ماه محمد، ماه خدا

مرداد ۳م, ۱۳۹۰

علی اشرف فتحی: و چون بیماری پیامبر شدت یافت و در آستانه مرگ قرار گرفت، دخترش فاطمه بر بالین او گریه می‌کرد و می‌گفت:

«فدایت شوم! به خدا سوگند تو همان‌گونه هستی که شاعری درباره‌ات سروده بود:

و أبیضَ یستَسقی الغَمام بِوَجهِهِ      ثِمالِ الیتامی عصمةٍ للأراملِ

(مردی نورانی و نیک‌منظر که [منشأ برکت است به گونه‌ای که] ابر هم از برکت روی او [و آبرویش] آب برمی‌گیرد. او پناه و فریادرس کودکان بی‌سرپرست و پشتیبان نیازمندان و بیوه‌زنان است.)

گویا فاطمه نمی‌دانست که شاعر این بیت، عموی بزرگش ابوطالب بوده که این بیت را در میان قصیده‌ای به نام «قصیده لامیّه» آورده بود. جناب ابوطالب این قصیده طولانی را در روزهای غربت محمد (ص) و فشار سران قریش برای تنها گذاشتن پیامبر اسلام سرود تا نشان دهد که ریش‌سفیدی لزوما به معنای محافظه‌کاری و مصلحت‌اندیشی بی‌جا نیست.

محمد چون شنید که دخترش شعر عمویش را کنار بسترش می‌خواند، چشمانش را به گشود و به سختی گفت:

این شعر را عمویم ابوطالب سروده بود. اما دخترم! شعر مخوان! این آیه قرآن را بخوان:

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنقَلِبْ عَلَىَ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شَیْئًا وَسَیَجْزِی اللّهُ الشَّاکِرِینَ (۱۴۴ آل عمران)

(و محمد فرستاده‏اى بیش نیست که پیش از او هم فرستادگانى آمدند و درگذشتند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود از عقیده خود برمى‏گردید و عقب‌گرد می‌کنید؟! و هر کس از ایمان خود به خدا به دوره جاهلیت بازگردد تنها به خودش ضرر رسانده و هیچ زیانى به خدا نمى‏رساند و خداوند به زودی سپاس‌گزاران را پاداش خواهد داد.)*

بدین سان محمد در بدترین و بحرانی‌ترین لحظات پایانی عمر نیز که مدام از هوش می‌رفت، رسالت پیامبری خود را فراموش نمی‌کند و به دخترش تذکر می‌دهد که در همه لحظات عمر و حتی در ساعاتی چنین خطیر و دشوار، باید خدا محوریت داشته باشد.

یادمان نرود که پرداختن به فرع و حاشیه و فراموش کردن اصل و ریشه، آفت بزرگ زندگی و باورهای بشر است و برای یک مؤمن، چه چیزی ریشه‌دارتر و اصیل‌تر از خدا؟! آیا در پایان ماه محمد و در آستانه ماه خدا وقت آن نرسیده که دل‌های خود را خدایی و بی‌کینه کرده و کمی به خدا فکر کنیم؟

می‌گویند که شیخ جعفر شوشتری یک بار بر بالای منبر گفته بود که: مردم! کمی و گاهی هم مشرک باشید و خدا را شریک انبوه خواسته‌ها و مقاصد و اهداف خود کنید!

 

*نگاه کنید به انساب‌الأشراف، جلد ۱، صفحه ۵۵۳

 

روشنفکران شرمنده و پدیده شکاکیت غیرمسؤولانه

تیر ۳۰م, ۱۳۹۰

تابستان سال ۸۵ بود که به خانه زنده‌‌یاد هدی صابر رفتیم تا با او درباره «امام خمینی و نواندیشان دینی» گفتگو کنیم. همانند گفتگویمان با مهندس سحابی، فکر نمی‌کردیم که گفتگوی ما با این فعال جریان نواندیشی دینی نیز پس از مرگ اسف‌ناک وی منتشر شود. وی در این گفتگو ابتدا به نقد صریح جریان «روشنفکری دینی» تحت رهبری دکتر سروش پرداخت و همانند دیگر یاران ملی مذهبی خود نسبت به مبانی فکری این جریان و تبعات اجتماعی آن ابراز نگرانی شدید کرد. همچنین نقدهای جدی به عملکرد برخی روحانیون فعال در جریان‌های اجتماعی داشت و از امکان جمع میان روشنفکری و دین دفاع کرد.

