سه‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲ 
Bashgah.net باشگاه اندیشه
عقل فعال در فلسفه اسلامی

"عقل فعال" از جمله اصطلاحات مهم فلسفه اسلامی است؛ این مفهوم خود در بردارنده مفاهیم مهم دیگری می‌باشد که در تبیین فلسفه اسلامی از اساسی‌ترین ارکان هستند. مفاهیمی همچون" خلقت عالم"، " وحی"، " اشراق" و...، ارتباطی ناگستنی با این مفهوم دارند.
این مفهوم ریشه در فلسفه ارسطو دارد و هنگامی که آثار ارسطو در قرون اولیه اسلامی ترجمه می‌شد این اصطلاح به همراه اصطلاحاتی دیگر در قالب تفکراتی قرار گرفت که از یک سو متاثر از دین اسلام بود واز سویی دیگر در نظام فلسفه ارسطو ریشه داشت، فلسفه‌ای که از آن با عنوان " فلسفه مشاء" یاد می‌کنند. از دیدگاه ارسطو، عقل فعال عقلی است که صور ومعانی کلی را از لواحق حسی و جزئی جدا ومنتزع می‌کند، در حالی که عقل منفعل که همان عقل انسان است، عقلی است که صور ومعانی در آن انطباع( نقش) می‌یابد. دلیل اینکه این عقل را " عقل فعال" می‌نامند این است که تمام صور و معقولات را درخود دارد و همان طور که ابن سینا اذعان داشته است، این عقل همیشه بالفعل است ومعقولات را به عقول انسانی که در انفعال هستند، افاضه می‌کند؛ به عبارتی دیگر عقل انسان در هنگام اتصال با عقل فعال از فیوضات آن بهره‌مند می‌شود.
عقل فعال نقشی کلیدی در جهان شناسی ومبحث آفرینش دارد. عقل فعال به عالم ( تحت فلک قمر) که همان جهان کون و فساد است، وجود می‌بخشد و همه صورتهایی را که در ترکیب با ماده، سبب پیدایش مخلوقات این عالم است پدیدار می‌کند.
فیلسوفان بزرگ اسلامی همچون فارابی و ابن سینا معتقدند که وجود حقیقی یا واجب الوجود، تمام جهان هستی را با تامل درخویشتن به وجود آورده، به عبارت دیگر آفرینش از اندیشه خداوند صورت گرفته است. واجب الوجود با تامل در ذات خویش، جوهری عقلی را به وجود می‌آورد که فارغ از زمان ومکان است. این تکثر در تعقل در عقل اول نیزبه نوبه خود عقل دوم و فلک اول و آسمانی را خلق می‌کند وعقل دوم نیز با تامل در خویشتن عقل سوم و فلک دوم و اجرام اجرام آسمانی دیگری را خلق می‌کند تا اینکه اجرام و افلاک آسمانی نه‌گانه به پایان برسند و جوهر‌های عقلی به درجه‌ای ازناپاکی و ضعف برسند که دیگر از آنها جوهر عقلی و جرم آسمانی دیگری صادر نشود؛ یعنی به عقل دهم یا عقل فعال برسند. بنابراین عقل دهم به ایجاد جهان مادی و صورت ونفوس آن می‌پردازد. ماده هنگامی می‌تواند وجود یابد که صورت داشته باشد و این کار از طریق عقل فعال انجام می‌شود. عقل فعال هم در به وجود آوردن ماده عالم دخیل است و هم صورتها را نیز به ماده افاضه می‌کند.
ابن سینا بین وجود خداوند و جهان هستی تفاوت اساسی قائل می‌شود و با این دیدگاه به بحث در باب جهان‌شناسی و ایجاد عالم پرداخته است و درصدد بوده تا نشان دهد که چگونه کثرت از وحدت سرچشمه می‌گیرد؛ وحدتی متعالی که از هر کثرتی پاک ومنزه است، چرا که بنابر قاعده‌ای در فلسفه وتفکر اسلامی از واحد جز واحد صادر نمی‌شود و آفرینش جهان از طریق تعقل انجام می‌گیرد، قاعده‌ای که یاد آور اصل توحید در اصول دین است.
