تبليغاتX
آذر - اولین گفت و گوی تفصیلی با دختر امام موسی صدر؛ سیده حورا
آذر
آتشی که خاکستر نمی‌شود

پدرم به موسیقی گوش می داد

سیده حورا صدر، دختر اول و فرزند سوم امام موسی صدر است که آنچنان میلی به مصاحبه ندارد. چند سالی است که خواهان گفت و گو با او هستم که امروز میسر شد. حتی هنگامی که گفت و گو تنظیم شد و برای انتشار آمده می شد، هر لحظه نگران بودم تا از چاپ آن مرا نهی کند. رفتارش هم آنچنان محترمانه و آرام است که فکر می کنم اگر این درخواست را می کرد، نمی توانستم جواب منفی دهم. حورا دختر 48 ساله آقا موسی، همچنان چشمش به در است و هر آن فکر می کند، پدر زنگ خانه اش را می زند و او را در آغوش می گیرد. ناگهان حبس 32 ساله پدر به یادش می آید و لحظه لحظه زندگی در زندان، کنار گوشش زمزمه می شود و مقابل دیدگانش رژه می رود و لبخند امید آمدن بر لبانش می ماسد. انتظار ذکر هر روزه او و مادر، برادران و خواهرش است. پدر را در اوج و میان دوستانی دیدند که هر کدام مقام و مکنتی در این بلد و آن بلد دارند اما ناگهان میان این همه هیاهو ناپدید می شود؛ میزبان رسم مهمان نوازی را با زشت ترین رفتار به جا می آورد و او را می رباید. پس از ربودن، اگرچه همه فریاد زدند و ناله کردند، اما به زودی فروکش کرد و هرکس به دنبال گوشه ای از دنیای خود گشت. آنان همچون دیگران نبودند، اگرچه تنها بودند اما سرد نشدند. پدر آنچنان آتشی بود که نه خود و نه فرزندانش خاموشی به خود ندیدند. اگرچه حورا می خندد، ولی بغض گلویشان را می خراشد، التهاب و اضطراب غذای همه روزه سفره شان است و فریادرسی را می جوید تا به داد بی داد رفته بر آنان برسد. به یکباره تاملی می کند و می گوید: «تا آزادی ادامه می دهیم».

***

تولدتان نقطه عطفی در زندگی امام موسی صدر بود. آن روزها روزهایی بود که او به لبنان آمده بود و در جایگاه رهبری شیعیان لبنان قرار گرفته بود. دوران کودکی تان شاید با دیگر کودکان شیعی لبنان متفاوت بود. خاطراتتان را از دوران کودکی و تفاوت هایتان با دیگر هم سالانتان را برایمان روایت کنید.

کمتر این خاطرات را در ذهنم مرور کردم و بازگشت به آن دوران برایم سخت است. آنچه بیش از همه چیز برایم روشن است، آن است که در خانه، مدرسه و کوچه و بازار هیچگاه احساس نکردیم که با دیگران تفاوتی داریم. به یاد دارم که ایشان غیرمحسوس اصرار بر این مسئله داشتند و ما را هم اینگونه تربیت می کردند. والدینم همواره در گفت و گو با مدیران مدارس تاکید داشتند که فرزندانمان با دیگران تفاوتی ندارند و به گونه ای رفتار نکنید که اینچنین احساسی برای آنان و سایر بچه ها ایجاد شود. درحالی که این امر گاهی در مورد سایر فرزندان بزرگان اتفاق می افتاد. البته این روش تربیتی طبیعی بود و خرق عادت به نظرم نیست. بنابراین دیگران هم تفاوتی را در ارتباط با ما احساس نکردند.

 

رفت و آمدنتان به مدرسه یا بیرون از منزل چگونه بود؟ آیا کسانی را برای این کار در نظر گرفته بودند؟

در کودکی به همراه یک فردی (راننده) یا پدر یا مادر و یا به همراه دیگر همکلاسی ها با سرویس به مدرسه می رفتیم. اما در بیروت که اندکی بزرگ شدیم، خودمان تنهایی بیرون از منزل می رفتیم. هیچ وقت فردی مامور آوردن و بردن ما نبود. این مسئله هم نشان دهنده آن است که ما تفاوتی با دیگران نداشتیم.

