنوشت 27 تانک دیگر نامعلوم بود. خبر رسید که قورخانه با سه میلیون فشنگ انبار شده در آن در محاصرة مردم و در شرف سقوط است. در حین تشکیل جلسه، خبر سقوط پادگان حشمتیه رسید. در جلسه چهل ـ پنجاه نفر شامل فرماندهان نیروها، جانشینان و معاونان‌شان حضور داشتند. سپهبد هوشنگ حاتم می‌گوید: «از اول ارتش نمی‌بایست خودش را درگیر این مسائل کند». فرماندهان نیروی زمینی می‌گویند: «روی این نیرو حساب نکنید چون دیگر نیرویی باقی نمانده است».
    حبیب‌اللهی می‌گوید: «برخلاف آن که آقای بختیار می‌نویسد: ”فرماندهان ارتشی به من خیانت کردند و مرا تنها گذاشتند “ می‌خواهم بگویم تنها ایشان تنها نماندند. فرماندهان ارتشی هم تنها گذاشته شدند. کسی نبود دیگر، ارتشی نبود دیگر... زیردستی نمانده بود دیگر.» وی شایعة تضمین گرفتن از رهبری انقلاب یا کسانی چون مهندس مهدی بازرگان و رهبران جبهة ملّی را رد می‌کند، همین‌طور تأثیر پذیرفتن امرای عالی‌رتبه از سخنرانی آیت‌الله خمینی در بهشت‌زهرا (12 بهمن 57) و دعوت آن‌ها به پیوستن به ملّت را. می‌گوید از همان ابتدا همه می‌دانستند که در صورت پیروزی انقلاب، ممکن است اعدام شوند، کما این که شماری از آن فرماندهان شدند. می‌گوید روزی که پس از پیروزی انقلاب به ستاد فراخوانده شد، با جامه‌دان رفت چون احتمال می‌داد بازداشت شود و شد. اما چند ساعت بعد «به طرز عجیبی» ــ که شرح نمی‌دهد ــ آزاد می‌شود. می‌گوید سرلشکر محمدولی قره‌نی، اولین رئیس ستاد ارتش پس از انقلاب،  از او خواسته بود که در سمت خود بماند، ولی او می‌دانست که نمی‌تواند با تشکیلات جدید همکاری کند.
    اعلام بی‌طرفی ارتش در صبح روز 22 بهمن 1357 را هم چیزی بیش از یک «بلوف» نمی‌داند، چون تقریباً ارتشی باقی نمانده بود که به ملّت ملحق شود یا نشود. «این اشتباه است که مردم یا هرکسی فکر می‌کند که ما ارتش داشتیم و بعد گفتیم: نه، این ارتش ملحق می‌شود به مردم. چنین چیزی نبود. ارتشی وجود نداشت.» تنها هدف، جلوگیری از هجوم هزاران نفر از مردم مسلحی بود که اطراف پادگان‌ها را محاصره کرده، آمادة تصرف آن‌ها بودند. حبیب‌اللهی استفاده از ارتش برای کنترل جامعة در حال انقلاب، آن هم به مدت طولانی و در تماس با مردم را اشتباه می‌داند. او در تحلیل نهایی می‌گوید: «این ارتش را زیادی توی خیابان‌ها نگه داشته بودند. ایدئولوژی کار خودش را کرده بود.» و کلام آخر این‌که: «وقتی فرمانده کل قوا رفت، دیگر ارتشی وجود نداشت تا قره‌باغی که سهل است، رومل و فُن روندشتِت هم بتوانند کاری انجام بدهند.»
        
 

 

دوست و همکار گرامی

چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد. برای اطلاع از چگونگی کمک رسانی و اقدام در این جهت خبر زیر را بخوانید

http://anthropology.ir/node/11294

Share this
تمامی حقوق این پایگاه برای «انسان شناسی و فرهنگ» محفوظ است.