باغ کتاب :)


هفته ى پیش خیلى اتفاقى به باغ کتاب برخوردیم ، اون موقع نشد بریم راستش ساعت یازده شب بود و خب بسته بود :/ 

بلاخره بعد از چند روز دوندگى براى مناسب کردن موقعیت و تلاش در راستاى راضى کردن خانواده که این کتابا به درسم لطمه اى نمیزنه و فلانه و اینا و کلى بحث و این حرفا تونستم بلاخره امروز برم :) 

محیط دوست داشتنى داشت ، زیادى اروم بود و خب یه محیط فوق العاده اى فراهم شده بود که تو یه ارامش خلصه ناک بتونى کتابى که مد نظرته و پیدا کنى ! راستش براى من از این جهت خیلى خوب بود که یک بخش رو براى هر موضوعى اختصاص داده بودن [ عینکم رو با خودم نبرده بودم همینجورى چشمام رو ریز کرده بود و دنبال بخش عکاسى میگشتم رسما داشتم کل اونجا رو دور میزدم که یکى از موسئولان به داد اینجانب رسید ] و من خیلى شیک کل وقتم رو تو بخش عکاسى ولو بودم و نتیجشم شد کتاب هاى بالا !: |

پ.ن : دوشنبه ى هفته ى پیش زیادى بد بود ! مینویسم دربارش تا چال بشه این همه بد بودن:/ 
پ.ن : عکاسى پرتره رو دارم امتحان میکنم رسما دارم نابود میشم :/ از بس ژست دادن به ادما سخته و از اون سخت تر اینکه اصلا به حرف گوش نمیدن :// بعد بر از غر غر که عکاسا رو براشون میفرستن میگن ااا این چقدر خوب شده خب بهترم مى شد اگه میخواستى :| اما در کل این تجربه ى نوینیه و جذاب 
پ.ن : چجورى این همه کتاب رو بخونم من ؟:
پ.ن : خیلى زور داره به فاصله ى چهار تا خونه اون ور تر اموزشگاهى باشه که یکى از استاد هاى خفن عکاسى دانشگاه تهران توش درس بده و تو به خاطر این کنکور لعنتى مزخرف نتونى برى
۴ ۳

استادیوم ازادى ، استقلال

سرم داره از شدت تمام سوزن هایى که توش رفته میلپوکه به قدرى که گریم گرفته و دلم میخواد اینقدر جیغ بزنم که تمام گلوم زخم بشه 

بازى استقلال ، بازم نمیتونم برم استادیوم ازادى و [عین] داره میره و من نمیدونم تا کى باید افسوس این قضیه رو بخورم ؛ دفعه ى قبلى که [عین] رفت استادیوم حتى گریم گرفت الانم خیلى دارم خودمو کنترل میکنم گریه نکنم 

حتى خیلى دارم خودم رو دارم کنترل میکنم گریه نکنم براى دختر خبر نگارى که براى اینکه مجوز ورود به ورزشگاه رو نداره مجبور از روى بلاى پشت بوم خونه هاى اطراف اون ورزشگاه مورد نظر عکاسى کنه ، و جالب اینجاست که عکاس مرد خیلى راحت میتونه از مسابقه هاى فوتبال بانوان عکس بگیره [ تا کى باید ما به خاطر مردا قربانى بشیم ]

خیلى دوست دارم قیافم رو مردونه کنم و برم اما بابام میگه نه خیلى اوضاع اونجا ناجور ، حتى دلم براى بابام هم میسوزه که به خاطر من استادیوم نمیره ، یه دفعه بلیط وى اى پى رو که دوستش داشت نرفت :( شایدم به خاطر من نبوده ، شایدم خودش دوست نداشته بره 


دارم میرم بدونه اینکه مطمئن باشم که دارم کار درستى میکنم که دارم میرم یا نه با ادم درستى برخورد میکنم یا نه ، اون ادم واقعا دلسوزه یا صرفا فقط داره اون چیز هایى که تو کتاباش خونده رو تو ذهنم میچپونه 