روحیه نقادانه و دین‌مدارانه او گوهری بود که کمتر در جریان‌های مدرن کشورمان یافت می‌شود. او در عین آنکه روشنفکران دینی را «روشنفکران شرمنده» می‌نامد از آسیب‌هایی که متوجه نسل جوان امروز است نیز به دقت سخن می‌گوید و البته به آینده نیز خوش‌بین است. همانند مصاحبه‌مان با مرحوم مهندس سحابی ناگزیر شدیم که چند خط از این گفتگو را منتشر نکنیم تا جامعه از بخش‌های اصلی و بنیادین چنین گفتگوهایی بی‌بهره نماند. در چهلمین روز درگذشت غم‌بار وی، برای شادی روح او که دغدغه دین‌داری و مسؤولیت‌پذیری نسل ما را داشت فاتحه‌ای بخوانیم.

 

هدی صابر و مهندس سحابی

 

امکان روشنفکری دینی و وضعیت کنونی آن

- همانطور که می‌دانید، مدتی است که در داخل و خارج کشور مباحثی پیرامون امکان و یا امتناع جمع روشنفکری با دین مطرح می‌شود. نظر شما چیست؟ آیا می‌توان هم روشنفکر بود و هم دین‌دار؟ اگر این جمع ممکن است تعریف روشنفکری دینی چیست؟

صابر: با تشکر از مراجعه‌ای که کردید، البته من شاید در سطح دیگر آقایانی که شما مراجعه کرده‌اید نباشم، ولی هر چه به ذهن محدودم برسد بیان خواهم کرد. امیدوارم که همه دوستان در پاسخ‌گویی صراحت لازم را داشته  باشند. من از دورتر شروع می‌کنم. منشأ دین، خداست و مجموعه پیغام‌هایی که از ابتدای خلقت بشر تا انزال قرآن صادر شده است، از یک منشأ است. به عبارت دیگر ضرورت مذهب به عنوان راهی برای رفتن، تشخیص مبدأ عالم بوده است. از این نظر با توجه به آنکه خدا منشأ علم است و علم از او ساطع می‌شود و هم او مشوق و محرک علم بوده و از سوی دیگر روشن‌فکری هم محصول علم است، پس هیچ تناقضی بین روشن‌فکری و دین‌داری وجود ندارد. خداوند اگر می‌خواست که انسان رشد علمی نکند و طبیعت را مسخر خود نگرداند، انسان را در کمون اولیه و غارنشینی‌اش نگه می‌داشت. خداوند در سراسر قرآن بر مشاهده‌گری و هستی‌شناسی تأکید می‌کند. لذا انسانی که می‌خواهد متدین باشد باید هر دو عنصر علم و دین را داشته باشد. قرار دادن علم در برابر دین همانند قرار دادن علم در برابر خداست، در حالی که حقیقت این‌گونه نیست. به نظر من خداوند در پروسه‌ علمی بشر مؤثر بوده و حتی کسانی‌که در مقوله علم محض فعالیت می‌کنند مورد عنایت پروردگار بوده و منبع الهامی در درون داشته‌اند. ادیسون معتقد بود که نبوغ عبارت است از ۹۹ درصد عرق و زحمت و یک درصد الهام. این نظر ادیسون از آن جهت مهم است که وی نه یک متفکر سیاسی و  یا فعال اجتماعی، بلکه یک فعال در عرصه‌ علم محض بوده است. ازسوی دیگر، مصادیق خارجی روشنفکری دینی در ایران نشان دهنده‌ امکان روشن‌فکری دینی است. افرادی که پس از شهریور ۱۳۲۰ به روشن‌فکران دینی معروف شدند، در عین تدین و اعتقادات مذهبی به قواعد دموکراسی و روشن‌فکری هم پای‎‌بند بودند. درست است که امروز روشن‌فکری دینی در بحران به سر می برد، ولی این بحران ناشی از امتناع جمع روشن‌فکری با دین نیست، بلکه مشکل ناشی از طیف روشن‌فکران دینی کنونی ایران است که به نظر من غالب آنها را می توان روشن‌فکر دینی شرمنده نامید. بر خلاف نسل گذشته‌ روشنفکری دینی که رابطه  ویژه ای  با خدا، قرآن، سلوک، دعا و… داشتند، روشنفکر دینی کنونی به این مقولات بی اعتناست. البته به نظر من در آینده رگه‌هایی از روشنفکران دینی خواهند توانست موفقیت‌های نسل گذشته را تکرار کرده و نشان دهند که روشن‌فکری تعارضی با دین ندارد.