 

با توجه به مشغولیت های پدرتان، حضورش کنار فرزندان و همسرش چگونه بود؟

با توجه به اینکه ایشان اغلب دیروقت به منزل می آمدند و ما هم صبح زود مدرسه می رفتیم، امكان داشت كه چند روزی ایشان را نبینیم. اما در برنامه خانوادگی مان این تاکید وجود داشت که آخر هفته ها (یکشنبه ها) با همدیگر باشیم. اگر آن روز منزل بودیم، ایشان کارهای روزمره (مطالعه، رادیو گوش کردن و...) را کنارمان انجام می دادند و همه در اتاق نشیمن به کارهای خودشان مشغول بودند. البته گاهی هم در رستورانی خارج از بیروت کنار رودخانه می رفتیم که منطقه سر سبزی بود و روی زمین می نشستیم و روز تعطیل را می گذراندیم.  

 

آیا شده بود که شما یا دیگر اعضای خانواده به پدرتان خرده بگیرند که چرا اینقدر وقتش را برای دیگران و شیعیان لبنان می گذارد و کمتر کنار خانواده هستند؟

اتفاق نیفتاده بود. ایشان به گونه ای رفتار کرده بودند که ما این شرایط را پذیرفته بودیم و فکر نمی کردیم که فعالیت هایشان نادرست است. البته مادرم برایمان تعریف کرد که روزی به پدرتان گفتم: بچه ها نیازی به رسیدگی و حضور بیشتر شما دارند و نیازمند تربیت هستند. ایشان پاسخ می دهند: بچه ها رفتار و کردارم را می بینند و می آموزند. نیازی به تربیت مستقیم و کلامی نیست، رفتارم خودش تربیت کننده است.

 

گفتاری از پدر که میان خانواده و آشنایان بیان كرده باشند، به یاد دارید؟

 به یاد دارم، روزی به همراه جمعی سوار ماشین بودیم تا به مسافرت برویم. ایشان از همه خواستند تا حرفی بزنند و مطلب جالبی را در جمع مطرح کنند. یادم است که خودشان درباره کلروفیل و سنتز برگ صحبت کردند و گفتند: «اگر ما بخواهیم این عمل را به صورت مصنوعی انجام دهیم، شاید به اندازه یک اتاق فضا و تجهيزات و ماشين آلات لازم باشد تا این فرآيند انجام شود، ولی همه این اعمال در یک برگ کوچک صورت می گیرد...» با این گفتار به دنبال آموزش خداشناسی بودند.

 

آیا درباره پوشش و حجاب، نکته ای را به شما گوشزد کرده بودند؟

تاکیدشان بیشتر روی آراستگی بود. 13، 14 ساله بودم که بیشتر به سادگی پوشش و عدم وابستگی به آراستگی ظاهر تمایل پیدا کرده بودم. از این رو، روزی به من گفتند: «حجابت باید جذاب باشد و نباید نوع پوششت دیگران را از دین فراری دهد.» البته زیبایی بدون تجمل را دوست داشتند.

 

یعنی در آن ایام شما و مادرتان پوششتان چادر یا عبای عربی بود؟

من با مانتو و شلوار یا بلوز و شلوار و روسری بودم و مادرم با عبا بودند.

 

رفتارشان با شما به عنوان دختر چگونه بود؟

پدرم مرا در سن 14 سالگی به فرانسه فرستاد تا تحصیل کنم؛ تصمیمی که امروز هم کمتر شخصی حاضر است، انجام دهد. به یاد دارم، ایشان به برادرم گفته بود، اگر امكاناتم براي تحصيل يكي از فرزندانم كفاف دهد، بین تو و خواهرت حتما خواهرت را انتخاب مي‌كنم. معتقد بودند که در تاریخ به زنان اجحاف شده است. همچنين دخترانند كه مادران آينده‌اند و نقش اساسي در تربيت آيندگان دارند. از سوی دیگر، وقتی من خواستم به فرانسه بروم، به برادرم گفتند: اگرچه او دختر است، اما معنا ندارد که تمام کارهای خانه را او انجام دهد؛ همگی باید کار کنید.

 

آیا درباره مسائل اعتقادی توصیه ای به شما کرده بودند؟

با توجه به فضای متکثر مذهبی لبنان، 12 ساله بودم که به من گفتند: این طور نیست که فقط رفتار مسلمانان نزد خداوند پذیرفتنی باشد، بلکه باید ایمان داشت؛ با هر دین الهی ای. به ياد دارم آيه «ان الذين آمنوا و الذين‌هادوا و النصاري و الصائبين من آمن بالله و اليوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لايحزنون»(بقره 62) برايم خواندند و توضيح دادند.

 

رفتارهای روزمره شان با همسر در داخل و خارج منزل چگونه بود؟

وقتی منزل بودند، در کارهای خانه و آشپزخانه کمک می کردند. همچنین در دوران کودکی فرزندان، گاه گاهي  شب را بیدار می ماندند تا مادرم بتواند بخوابد. ایشان نه تنها در لبنان، بلکه در قم (قبل از رفتن به لبنان)، برادرم (صدرالدین) را بغل می کردند و کنار همسرشان در کوچه ها  قدم می زدند. يا مثلا وقتي دوستان يا خويشاوندان از ايشان براي مهماني همراه خانواده دعوت مي‌ كردند، ايشان مي گفتند با همسرم هماهنگ كنيد.

 

با توجه به شرایط قم در دهه 30، این کار پسندیده ای برای روحانیون نبود؟

بله، این اقدام خلاف عرف آن زمان بود و چون خلاف بود، بارها آن را از زبان هم نسلانشان شنیده ام.

 

آیا مادرتان در اجتماعات همراه با پدر حضور می یافت؟

خیر. البته دلیل آن نوع سلیقه شخصی مادر بود؛ والا خواهر ایشان (ربابه خانم) از همان روزها در مجامع عمومی و فعاليت‌هاي اجتماعي حضور داشتند و فعال بودند که تا امروز هم اینگونه است.

 

آیا مهمان هایی که به خانه تان می آمدند، زنان و مردان جدا می نشستند و سر یک سفره نبودند؟

مهمان های غیررسمی که به منزل خودمان می آمدند، جدا از هم نمی نشستند؛ همچون افرادی مثل خويشاوندان يا دكتر چمران، حاج احمدآقا خمینی و... . البته ممکن بود که جمعیت زیاد باشد و به خاطر راحتی این اتفاق بیفتد.

 

رفتار امام موسی صدر با شیعیانی که کمتر در قید رعایت شرعیات بود و افرادی که در ظاهر هم امور شرعی را اجرا نمی کردند، چگونه بود؟

رابطه شان با آنها گاهی خیلی هم نزدیک و صمیمی بود. حتی برخوردشان با مسیحی ها به گونه ای نبود که فاصله ای را حس کنیم. برخی شیعیان بودند که حتی فروع دین را عمل نمی کردند، اما پدرم با آنها صمیمی بودند. این ارتباط گاهی اوقات روی آنان تاثیر می گذاشت و به برخی مسائل دینی پایبندشان می کرد. 

 

یعنی دین و مذهب و چگونگی اجرای اعمال مذهبی توسط افراد بر چگونگی برخوردش با آنها تاثیری نداشت؟

انسان براي پدر مهم بود و به نصيحت و هدايت كلامي و راهنمايي زباني تأكيد نمي‌كردند. بلكه بيشتر معتقد به دعوت رفتاري بودند. عکس هایی از ایشان وجود دارد که خانم های بی حجاب با ایشان در حال گفت و گو هستند. اینگونه به شما بگویم، رفتارشان طوری بود که هر کس با ایشان برخورد می کرد، احساس می کرد نزدیک ترین دوست امام موسی صدر است. از بسیاری از افراد بعدها شنیدم که می گفتند، امام صدر هر وقت از شلوغی کار خسته می شدند، برای استراحت یا مطالعه به منزل ما می آمدند. براي امام چون انسان محترم و عزيز است، با هر كسي به مقتضاي رفتار و شخصيت خودش، با همدلي سخن مي‌گفتند؛ نه با عتاب و خطاب و از موضع بالا.

 

به عنوان مثال، آیا میان آشنایان یا دوستان خانوادگی تان افراد بودند که بی حجاب بودند و با خانواده شما نشست و برخاست داشته باشند؟

بله، خانواده هاي مسلماني از دوستانمان بودند كه با یکدیگر ارتباط داشتیم و به منزل یکدیگر می رفتیم؛ خیلی هم نزدیک و صمیمی بودیم.

 

آقاصادق طباطبایی به برخی خاطرات خود با امام موسی صدر اشاره کرده است که با عرف رایج میان روحانیون هماهنگ نیست. من می خواهم از زبان شما بشنوم که آیا پدرتان موسیقی گوش می دادند؟

بله، ایشان به موسیقی گوش می دادند. به یاد دارم، همان آخر هفته ها ضبط و صوتی منزل داشتیم و همگی با هم به موسیقی گوش می دادیم. گاهی هم نمایش نامه های صوتی گوش می دادند. مدتی هم در منزل تلویزیون داشتیم که البته دم دست نبود و گاهی از آن استفاده می کردیم.

 

آیا در فرانسه به سینما رفتید؟

بله. اما من علاقه شدیدی به سینما نداشتم و چند باری بیشتر نرفتم. البته برادرانم بیشتر می رفتند. اصلا هم احساس نمی کردیم که کار بدی انجام می دهیم. اینچنین باوری در خانواده ما نبود.

 

در لبنان چطور؟

در لبنان شاید سن مان اقتضا نمی کرد که به سینما برویم. البته این مسئله را هم بگویم که ما به هر مجلس یا محفلي نمی رفتیم؛ چراکه آن محل ها را بر اساس تربیتمان، محل مطلوبی نمی دیدیم.

 

معمولا اهداف روحانیت و علما تبلیغ و اجرای احکام شرعی است. هدف امام موسی صدر چه بود که روی برخی از این مسائل زیاد تاکید نمی کردند؟ گویا دنبال هدف دیگری در جامعه بودند؟

بر اساس صحبت های امام موسی صدر، ایشان می گویند: «هدفم اعتلای سطح فرهنگی و اجتماعی جامعه است تا بعدها بتوانم فرهنگ دینی شان را ارتقا دهم.» همچنین ایشان با رفتار و نحوه برخوردشان می خواستند مردم را به سوی دین سوق دهند؛ نه با زور. از سوی دیگر، ایشان توجه خاصی به انسان به ما هو انسان داشتند. اعتماد زیادی نیز به فطرت سليم انسان‌ها داشتند و با این اعتماد توانستند خیلی از افراد را به خود جذب کنند. همین مسئله را می توانید در اعتمادشان به افراد خانواده ببینید که پسر 18 ساله و دختر 14 ساله اش را بدون هیچ ظن و گمان سوءای به تنهایی به فرانسه فرستادند.

 

پدرتان آینده را چگونه می دیدند که اینقدر فعال بودند و وقت و انرژی می گذاشتند؟

خیلی خوشبین بودند و نتیجه و چشم انداز فعالیت هایشان را خیلی خوب می دیدند. این ویژگی را در تمام رفتارشان می دیدیم. همیشه می گفتند: وقت ندارم و باید به خیلی از کارها برسم.

 

در زندگی شان می توان دید که در یک زمان با دو شخص یا دو جریان متخاصم گفت و گو می کردند و جایگاه خودشان را بالاتر از برخی مرزبندی ها قرار می دادند و سعی می کردند از پتانسیل تمام اشخاص در جهت اهدافشان استفاده کنند. چگونه این منش را تحلیل می کنید؟

کاملا درست است. گاهی یک کمونیست را صدا می زدند تا فقط درباره برخی مسائل با او صحبت کنند و نظرش را بشنوند. اصلا خود را درگیر برخی اختلافات نمی کردند و می گفتند: وقتی ندارم که بخواهم با فلان شخص یا جریان دشمن باشم.

 

فکر نمی کنید، لبنان را بیشتر از ایران دوست داشتند و حاضر بودند برای این کشور وقت بگذارند، اما در مسائل ایران دخالتی نکنند؟

اینطور نبود. روزی در عالم بچگی با توجه به لذت های حضورمان در ایران و کنار اقوام مان، از ایشان پرسیدم: «نمی شود ما به ایران برویم و آنجا بمانیم؟» پاسخ دادند: «هر وقت کارم تمام شد، ایران می رویم و می مانیم.» همواره ارتباطشان با ایران و دوستانشان را حفظ  كردند و ایران برایشان مسئله بود.

 

شاید ایران را دوست داشتند، اما این کشور دغدغه شان نبود.

باز هم اینطور نیست. همیشه اخبار و مسائل ایران را دنبال می کردند. البته خودشان را در لبنان موثرتر می دیدند و معتقد بودند لبنان برای تفکر و جریان تشیع بستر و پتانسیل بزرگی است که بتواند در میان سایر ادیان، مذاهب و مکاتب حرف بزند و خود را به رخ بکشد. برای همین است که در یکی از سخنرانی هایشان می گویند: «حتی اگر لبنانی در جغرافیای جهان وجود نداشت، مصلحت ما این بود که آن را به وجود آوریم.» چرا که چالش فکری را برای اسلام و تشیع رشددهنده می دانستند و در لبنان این امکان بود و هست. در لبنان تشیع مجبور است که با تفکرات و اعتقادات دیگر روبرو شود، بحث کند و پاسخ دهد که این امر، باعث ارتقای تفکر شیعی می شود. این دغدغه امام صدر بود.