۴ ۲

خود نفهمم یاد بگیر

جا داره به خودم بگم خود نفهمم وقتى از دست یکى عصبانى دلیل نمیشه اینقدر دستت رو جوگیرانه بکوبونى تو دیوار به حدى که دستت بلرزه و چند روز بعدش از شدت دست درد نفله بشى

البته درس عبرتى بود تا من دیگه برا یه عده نفهم کارى رو نکنم 

۸

شب + عکس داغان


شب رو خیلى دوست دارم ، زیادى ارامش داره 
احساس میکنم فقط شب رو گذاشتن که تو سکوت ازش لذت ببرى انگارى سکوت شب بیان میکنه خیلى از ناگفته هارو 
عکس بالا رو دوست دارم بازى با نور و افکت هاى مزخرف 
دوستش دارم و اینجا گذاشتمش چون حس خوبى به من منتقل میکنه ببخشید براى داغان بودن عکس 
۵ ۴

450 درجه ى فارنهایت

عملا تابستون/تابستانم از دوشنبه شروع شد :)))) [ خیلى دوست دارم درباره ى دوستم که باهم قرار گذاشته بودیم امتحان فیزیک اختیارى رو بپیچونیم و بعد از پیچیده شدنش برگشت بهم گفت فردا امتحان جبرانى گذاشتن و منو زجر کش کرد منم به فحش کشیدمش صحبت نکنم : که فکر کنم کردم :/ ]

وقتى که پست 450 درجه ى فارنهایت توى بلاگ Neo's text دیدم هر چى فکر کردم دیدم بین این همه کتابى که خوندم هیچ وقت نتونستم از هیچ کدومشون تاثیر بگیرم یا شایدم کتاب هایى که خوندم اونقدرا خوب نبودن اما راستش به نظرم هیچ کتابى اونقدرى بزرگ نیست که بتونه عقاید ، طرز تفکر و نگرش یک انسان رو نسبت به چیزى عوض بکنه صرفا کتاب ها فقط میتونن براى چند دقیقه ، چند ساعت و یا شاید چند روز فکر خوانندشون رو نسب به موضوعى با دید خودشون مشغول کنند ، یا صرفا یک اگاهى باشند نسبت به یک موضوعى که اونم بستگى به خواننده داره که تا چه حد اون حرف رو بپذیره [ البته جا داره بگم کتاب هاى اسمانى از جمله قرآن واقعا بحثشون جداست ] 

اما خب اصلا دوست نداشتم دعوت هاى علامت سوال و مجهول الحال رد نکنم برا همین تن به این چلش دادم ؛) 

با این تفاوت که بهترین کتاب هایى که خوندم رو همراه با بخشى از اون کتاب ها نوشتم ( وى تغییراتى زیادى را به چالش تحمیل کرد ) 

روى ماه خدا را ببوس 

مصطفى مستور 

هر کس روزنه است به سوى خداوند ، اگر اندوه ناک شود . اگر به شدت اندوهناک شود . 

خیلى سعى کرد تا همه چیز رو بفهمه ، اما نتونست . سعى کرد به کمک فیزیک و ریاضیات و حتى فلسفه همه چیز رو اندازه بگیره اما ناگهان دریافت که در هستى چیز هایى است که با ابزار هاى او نمى شه اون ها رو اندازه گرفت یا فهمید . پس گیج شد و فرو رفت . بعد همه و محاسباتش رو خط زد و از نو شروع کرد . همه ى اجزا رو شمرد اما حس کرد چیزى این وسط کمه . فرمول هاى او جایى نیمه تمام مى موندند. دوباره گیج شد ، فرو رفت ...

استخوان خوک و دست هاى جذامى 

مصطفى مستور 

گفت : (( وقت ادم ها رفتند کره ى ماه ، با خودم گفتم لعنت به اون ها که به ماه هم رحم نکردند . گفتم ماه رو هم الوده کردند . گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدماش ناپاک کرد .))

(( من نمیتونم به تو دست بزنم ، سوسن . من اگه به تو دست بزنم ، مثل اینکه تو رو کشتم . تو ماهى سوسن. ))

ببین کیا من دوستت دارم . دلم میخواد باهام عروسى کنى و ...