- شما روشنفکری دینی کنونی را « شرمنده» می‌دانید، در حالی‌که به عنوان مثال، دکتر سروش اسلام شناس‌تر ازدکتر شریعتی و یا کدیور باسوادتر از طالقانی است. فکر نمی‌کنید که فقدان چهره‌های کاریزما در نسل کنونی روشنفکران دینی سبب کم‌توفیقی آنها شده باشد؟

صابر: ممکن است کاریزما هم مؤثر باشد، ولی اصل مسأله نیست. آموزگاران اولیه روشنفکری دینی، جهان‌بینی و دستگاه فکری متقنی به فرد ارائه می‌دادند و افراد با مجهز شدن به این باورها خود را پایدار نگه می‌داشتند. ولی نتیجه تلاش‌های افرادی مثل دکتر سروش عملاً به سست شدن باورهای دینی و ملی جوانان منتهی شد. شاید ایشان چنین نیتی نداشتند ولی شکاکیتی غیر مسؤولانه را منتشر کردند. نوع دانشجویانی که با نگاه به خارج، از هیأت حاکمه آمریکا درخواست کمک کردند، محصول آن تربیت هستند. آموزه‌های دکتر سروش تماماً سلبی و خالی از بن‌مایه‌های مذهبی و حتی ملی بوده ودستاورد آن، رها شدن غیرمسؤولانه می‌باشد. این‌که شما گفتید کدیور باسوادتر از طالقانی بود، شاید از جهت وسعت اطلاعات عمومی درست باشد، ولی عمق دیدگاه طالقانی قابل مقایسه با دیگران نیست. هر چند آموزه‌های آقای کدیور همچون سروش به بی‌تقیدی جوانان منتهی نشد. در هر صورت نسل کنونی فردگرا و غیرپاسخ‌گوست. روشن‌فکران گذشته آموزگار بودند. یعنی در همه جهات (اخلاقی، علمی و…) اثرگذار بوده و هویت پدرانه و روحانی داشتند. اما روشن‌فکری دینی فعلی را فقط می توان مدرّس نامید که صرفاً به ارتقای علمی و فکری جوانان می‌اندیشد و با انداختن خوره‌ نسبیت در جامعه خدا را نازل کرد، قرآن را تاریخی کرد، شعائر را کهنه قلمداد کرد، منش را بی‌فلسفه نمود و مبارزه سیاسی را تا حد یک بده بستان تقلیل داد و از اخلاق جدا نمود. البته من همان‌طور که گفتم به آینده خوش‌بینم.

- فکر نمی‌کنم که نسل‌های بعدی عمق نسل اول را داشته باشند!

