♥♥بهارنارنج♥♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
میگویند: خواب های خوشی را بـــرایت آرزومنـــدیم !! مـــگـــر کســــی وجـــود نــــدارد کـــه بگویـــد: برایـــت واقعیتی خوش و زیبا آرزومنـــدیــــم !!! خـــواب زیبـــا چه به کـــارمـــان می آیـــد ..!! وقتی ما گرفتار بیداری دردناک هستیم!!
در نوبتی دوبــاره دلت را مـرور کن از غم به هر بهـــانه ی ممکن عبـــور کن گیرم تمــام راه تو مســدود شد، بگرد
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﯼ ﮐﻞ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ : (ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺪ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﻭ ﭘاﻧﺼﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣان ﺟﺮﯾﻤﻪ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ)! . . . ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ کارمون دراومد ﻗﺒﻞ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻼﻓﯽ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻭ ﻫﻢﺑﮕﯿﺮﯾﻢ!
توی یک جمع نشسته بودم بیحوصله بودم. مجلهای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی یکی گفت: بلند بگو... گفتم یک واژهی سه حرفیه، از همه چیز برتر است؟ کاسبی گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم کاسب پشت سر هم گفت: پول اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: آقا اینها نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: آقا بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمیشه دیدم ساکت شد مادر بزرگ پیر گفت: عمر سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار محسن خندید و گفت: وام یکی از آن میان بلند گفت: وقت یکی گفت: آدم دوباره یکی گفت: خدا خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم، هرکس جدول زندگی خود را دارد، تاشرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژهی سه حرفی آن هم درست در نمیآید. ... شاید کودک پابرهنه بگوید کفش کشاورز بگوید برف لال بگوید سخن ناشنوا بگوید نوا نابینا بگوید نور ومن هنوز در اندیشهام واژهی سه حرفی جدول زندگی هر یک از ما چیست؟! عشق شمـــا بر روی چشمم عــــایقی بود رویــــای هــر آدم که دیـــدم عــــاشقـــی بود غیرت نشــان عشق یک مــــرد است...عشقـــم ! در زندگـــی گــــاهی نبــــاید منطقـــــی بود. "امیرحسین آقا طاهر"
زمانه یک سر سوزن، اگـر که غیــــــرت داشت تو مال من شده بودی و عشق حُـرمـــــت داشت!
نگذار دروغ بگویم خوبم ! آنوقت خیالت راحت میشود و من تنهـاتر میشوم... کمی نگران من باش ! نگرانی تـو، حـــال مرا خوب میکند ...
. . . . . .
روزگار عجیبی است...! آن روزها برای سراغ گرفتن از من چقدر عجول بودی... این روزها برای سراغ گرفتن از من چقدر صبور شدی...!!!
ﻋﻄــــﺮ ﺑـــﺎﺭﺍﻥ ﻣﺴﺖ ﻣﺴﺘـــــﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻓـــﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﻏـــﻢ ، ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﺘـــﻢ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻧﻢ ﻧــــﻢ ﺑـــﺎﺭﺍﻥ،ﺍﺳﯿــــﺮﻡ ﻣﯿﮑﻨــــﺪ ﯾـــﺎﺩ ﺍﯾــــﺎﻡ ﻗﺪﯾـــﻤﻢ ﻣﯿﮑﻨــــــــــﺪ ﯾــﺎﺩ ﺩﻭﺭﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻬـــــﺎ ﭘــــﺎﮎ ﺑﻮﺩ ﭼﺸﻤﻬــﺎ ﮔﻮﯾـــﺎﯼ ﻋﺸﻘﯽ ﻧـــﺎﺏ ﺑﻮﺩ ﻗﻮﻟﻬــــﺎ ﺭﻧﮓ ﻓــــﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺩﺳﺘﻬــﺎ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺩﺳﺘـــﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﻠﺒﻬـــﺎ ﺁﻫﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﺷﺘـــﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﻋﻬﺪﻫﺎ ﺳﺎﺩﻩ ،ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺭﯾﺸﻪ ﺑﻮﺩ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻮﻩ ﮐﻨﺪﻥ ﭘﯿﺸﻪ ﺑﻮﺩ
از دیــــدار تـــو بــــاز می گردم با دســـتهایی که در دستهــــایم جـــا ماندهاند و حــرفهـــایی که در دهــــانم ... از دیدار تـــو بـــاز مـی گردم با چشـــــمهــــایی ، که راه خـــانه را بـــاز نمیـشنـــاسد ... کسی در رگهـــایم راه می رود کسی در قلـــبام میایـستــد و در جیـبهایم دسـتیست که بـوی ِ عشـق میدهد! در آیینه نگاه میکنم تـــو را مــیبینـــم.
این متن برنده جایزه beautiful life آلمان شده
شب آرزوهاست و با هر زبان ، با هر عقیده در هر کجا و هر زمانی که با امید از خدا خواهشی دارید ما را بی نصیب از دعاهایتان نگذارید . . امیدوارم همه ی ارزوهاتون تک به تک امشب نوشته بشه برای برآورده شدن...بوس
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی آراسته با شكل مهیبی سر و بر را باید بگزینی تو یكی زین سه خطر را یا بشكنی از مادر خود سینه و سر را تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را كز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را هرگز نكنم ترك ادب این دو نفر را لیكن چون به می دفع شر از خویش توان كرد می نوشم و با وی بكنم چاره ی شر را» هم مادر خود را زد و هم كشت پدر را زین مایه ی شر حفظ كند نوع بشر را
یک آسمان تازه و یک جاده جور کن !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مردی درحال مرگ بود وقتیکه متوجه مرگش شد خدا رابا جعبه ای دردست دید
خدا : وقت رفتنه
مرد : به این زودی؟ من نقشه های زیادی داشتم
خدا : متاسفم ولی وقت رفتنه
مرد : درجعبه ات چی دارید؟
خدا : متعلقات تو را
مرد : متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من لباسهام، پولهایم و ـ ـ ـ
خدا : آنهادیگر مال تو نیستند آنهامتعلق به زمین هستند
مرد : خاطراتم چی؟
خدا : آنهامتعلق به زمان هستند
مرد : خانواده و دوستانم؟
خدا : نه ، آنها موقتی بودند
مرد : زن و بچه هایم؟
خدا : آنهامتعلق به قلبت بود
مرد : پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم هستند؟
خدا : نه ؛ آن متعلق به گردوغبار هستند
مرد : پس مطمئنا روحم است؟
خدا : اشتباه می کنی روح تو متعلق به من است
مرد بااشک درچشمهایش و باترس زیاد جعبه دردست خدا راگرفت و بازکرد ؛ دید خالی است!
مرد دل شکسته گفت : من هرگز چیزی نداشتم؟
خدا : درسته ، تو مالک هیچ چیز نبودی!
مرد : پس من چی داشتم؟
خدا : لحظات زندگی مال توبود ؛ هرلحظه که زندگی کردی مال توبود .
زندگی فقط لحظه ها هستند
قدر لحظه هارا بدانیم و لحظه هارا دوست داشته باشیم.
گفتا كه: «منم مرگ و اگر خواهی زنهار
یا آن پدر پیر خودت را بكشی زار
یا خود ز می ناب كشی یك دو سه ساغر
لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت
گفتا: «پدر و مادر من هر دو عزیزند
جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی
ای كاش شود خشك بن تاك خداوند
ایرج میرزا
طراحـ؛ بـهار نارنجـ |