کیانوش دست هاى سوسن رو گرفت و پیشانى اش را گذاشت توى ان ها . 

(( من بهترین شعر هام رو توى این چند هفته گفتم ، تو بهترین شعر منى سوسن . اما من میترسم . من دیگه نمیتونم جلوتر بیام . من بیشتر از این نمیتونم نزدیک ...

دا 

خاطرات سیده زهرا حسینى 

به اهتمام سیده اعظم حسینى 

جنگ رو روایت میکنه ، داستان زندگى دخترى که پدر و برادرش رو خودش دفن کرد ، توصیف برادرش رو از شهادت 

به قدرى قشنگ این کتاب که خودت رو میتونى تو لحظه به لحظه ى جنگ ببینى و حس کنى اون شرایط رو حس کنى غم و رنج و درد اون مردم رو که جنگ چه بلاهایى که به سرشون نیاورد ، لعنت به جنگ در واقع 

۲ ۴

حرفى به قدمت یازده ساله

بچه بودم همیشه میگفت بزار بزرگ بشیم ماشین میگیرم میریم بیرون همگى حال میکنیم 

ماشین گرفته بود 

امروز نشستم تو ماشینش 

گریم گرفته بود 

کاشکى همه چیز مثل یازده سال پیش بود ، کاشکى از بین همه ى اون حرف هایى که بچگى بهم زد و .. هیچى . مهم دیگه نیست

۶

بعد از سه سال

۸ ۱

Photography day


نه رشتم عکاسیه 
نه به طور حرفه اى دنبالش میکنم 
فقط یک انسانم که دوست داره عکاس باشه و نمیشه که باشه 
یه جا خوندم که نوشته بود روز عکاس رو به همه ى کسایى که عکاسى میکنن تا بتونن لحظات قشنگشون رو با دیگران سهیم بشن تبریک میگم ( حرف دل منو نوشته بود ) 
عکس بالا اصلا و ابدا کار خفنى نیست اما تنها چیزى بود که از دستم بر میومد براى این روز لاقل از نظر من بزرگ انجام بدم 
۴ ۳

:(

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

فیفا 2017

درسته فیفا 2017 رو بازى کردم اما اصلا حتى فکرشم درد اوره رئالى باشم و عکس مسى رو بزارم ./. 

میشه گفت دیروز براى اولین بار پلیسشن بازى کردم فیفا 2017 .-. خیلى خووووووب بود لامصب ؛ اما وجدانا تو بازى هى به خودم لعنت میفرستادم که دارم اینطورى رونالدو و مارسلو و بیل و اینا رو مسخرشون میکنم اصلا ابهتون رو زیر سوال میبردم اصن یه وعضى که رونالدو و بیل در راستاى گرفتن یه توپ بهم میخوردن :// ( اقا من اولین بازیم بود حق بدین بهم فقط لطفا )
من واقعا چرا اینقدر چیز میزاى خفن رو تجربه نکردم احساس میکنم اصلا تا تو این سن زندگى نمیکردم و تازه الان دارم شروع میکنم به زندگى کردن 
و خب بازى فیفاى دیروز باعث شد که بگم هى تو هم اضافه شدى به ایست کارایى که بعد از کنکور باید انجامش بدم :))
خیلى جالب بود صبحش من هى به پسر خالم میگفتم داداچ اتلتیکو تیم خوبیه خیلى خفنه بعد هى اوشون میگفتن نه حالا خلاصه جا داره الان بهش زنگ بزنم بگى هى دیدى تلتیکو ، رئال و بردى داشتى ههه

پ.ن : تلاش کردن در راستاى شاد بودن و شاد کردن دیگران خیلى خوبه انگارى دنیاتو تغییر میده 
پ.ن : جا داره از مسئولینى که هیچ کارى نمیکنن در راستاى وضع داغون مملکت که سبب شده اینقدر کتاب هاى کمک درسى و کلا کتاب گرون بشه تشکر کنم ، مرسى مسئول !!: 
۲ ۲
جهان فقط چیزهایی را به ما میدهد که باور داریم میتوانیم داشته باشیم.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان