«آفتاب صبح نیشابور»
یک نفر از روستای دور، میخواند مرا
تا کنار خوشه انگور، میخواند مرا
آن طرفتر از دل ویرانههای باستان
کورسوی آتشی از دور، میخواند مرا
گم شدم و در جنگل تاریک جبر و اختیار
شیخ اشراق، از میان نور، میخواند مرا
درخور آرامش ساحلنشینان نیستم
موجودی سرکش و مغرور، میخواند مرا
حلقه شوریدگان را ایمنی در کار نیست
تار دل، در دستگاه شور، میخواند مرا
اشتیاق نی شدن دارد دل دیوانهام
سرّ نی تا صبحگاه صور، میخواند مرا
طرحی از آینه و خورشید دارم پیش رو
آفتاب صبح نیشابور، میخواند مرا
غلامحسین عمرانی