 

از منظر علایق فردی، چه نسبتی با نجف و عراق داشتند؟

نگاه عمیق و جدی ای به مرجعیت نجف داشتند. در یکی از سخنرانی هایشان کاملا علاقه شان به مرجعیت نجف و شخص آیت الله حکیم مشهود است.

 

می خواهم از تلخ ترین روز زندگی تان بپرسم. چگونه از ربوده شدن پدرتان باخبر شدید؟

مدتی از اعلان خبر گذشته بود که ما مطلع شدیم. ابتدا برادرم؛ صدرالدین خبردار شد و به ما نگفت؛ چراکه فکر می کرد ایشان به زودی پیدا می شود و نیازی نیست، ما را نگران کند. البته این را بگویم که از قبل، همواره این نگرانی در ما وجود داشت که روزی خبر اتفاق بدی را بشنویم. ساعات خبر را اصلا دوست نداشتم و همیشه با نگرانی خبرها را می شنیدم. به هر حال، بعد که متوجه شدیم، فکر می کردیم مدتی از ایشان خبر نخواهیم داشت و بعد از مدتی ایشان را خواهیم دید. هیچگاه باورمان نمی شد که اینگونه شود. همواره منتظر بودیم که خبری شود. قرار بود، بعد از سفر لیبی به پاريس  بیاییند و به ما سر بزنند. هر لحظه فکر می کردیم، الان در خانه زده می شود و پدر را روبرویمان می بینیم. 5، 6 روز بعد از این اتفاق، آقا صادق طباطبایی به منزلمان آمد و ما را به طور کامل در جریان گذاشت. البته با این عنوان که مسئله مهمی نیست و زودتر وضعیت مشخص می شود و پدر را خواهیم دید.

 

آن ایام هر روز فکر می کردید که ایشان الان است که از راه می رسد و می بینیدشان. چه زمانی اینچنین حسی کمرنگ شد و گریه امانتان نداد؟

اگرچه 32 سال از آن اتفاق گذشته است اما هیچگاه مایوس نشدیم و هر لحظه منتظر و امیدوار هستیم. شاید اوائل شوکه بودیم و متوجه این اتفاق نبودیم. فکر نمی کردیم در دنیای جدید هم می توان اینچنین شخصیتی را ربود و هیچ کس هم جوابگو نباشد. حالا هم همچون گذشته منتظریم. یادم هست که آن روزها، عمه رباب یا برادرم به دیدار حافظ اسد رفته بودند و او گفته بود: «تا یکی دو ماه دیگر قضیه حل می شود.» ما شوکه شدیم که چرا اینقدر طولانی؟! البته از همان روزهای اول گریه مونسمان بوده و هست اما سعی می کنیم جلویش را بگیریم.

 

پس از این اتفاق، چه کسانی پیگیر مسئله بودند؟

بیشتر آقای شمس الدین به عنوان مسول وقت مجلس اعلی شیعیان لبنان و آقای سید حسین حسینی، رئیس وقت جنبش  امل و خانم ربابه صدر عمه‌ام و برادرم سيد صدرالدين.

 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، امید داشتید که این مسئله با کمک ایران حل شود؟

بسیار امیدوار شده بودیم؛ چراکه حکومتی در ایران تشکیل شده بود که تک تک مسئولینش با پدرم دوست بودند و مرتبط. از این رو، این قدرت جایگاهی داشت که می توانست این معما را حل کند و امام صدر را آزاد کند. چندباری هم با امام خمینی دیدار کردیم و برخی از مسئولین جمهوری اسلامی را دیدیم تا به روشن شدن وضعیت پدر کمک کنند.

 

برخی از مسئولین که دوستان امام موسی صدر بودند، منصبی یافتند و به دنبال مدیریت شرایط پس از انقلاب بودند. آیا توقع داشتید با توجه به مشغولیت هایشان وضعیت پدرتان را دنبال کنند؟

بله. اما اقداماتشان در حد انتظار و توقع ما نبود و متناسب با حجم و شان قضيه نبود تا این حد که حدس زدیم، آنها برایشان فرق نمی کند که یک روز زودتر یا دیرتر وضعیت پدر روشن شود. فقط آقای چمران بود که برای این مسئله فریاد می زد و فریادش هم به جایی نرسید. آقایان بیشتر به دنبال رفع و حل مسايل و مسوليت‌هاي خودشان بودند.

 

چگونه بعد از 32 سال، همچنان به بازگشت امام موسی صدر امید دارید؟

این انتظار سخت و دردناک است اما در لحظه لحظه زندگی مان حضور دارد و پدر را همیشه حس می کنیم. نکته ای که باید به آن توجه کنید، آن است که از روز اول فکر نمی کردیم این همه سال بدون ایشان باشیم. هر لحظه این 32 سال، همچون لحظه اولیه است.

 

آیا این تنهایی و عدم پیگیری توسط دوستان امام موسی صدر، شما را منفعل نکرد؟

این امید را دیگران ایجاد نکرده بودند که عدم پیگیری آنان، ما را منفعل کند. تازه نه تنها این دوره انتظار برایمان سخت است، بلکه فکر کردن به 32 سال زندگی کردن پدر در حبس بیش از این ما را می آزارد. شاید اگر امید نداشتیم، این آزار هر لحظه به سراغمان نمي‌آمد.

 

آیا با توجه به این 32 سال و عدم پیگیری جدی دوستان پدرتان، به خودتان نگفتید که چرا او اینقدر خود را وقف اینگونه افراد کرد؟ آیا از جایگاه پدرتان اظهار پشیمانی نمی کنید و نمی گویید کاشکی پدرمان فردی عادی بود تا این مدت، کنارمان باشد؟

هرگز. همواره پدر برایمان الگو بوده و هست و به ایشان افتخار می کنیم. از طرف دیگر، امام موسی صدر فقط برای اعضای خانواده اش نبود که ما بخواهیم فقط به خودمان فکر کنیم. من در سن نوجوانی که پدرم را کنارم حس نمی کردم، برای جوانان جنبش امل بیشتر از خودم نگران بودم.

 

پیگیری های برخی مسئولین ایرانی چگونه دیدید؟

بیشتر در حد شعار و خطابه بود. گاهی آنچنان حرف های قشنگی در جلساتمان می زدند که هیجان زده و خوشحال می شدیم. اما بعدا هیچ نتیجه ای را نمی یافتیم.

 

 برخی از منتقدان شما، معتقدند که خانواده امام موسی صدر عاطفی به قضیه ربوده شدن نگاه می کند و منطقی نمی خواهد بپذیرد که باید به دور از احساس این مسئله را حل کرد؟

آنهایی که می گویند قضیه تمام شده است، دلیلی برای ادعاي خود ندارند و به نقل قول از متهمان این پرونده (شخص قذافی و همدستانش) اشاره می کنند. ممکن است، دليل ما براي آنها متقاعد كننده نباشد منتها باید برای عدم وجود دلیل آورد؛ نه وجود. آیا فقط بر اساس مرور زمان می توان حکم داد؟! کسانی که به حیات امام موسی صدر در حال حاضر اعتقاد ندارند، هیچگونه مستندی ندارند که عقلا و شرعا قابل استناد باشد. اصلا نگاه ما عاطفی نیست. پیام هایی که از سوی مسولین به ما منتقل شده است، این است که دولت لیبی گفته است بیایید با هم کمیته ای را تشکیل دهیم تا پیگیری کنیم یا شما به شخص قذافی کاری نداشته باشید، ما متهمی را به شما معرفی می کنیم، او را مجرم بدانید. اینها همه سناریوهایی است که دولت لیبی خواستارش است. این نظرات مبنای سیاسی دارد؛ نه حقوقی. اصلا گذشته از مسائل حقوقی، از منظر شرعی هم اجازه نداریم، درباره حیات یا عدم حیات شخصی بر اساس اینگونه ادله سستی نظر دهیم. به نظر ما همه نظرات منتقدان، برای بهبود روابط با دولت لیبی است؛ نه حل شدن قضیه ربودن امام موسی صدر. برای همین، ما تا آزادی امام موسی صدر به فعالیت ها و پیگیری هایمان ادامه خواهیم داد.

* منتشر شده در همشهری ماه

موضوع مطلب :
ارسال شده توسط فرید مدرسی در ساعت 16:50 |