البته قضاياى انتقال ما به شيراز هم بدين صورت بود كه در آخرين روزهاى دورهى آموزشى از تيپ هوابرد شيراز به پادگان آمدند و اعلام كردند كه تيپ مزبور داوطلب مىپذيرد و شرط عضويت در آن قبولى در امتحانات ورزشى مقدماتى است. من و آقاى فضائلى به اتفاق 11 نفر ديگر آمادگى خود را اعلام كرديم. دو ميدانى، عبور از موانع و يكسرى از تمرينات ديگر را امتحان داديم و نمرهى قبولى را به دست آورديم و به تيپ 55 هوابرد شيراز اعزام شديم. با ورودمان به تيپ، تمام افسران وظيفه را جهت دورهى چتربازى آماده كردند و آموزش شروع شد. اين دوره حدود دو ماه طول كشيد و ما گواهى چتربازى را دريافت كرديم. البته قبل از آموزش چتربازى، ما با تمام ادوات تخصصى مثل توپخانه، خمپارهاندازها، تفنگ 106 و موشك تاو در مركز آموزش پيادهى شيراز آشنا شديم. در دوران آموزش، سختترين مانورها را انجام مىداديم. هدايت و طرحريزى مانورها به عهدهى آمريكايىها بود. به خوبى يادم هست كه يك سرهنگ آمريكايى دستورات اجراى مانور عمليات نظامى را به فرمانده تيپ ما كه اسمش تيمسار علىاكبر يزدجردى بود مىداد و اين فرمانده تيپ آنچنان خود را خوار و ذليل در مقابل سرهنگ آمريكايى نشان مىداد كه گويا نوكر و غلام آن سرهنگ است.
گروهان دوم گردان 135 هوابرد محل خدمت من در تيپ 55 هوابرد شيراز بود و با درجهى ستوان دوم وظيفه، فرمانده دستهى گروهان دوم گردان مزبور بودم. تيپ هوابرد، مانورهاى سنگينى را در مناطق كوهستانى شيراز و اصفهان انجام مىداد. مانورها بدين صورت بود كه كليهى نيروهاى تيپ از شيراز به سرعت سوار هواپيماى C 031 مىشدند و در گردنهى نصرتآباد زاهدان از هواپيما پرش مىكردند و اين گردنه را به مدت 48 ساعت در اختيار داشتند (بهعنوان عمليات تأخيرى) تا لشكر پياده خود را به منطقه برساند و پدافند از گردنه را انجام دهد. در اين مانورها معمولاً تعداد زيادى هواپيماى C 031 نيروهاى چترباز را پياده مىكردند. جيرهى غذايى كه عمدتاً كنسرو بود، به همراه گالنهاى آب و حتى خودروهاى نظامى توسط گروهان بارريز تيپ هوابرد، با چتر پياده مىشد.
علاوه بر منطقهى زاهدان، مانورهاى ديگرى نيز در منطقهى خوراسگان اصفهان نزديك كارخانهى قند اجرا می شد.
خاطرهى ديگر اينكه در گردان 135 هوابرد كه خدمت مىكردم، در يك مانور ديگر در منطقهى دارنگون شيراز، تمام نيروها چادر زده بودند. در يكى از شبها فرمانده گردان كه سرهنگى بود، فرمان عمليات و مانور را صادر كرد و تمام نيروها با تمام تجهيزات آمادهى حركت شدند؛ اما معاون گردان كه سرگرد جعفرى نام داشت با تلفن صحرايى خبر داد كه عمليات را شروع نكنيد؛ وقتى فرداى آن روز علت را پرسيدم، گفت: »جناب سرهنگ مست بودند، در حال مستى فرمان حمله را صادر كردند.
آن چيزى كه براى من در طول اين دو سال خدمت خيلى اهميت داشت، فراگيرى آموزشهاى كاملاً تخصصى نظامى بود. معمولاً براى ارتقاى معلومات نظامىام به سراغ درجهدارهاى قديمى گردان مىرفتم؛ زيرا اين نيروها در ارتش شاهنشاهى به ادوات تخصصى نظامى كاملاً آشنا بودند و مسئوليتهايى نيز در اين خصوص داشتند؛ مثلاً گروهبان يكم حيدرى كه مسئول ادوات بود، نحوهى استفاده از اين تجهيزات را به من تعليم مىداد و بنده هم بدون آنكه خجالت بكشم با حوصلهى تمام اين آموزشها را فرا مىگرفتم.
در ارتش شاهنشاهى، مقررات اجازه نمىداد افسرها در كنار درجهداران قرار بگيرند؛ حتى نبايد دست مىدادند و روى يك نيمكت بنشينند و حتى سالن غذاخورى افسرها و درجهداران جدا بود؛ اما من به هيچ كدام از اين مقررات اعتنايى نمىكردم. صبحها كه وارد مىشدم بهعنوان يك فرمانده نظامى به من خبردار مىدادند و به همهى درجهداران دست مىدادم و احوالپرسى مىكردم و در مانورها هم در كنارشان مىنشستم و غذا مىخوردم. همين انس و الفتى كه با بعضى از درجهدارها داشتم باعث شده بود كه بسيارى از تكنيكها و تاكتيكهاى نظامى را به من ياد دهند. البته چند بار هم به دليل اين نوع رفتارها از سوى فرمانده گروهان خود، مورد مؤاخذه قرار گرفتم، اما توجهى به تذكرهاى او نمىكردم.
در واقع علاقهى زياد من به علوم و فنون نظامى باعث شده بود كه مورد توجه فرمانده گردان قرار گيرم. در يكى از همان روزها، فرمانده گردان، مرا به دفتر كارش خواست و گفت: »شما از فردا به فرماندهى گروهان يكم منصوب مىشويد.« من كه در گروهان دوم، فرمانده يك دستهى 45 يا 50 نفرى بودم، برايم جاى تعجب داشت كه فرمانده گروهان شوم، به ايشان گفتم: »من افسر وظيفه هستم و طبق مقررات افسر وظيفه نمىتواند مسئوليت گروهان را عهدهدار شود.«، اما فرمانده گردان ضمن رد مقررات، خطاب به من گفت: »شما تمام علوم و فنون نظامى را خوب مىدانيد و از فردا بايد در مسئوليت جديد خود قرار گيريد.« از فرداى آن روز كه من مسئوليت فرماندهى گروهان يكم را عهدهدار شدم تا مدتى افسرها و درجهدارهاى كادر گروهان، مشكلاتى را برايم بهوجود مىآوردند و يا در كلاسهاى درس كه آموزشهاى نظامى را تدريس مىكردم، مرتباً از سوى درجهدارها سؤالات مختلفى از من مىشد و يك مقدارى در كلاس موجبات اذيت و آزارمان را فراهم مىكردند، ولى من در مقابل اين رفتارها كاملاً مسلط بوده، به تمام سؤالهاى ايشان پاسخ مىدادم و همين امر باعث شد كه به مرور در رفتارشان تغييرى حاصل شود.
آنچه من در اين دو سال خدمت سربازى بايد به آن اشاره كنم لطف و عنايتى است كه از جانب خداوند متعال شامل حال بنده شده بود. در واقع تمام آن علاقه و پيشرفتى كه بنده نسبت به مسائل نظامى پيدا كرده بودم را مديون مرحمت و فضل خداوند مىدانم. من هرگز آينده را پيشبينى نمىكردم و نمىدانستم چه حوادث و رويدادهايى در آينده اتفاق خواهد افتاد؛ اما اينك دريافتهام كه تمام آن دوران سربازى چگونه برايم سرنوشتساز بود تا من بهعنوان يك سرباز كوچك انقلاب اسلامى بتوانم وظيفهى خود را در سالهاى انقلاب در منطقهى كردستان و هشت سال دفاع مقدس و حوادث و رويدادهاى ديگر به انجام برسانم و خادم دين و ملت و كشورم باشم.