در تفکراسلامی فرشتگان مقرب الهی هستند که واسطه خلق جهانند و خداوند برای هر یک از آنان وظایفی را در نظر گرفته است. بنابراین عمل خلق و تجلی جهان، مستقیما مربوط به وظیفه و معنای فرشته است، فرشته آلتی است که از طریق آن عمل آفرینش انجام می‌شود. در فلسفه ابن سینا، جهان‌شناسی به گونه‌ای با فرشته شناسی همبستگی دارد وفرشته هم در جهان‌شناسی و هم در سیر و سلوک معنوی و رسیدن به علم الهی یاری رسان انسان‌هاست و امام محمد غزالی در موضوع آفرینش جهان گمان می‌کند که ابن سینا، عقول دهگانه را با فرشتگان یکی پنداشته و از این طریق برای خداوند شریک قائل شده است، در حالی که ابن سینا چنین چیزی را در سر نداشت و هرگز نخواست که عقول را شریک آفرینش خداوند کند بلکه وی قصد داشت نشان دهد که چگونه اندیشه خداوند در سیرنزولی خود از وحدت به کثرت می‌رسد.
ابن سینا صدور عالم از ذات باری را، همان طور که فارابی بیان کرده است، نقل می‌کند. ابن سینا خلقت را ناشی ازنفس اندیشه الهی می‌داند که خود اندیشه می‌کند وعلمی که وجود الهی به طور ابدی از خود دارد همان عقل اول است. عقل اول معلول آغازین و نیروی خلاق است که با اندیشه الهی یکی است وتنها از این طریق می‌توان با رعایت قاعده" الواحد لا یصدر عنه الا الواحد" از وحدت به کثرت رسید. خداوند هنگامی که به ذات خود می‌اندیشد، آفرینش براساس درجات و سلسله مراتب انجام می‌گیرد، بنابراین عمل آفرینش و عمل تعقل همانند هم هستند و هنگامی که درجات بالا در خود می اندیشند، درجات پایین تر هستی به‌وجود می‌آیند.
از یک واجب الوجود که سرچشمه همه چیزهاست بنابر اصلی که ذکر شد بیش از یک وجود صادر نمی‌شود همان وجودی که ابن سینا عقل اول می‌نامد. عقل اول هنگامی که در خویش تامل می‌کند، وجود خدا را واجب می‌داند واز آن جهت که خود توسط واجب الوجود، پدید آمده ماهیت خود را نیز واجب می‌داند اما نفس ماهیت خود را وجود ممکن تعقل می‌کند واز این طریق عقل اول به سه بعد از معرفت دست پیدا می‌کند که عقل دوم و نفس فلک اول و جسم فلک اول از آن پدید می‌آیند. عقل دوم نیز همین عمل را انجام می‌دهد و از آن عقل سوم و جسم ونفس فلک دوم پدید می‌آید واین روند تا عقل دهم وفلک نهم که فلک قمر است، ادامه دارد اما از اینجا به بعد عقل دهم که همان عقل فعال است آن اندازه پاکی ندارد که از آن فلک دیگری به وجود بیاید؛ به همین جهت از آن تنها عالم کون و فساد و نفوس آدمی صادر می‌شود که این عالم عالم کثرت است و نفسی که این عالم را مستقیما هدایت می‌کند از عقل فعال صادر شده است و ذات واجب الوجود از آن جهت که به کلیات علم دارد و از هرگونه کثرت مبرا است تنها به واسطه عقول این جهان را هدایت می‌کند.
جهان تحت فلک قمر، جهان تغییر وتبدل است و موجودات در این جهان به وجود می‌آیند و پس از مدتی فنا می‌شوند و زندگی خاکی که مدام در حال تغییر و دگرگونی است، آدمی را احاطه کرده است بنابراین هنگامی که مخلوقی می‌خواهد به وجود بیاید، عقل فعال صورتی از خود افاضه می‌کند تا وجود آن را امکان پذیر ‌سازد و چون آن مخلوق ازمیان برود و نیست شود، عقل فعال آن صورت را باز پس می‌گیرد و به درون خود می‌برد. به همین دلیل ابن سینا این عقل را " واهب الصور" یعنی بخشنده صورتها نامیده است. فارابی نیز عقل فعال را واهب الصور می‌گوید زیرا که معقولات در آن موجودند و عقل فعال معقولات را به عقل انسانی ارزانی می‌دارد و چون این معقولات همچون صور افلاطونی هستند برای همین نام آن را بخشاینده صورتها یا واهب الصور نامیده‌اند.
البته نکته‌ای را که هانری کربن متذکر می‌شود نباید از نظر دور داشت که آنچه در فلسفه قدیم در باب عقول دهگانه و نفوس افلاک مطرح شده است، مباحثی مربوط به علوم طبیعی نیستند بلکه با پیشرفتهای علمی این نظام طبیعی بی‌اعتبار شده است و این مباحث را باید از منظری نگاه کرد که هدفش تعالی انسان ودست یافتن به آسمان‌های ناپیدای معنوی و جغرافیای عرفانی است؛ همان طور که سهروردی در رساله روزی با جماعت صوفیان به همین نکته اشاره می‌کند: " آن کسانی که در آسمان و ستارگان نگرند سه گروهند: گروهی که به چشم سرنگرند و صحیفه‌ای کبود بینند، نقطه‌ای چند بر وی و این گروه عوامند. و گروهی آسمان را هم به دیده آسمان بینند و این گروه منجمانند. دیده آسمان ستارگان است و ایشان آسمان را به ستارگان بینند، گویند امروز فلان ستاره در فلان برج است پس این اثر کند. در فلان برج بر فلان قران است. اما کسانی که سر( رمز) آسمان و ستاره به چشم سر نبینند و نه به دیده آسمان الا به نظر استدلال، محققانند". ( کربن، 1387، ص 67)
عقل فعال در فلسفه اسلامی نه تنها در باب خلقت عالم بلکه با موضوعات دیگری نیز همبستگی دارد که از اهم آنها مبحث وحی و اشراق می‌باشند که به طور گسترده در آرای فارابی مطرح شد. عقل فعال نه تنها عقول کثیر را به فعلیت می‌رساند بلکه واسطه وحی به پیامبر نیز می‌باشد. برای اینکه این مطلب واضح‌تر شود باید به این نکته اشاره کرد که مبحث عقل به طور عام و عقل فعال به طور خاص ابتدا در قوس نزول مطرح می‌شود؛ عقل اول تا عقل دهم که همان عقل فعال است غیر مادی هستند و جهان کون و فساد از عقل فعال به وجود می‌آید.
عقل فعال واسطه فیض خداوند است و عقولی را که شایسته این باشند که از کثرت به وحدت برسند از فیوضات خود بهره‌مند می‌کند. وقتی اتصال عقل انسانی به عقل فعال شدید شود، چنان که گویی همه چیز را از نزد خود می‌داند" عقل قدسی" نامیده می‌شود. در این مبحث فارابی رابطه نبی با عقل فعال و وحی را مطرح می‌کند و نیز این نکته را در مدینه فاضله خود بیان می‌کند که حاکم مدینه فاضله باید خیر و سعادت مردم را از طریق ارتباط با عقل فعال جامه عمل بپوشاند.
برای روشن تر شدن این موضوع باید اشاره کنیم که وجود علاوه بر سیر نزولی خود از عقل اول تا عقل دهم و سپس جهان کون و فساد، دارای سیر صعودی نیز می‌باشد، به این ترتیب که عقل انسان با اندیشیدن در ذات خود وگذر از مراحل معنوی از عالم ماده به عالم ماوراء می‌رسد. به عبارت دیگر نفس ناطقه انسانی مظهر نیل به عالم ماوراء می‌باشد. نفس ناطقه از اتحاد با ادراکات نظری وعملی خویش به مرحله بالاتر یعنی عقل مستفاد می‌رسد که بالاترین درجه عقل انسان است و در این مرحله می‌تواند به درجات حتی بالاتر از عقل فعال برسد.
ابن سینا عقل نظری را بر چهار قسمت تقسیم می‌کند: هیولایی، ملکه، بالفعل و مستفاد. که عقل انسان در سیر صعودی خود بدانها دست می‌یابد. عقل مستفاد، عالی‌ترین درجه عقل انسانی است، حالتی که در آن عقل انسانی می‌تواند بدون وساطت حواس، صوری را که عقل فعال به آن افاضه می‌کند، به شهود و اشراق دریابد. بنابراین می‌توان این‌چنین نتیجه گرفت که اشراق و سلوک عرفانی و از همه مهمتر وحی به پیامبر از طریق اتصال با عقل فعال است؛ حال اگر این نکته را بپذیرم، باید اشکالی را که بعضی از متفکرین اسلامی از جمله فخرالدین رازی مطرح کرده است بیان داریم: " عقل فعال، یا واحد و به دور از کثرت است یا دارای اجزاء و ابعاض است. در حالت نخست نفس در صورت اتحاد با عقل فعال به خاطر یک تعقل باید همه معقولات را تعقل کند... در حالت دوم نیز... اگر نفس فقط با جزء خاصی از آن متحد شود، در آن صورت باید به ازای هر تعقل ممکن الحصول برای انسان، جزئی در عقل فعال موجود باشد. ولی تعقلات ممکن الحصول برای انسان نامتناهی است، بنابراین باید عقل فعال دارای اجزای نامتناهی باشد". ( کربن، 1387، ص 68)
بسیاری از متفکرین اسلامی از پاسخ قطعی به این مشکل امتناع کرده‌اند و نیز بررسی آن از حوصله این نوشته خارج است. این اشکال تنها از آن جهت مطرح شد که نشانگر معضلاتی باشد که در بررسی و بسط مفهوم عقل فعال وجود دارد و اینکه فلاسفه‌ای همچون فارابی و ابن سینا و... با معضلات این‌چنینی بسیاری مواجه بودند که برای برخی از این سئوالات، توانستند استدلالاتی را ارائه دهند و برخی معضلات دیگر توسط دیگر متفکرین مورد بررسی قرار گرفتند. وارد شدن به مبحث نبوت نیز دارای پیچیدگی هایی است که از مهمترین آنها شباهت بین عقل فعال و جبرئیل است. این شبهات توسط متفکرینی چون امام محمدغزالی دامن زده شد اما باید دقت داشته باشیم که نباید از ظواهر متون اسلامی درباره این شباهت بین عقول دهگانه و فرشتگان مقرب خداوند قضاوت کرد واین چیزی بود که بسیاری از فلاسفه مشاء مد نظر داشتند. مبحث نبوت از دیدگاه فارابی همچنین مستلزم ایمان داشتن به این نکته است که قوه متخیله پیامبر آن قدر توانایی دارد که به طور کل از محسوسات جهان مادی فارغ شود تا بتواند صور و معانی را از طریق اتصال به منبع وحی دریافت کند.
فارابی همچنین در مدینه فاضله خویش کسی را به عنوان رئیس مدینه می‌ پذیرد که به مرتبه عقل مستفاد رسیده باشد تا از آن طریق بتواند جامعه را براساس معرفت‌های عالم والا، هدایت کند. عقل فعال منشأ خواب‌های صادقه می‌باشد و خبرهایی که اولیاء الله از آینده می‌دهند تنها از طریق اتصال با عقل فعال امکان پذیر است. این دیدگاه برای ما آشکار می‌کند که هیچ انسانی عاقل بالفعل نیست و دیگر اینکه درجات وصول به مراتب عقول نیز برای انسان‌ها متفاوت است.
پیامبر از دیدگاه فارابی کسی است که تمام مراتب عقل در قوه ناطقه او طی شود و سپس در قوه متخیله او نیز این مراتب حاصل آید. بنابراین هرگاه عقل فعال به عقل منفعل کسی افاضه فیض کند، حکیم و خردمند خواهد بود و هرگاه این فیوضات به قوه متخیله او افاضه شود پیامبر و نبی خواهد شد. بنابراین عقل دهم نه تنها موجب آفرینش است، بلکه سبب سیر و سلوک معنوی است و نیز وسیله رسیدن وحی به پیامبران و به شکل محدودتری به اولیاء است.
بنابراین عقل فعال کلید فهم مسائل مهمی در فلسفه اسلامی است و همان طور که گذشت مسائلی در فلسفه فارابی و ابن سینا و دیگران در این مورد( و نیز در موارد دیگر) مطرح شد که در فلسفه یونان مطرح نشده و یا حداقل به این شکل مطرح نشده بود. عقل فعال در تفکر اسلامی دیگر یک مفهومی در باب طبیعیات و تبیین جهانشناسی نبود، بلکه گونه‌ای تقدس را به همراه داشت چرا که واسطه فیض به انسان‌ها و در عالی‌ترین شکل خود واسطه وحی از سوی خدا به پیامبر است.

منابع و مآخذ:
1- ابوعلی سینا. اشارات و تنبیهات (به تصحیح احسان یارشاطر). تهران: انتشارات انجمن آثار ملی. شماره 28
2- نصر، سید حسین. سه حکیم مسلمان، ترجمه احمد آرام، چاپ هفتم. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1385
3- حنا الفاخوری- خلیل الجر. تاریخ فلسفه اسلامی ( ج 2)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، چاپ دوم، تهران: نشر سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1385
4- کربن، هانری. ابن سینا و تمثیل عرفانی، ترجمه ان‌شاء الله رحمتی. تهران: نشر جامی، 1387
5- کربن، هانری. تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه جواد طباطبایی. تهران: نشر کویر، 1387
6- یثربی، سید یحیی، فلسفه مشاء. قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1383
Arabic philosophy ,Cambridge University Press,2005. London



http://www.bashgah.net/fa/content/print_version/84581 (Tue Jan 21 05:12:31 2014)