صابر: خب چون جهان آن دوران، عمیق‌تر از حال و آینده بوده و خواهد بود، زیرا امروزه علم اگرچه گسترده شده، ولی ازعمق آن کاسته شده است. در حالی‌که در گذشته عرصه‌ علم اگر چه محدودتر ولی عمیق‌تر بود. هرچند در بعضی حوزه‌ها تعمیق صورت می‌گیرد، ولی علم این زمانه گرایش به تسری دارد. یکی از ویژگی‌های روشنفکری امروز، سرکشیدن بلهوسانه به همه عرصه‌هاست و این مانع از تعمیق و تولید علم می شود. نسل امروز نسل اطلاعات عمومی و بسیار کم‌حوصله است که حاصل آن، دستاوردهای سوخته و خام می‌باشد. حنیف‌نژاد فرآورده چه روندی بود؟ و بچه‌هایی که [در سال‌های اخیر] به عنوان نماینده جنبش دانشجویی در آمریکا سخنرانی کردند، فرآورده چه روندی هستند؟ فرآورده‌های آن دوره اگر چه مشکلات خاص خود را داشتند ولی تضمین‌شده بودند.

مهندس سحابی و شاگردانش از منتقدان سرسخت جریان دکتر سروش بوده‌اند

 

روحانیت و روشنفکران دینی

- در یک نگاه کلی رابطه بین روحانیت به عنوان نماد سنت و روشن‌فکران به عنوان نماد تجدد (و یا به قول دکتر آجودانی که اخیراً گفته است روشنفکران دینی در ایران از عوارض تجددند) را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

صابر: ابتدا باید مشخصات بستر این دو نهاد را دید. روحانیت بیرون آمده از حوزه چند ویژگی دارد؛ اول آن‌که علمش نقلی است … در نتیجه تفکر آن نه دینامیک بلکه فیکس است. دوم آن‌که تفکرش نیز دینامیسم ندارد. ویژگی سوم اینکه تفکرش فردگرا و کمتر اجتماعی است. چهارم آن‌که فکرش هژمونی طلب و فرودست‌خواه است و در آخر هم بافت حوزه نیاز ویژه‌ای به هم‌مرز شدن با علوم عصر احساس نمی‌کند. تا جایی که تلاش‌های دکتر بهشتی هم در این زمینه به نتیجه‌ای نرسید. اما دانشگاه نقطه مقابل حوزه است، زیرا علم آن عقلی است. البته بگذریم از اینکه علم روشن‌فکران کنونی ما هم بیشتر نقلی  است و اگر پوپر و هابرماس را ازآنها بگیریم چیزی باقی نمی‌ماند. ما که با آخوند مسأله نداریم، بلکه با اسلوب تفکر و خروجی این اسلوب … مسأله داریم و روشن‌فکر امروز هم این‌گونه است. نهضت آزادی از ادبیات بازرگان جلوتر نیامده است. دیگران هم از شریعتی جلوتر نیامده‌اند. در هر صورت، روشن‌فکر تحولات علمی جهان را تعقیب می‌کند و دید اجتماعی دارد … اما این دو پدیده در برخی موارد با هم تلاقی کرده‌اند. اولین مورد مشروطه است که در آن عصر روحانیونی مثل نائینی دارای دیدگاه‌هایی بودند که سرجمع نظرات مشروطه‌خواهان و جامعه محسوب می‌شد. دومین مورد هم نهضت ملی شدن نفت بود که دکتر مصدق به عنوان نماینده نسل ترقی‌خواه (و نه به عنوان یک روشن‌فکر و متفکر مصطلح) با پیوندش با آیت‌الله کاشانی به موفقیت رسید. مرحله بعد دوره ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ بود که مرحله تکاملی بود. در این دوران در اثر پیوند روشن‌فکران دینی با روحانیت، خواسته‌های روحانیت از زن و زمین به مبارزه ضد استبدادی ارتقا یافت و در نتیجه‌ این برخورد تعالی‌بخش، روحانیت از خواسته‌های اولیه‌اش … عبور کرد و از درون آن فردی مثل آقای خمینی با آن توان بسیج مردمی قابل توجه بیرون آمد. با یک نگاه پژوهشی در اسناد مبارزات روحانیت می‌توان تأثیر پیوند آنها با روشن‌فکران دینی را مشاهده کرد. پس از تبعید آقای خمینی نیز ارتباط ایشان با روشنفکران دینی برقرار ماند. مثلا حنیف‌نژاد روی وزن و شخصیت ضد ظلم آقای خمینی حساب می‌کرد و در سال‌های اولیه نهضت، اطلاعیه‌های ایشان را تکثیر می‌نمود. او در آموزش‌های درون سازمان بر عنصر ضد ظلم و نیز بر مبارزه‌جو و نقش آقای خمینی تأکید می‌کرد. رشد سیاسی روحانیت و به صحنه آمدنش به نفع روشن‌فکران دینی هم تمام شد و دیگر مثلاً نهضت آزادی به تنهایی در برابر رژیم قرار نمی‌گرفت، بلکه چند قطب مهم روحانیت به خصوص آقای خمینی با آن توان بسیج مردمی‌اش، مانع از سرکوب جدی مبارزین می‌شدند. این پیوند تا سال ۴۹ ادامه داشت. ولی در این سال اتفاق ویژه‌ای رخ داد و در جریان دیدار نمایندگان سازمان مجاهدین با آقای خمینی برای تبیین مواضع‌شان، آقای خمینی برخورد … جدی … با این نسل … نکردند. جریان حسینیه ارشاد نیز نقطه عطفی در پیوند روحانیون جوان، مبارز و روشنفکر با جریان شریعتی و مجاهدین شد. مثلاً دستگیری آقای هاشمی [رفسنجانی] به خاطر ارتباطش با مجاهدین بود. آقای خامنه‌ای هم ارتباطات ویژه‌ای با مجاهدین داشت و رفت وآمدهایی به منازل آنها می کرد. «راه حسین» را حنیف‌نژاد به منزل آقای خامنه‌ای در مشهد برد و یک هفته در منزل وی بود و با وی بحث می‌کرد.

جذب روشنفکران دینی به امام و روابط آنها

- با توجه به این‌که بخشی از مراجع و قشر مذهبی از کودتای ۲۸ مرداد حمایت کردند و همین مسأله موجب بروز کدورت بین روحانیت و قشر تحصیل‌کرده و روشن‌فکران شد ، بر چه اساسی روشن‌فکران دینی توانستند به امام اعتماد کنند؟

صابر: البته روحانیون مطرحی هم با کودتا مخالفت کردند، ولی غالب مذهبیون پس از کودتا منکوب شدند. تا این‌که در سال‌های ۳۹ تا ۴۲ این رابطه معتدل شد. ولی در همان زمان آقای خمینی به فعالان بازار توصیه می‌کند که تشکلی ایجاد کنند. وقتی آقای عسگراولادی و دیگران، وجود نهضت آزادی را به ایشان یادآور می‌شوند، ایشان می‌گویند که من می‌خواهم بچه مسلمان‌ها این کار را بکنند  … در جریان اعدام مجاهدین هم ایشان سکوت کردند.

 

- ظاهراً ایشان گفته بود که حمایت من کار آنها را مشکل‌تر خواهد کرد.

صابر: بله، این استدلال را آورده بودند … در جریان دولت موقت نیز روحانیون از سر نیاز به روشن‌فکران روی آوردند. پس ازجریانات سال ۶۰ هم روحانیون با روشن‌فکرانی همکاری می‌کردند که فرا دستی روحانیت را بپذیرند. افرادی مثل حبیبی، شیبانی و میرحسین موسوی اینگونه بودند. حتی به یاد دارم که جلال ستاری در اوایل دهه ۶۰ ستون ثابتی در اطلاعات پیرامون فرادستی روحانیت و فرودستی روشن‌فکران داشت. از این به بعد در پس ذهن … آقای هاشمی و دیگر روحانیت این تصور به وجود آمد که با توجه به تجربه ضربه سال۵۴، دولت موقت، بنی صدر و مبارزه مسلحانه مجاهدین در سال۶۰، طیف روشن‌فکری دینی درصدد کنار زدن روحانیت از صحنه است. در حالی‌که همه روشن‌فکران دینی دست به اسلحه نبردند و همه آنها نوع عمل‌کرد بنی صدر را نداشتند. از سوی دیگر در روحانیت از زمان آیت‌الله کاشانی، رگ استخدام (به خدمت گرفتن روشن‌فکران و فرودستی آنها) به وجود آمد …

- پس علت اعتماد روشن‌فکران دینی به امام در مقطع بعد از کودتا چه بود؟

صابر: اولاً آقای خمینی چهره جدیدی بود. ثانیاً با شوک سیاسی خود روحانیت را سیاسی کرد و این مهم بود. روشن‌فکران هم به اعتبار این جوهر سیاسی به ایشان گرایش پیدا کردند و نه به اعتبار جوهر عقیدتی و ایدئولوژیک. حتی پس از انتشار کتاب «ولایت فقیه» کسی کمتر به جوهر عقیدتی این کتاب توجه کرد و همه آقای خمینی را مرجعی ضد ظلم می‌دانستند که به یک ملجأ تبدیل شده بود. ائتلاف سال ۵۷ و ۵۸ هم ائتلافی احساسی تاریخی نوستالژیک بود تا اعتقادی. پس از جدی شدن ولایت فقیه از سال ۵۸، شکاف‌ها آغاز شد و این مشکل هم ناشی از بی‌دقتی و بی‌توجهی روشنفکران به نظریه سیاسی آقای خمینی بود که ده سال قبل تئوریزه شده بود و طبیعی بود که هر کسی به قدرت برسد تئوری خود را عملی خواهد کرد …

- امام و دکتر شریعتی چه تأثیراتی بر همدیگر گذاشتند؟

صابر: آقای خمینی پس از انقلاب و به خصوص در زمان جنگ از ادبیات شریعتی بهره گرفت و در فضاسازی برای شهادت یک همسویی واژگانی پیدا شد، ولی جوهر دیدگاه شریعتی متفاوت بود. استفاده‌های آقای خمینی از شریعتی هم بنا بر ضرورت بود. البته از «امت و امامت» می‌تواند یک ساخت هژمونیک شکل گرفته بیرون بیاید که اگر چه عین ولایت فقیه نیست، ولی محصول فکری دیدگاه آقای خمینی و شریعتی مشابهت داشت.

-  چه شباهتی بین تقسیم‌بندی روشن‌فکران که اسلام را به ذاتی و تاریخی، علوی و صفوی و… تقسیم می‌کردند با روش امام که اسلام رابه ناب و آمریکایی تقسیم می‌کرد وجود داشت؟

صابر: شباهت سیاسی وجود داشت. آقای خمینی با حوزه و بافت سنتی‌اش مشکل داشت که مخالف کار سیاسی بودند و این تقسیم‌‌بندی هم محصول تجارب اجرایی و مشکلات داخلی نظام بود. واقعیت‌ها به هر فردی چه روشن‌فکر و چه روحانی تلنگرهایش را می‌زند و تغییرات فکری آقای خمینی در دوران حکومت هم بخشی ناشی از واقعیت‌ها و بخشی هم ناشی ازضرورت‌ها بود، ضرورت‌هایی که ناشی از حرکت مستقل جامعه از حکومت بود. اما مبانی فکری آقای خمینی تغییر بنیادین نکرد و روبنایی دگرگون شد. اسلوب ایشان با تفکر سنتی حوزه یکسان بود، ولی الزامات اجرایی، ضرورت‌ها و تلنگرهای دوران حاکمیت موجب مرزبندی بین آقای خمینی و دیگر مراجع شد. دیدگاه‌های ایشان تلنگرهایی به حوزه هم زد و در بسط جریان روشنفکری در حوزه مؤثر بود ولی جریان خاصی نتوانست به وجود بیاورد. امثال آقای کدیور و یوسفی اشکوری هم جریان نیستند و محصول فردی‌اند.

-  آیا می‌توان از امام به عنوان یک سیاست‌مدار نام برد؟

صابر: بله، فردی سیاسی بود. هوش‌مندی و درک سیاسی داشت. از جناح‌بندی‌ها وتضادهای سیاسی مطلع بود.

اخلاق پیامبر اخلاق‌مدار

تیر ۲۷م, ۱۳۹۰

سید مرتضی ابطحی: ماه شعبان از نیمه گذشت. ماهی که منسوب به پیامبر گرانقدر اسلام است و این انتساب بهانه‌ای است که شاید ما مسلمانان کمی به یاد آن عزیز باشیم و به میراثی که از او به ما رسیده بیشتر توجه کنیم.

این روزها که مکررا شاهد نوعی بی‌اخلاقی در جامعه هستیم، بیش از پیش جای خالی «اخلاق پیامبرانه» در جامعه حس می‎شود. اخلاقی که توانست همچون اکسیری زندگی عرب جاهلی را از ورطه سقوط نجات دهد.  اگر گام اول برای اخلاق‌مدار بودن در یک جامعه اسلامی شناخت و فهم اخلاق نبوی باشد، باید اذعان کنیم که در این سال‌ها نتوانسته‌یم آنگونه که شاید و باید با اخلاق پیامبرمان آشنا شویم و هنوز هم نیازمند آثار گذشتگان هستیم.

در میان آثاری که تا کنون در باب اخلاق نبوی تدوین شده، یکی از معدود آثار درخشان، مقاله‌ای از مرحوم آیت‌الله حاج سید ابوالفضل موسوی  مجتهد زنجانی است. «گوشه‌ای از اخلاق محمد (ص)» همان‌طور که از نامش پیداست مقاله‌ای کوتاه اما با نثری روان است. نگارنده نوشته‌ای تحقیقی را به گونه‌ای به نگارش درآورده که خواننده فاصله‌ای بین زندگی در زمان محمد(ص) و ۱۴ قرن بعد حس نمی‌کند.

او علاوه بر ذکر مسائل اخلاق شخصی، خانوادگی و اجتماعی پیامبر از لزوم توجه به قانون در سیره پیامبر می‌گوید و می‌نویسد:

پیامبر فرمود:«اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند بدین سبب که در اجراى قانونِ عدالت، تبعیض روا می‌داشتند. قسم به خدایى که جانم در قبضه قدرت اوست در اجراى عدل درباره هیچ کس سستى نمی‌کنم، اگر چه مجرم از نزدیک‌ترین خویشاوندان خودم باشد.» او خود را مستثنى نمی‌‌کرد و فوقِ قانون نمی‌شمرد.

زنجانی که نوشته او در خفقانی‌ترین سال‌های حکومت پهلوی منتشر شده، درباره ابعاد ظلم‌ستیزی پیامبر اسلام گفته است:

«پیامبر صدق گفتار و ادای امانت را قوام زندگی می‌دانست و می‌فرمود این دو در همه تعالیم پیغمبران تاکید و تایید شده است … در نظر او همه افراد جامعه، موظف به مقاومت در برابر ستمکاران هستند و نباید نقش تماشاگر داشته باشند. می‌فرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، یاری نما! اصحاب گفتند: معنی یاری کردن مظلوم را دانستیم، ولی ظالم را چگونه یاری کنیم؟ فرمود: دستش را بگیرید تا نتواند به کسی ستم کند.»

این مقاله اولین بار در مجموعه دو جلدی «محمد خاتم پیامبران» منتشر شد. این اثر که به عنوان شماره اول نشریه حسینیه ارشاد در سال ۱۳۴۷ منتشر شده، مجموعه‌ای از مقالات نویسندگان سرشناس مذهبی معاصر همچون دکتر سید حسین نصر، دکتر سید جعفر شهیدی، سید ابوالفضل زنجانی، علامه طباطبایی، مرتضی مطهری، دکتر محمدجواد باهنر و اکبر هاشمی رفسنجانی است. شهید مطهری در جریان تهیه همین مجموعه دکتر شریعتی را دعوت می‌کند و  شریعتی دو مقاله «از هجرت تا وفات» و «سیمای محمد» را در پاسخ به دعوت مطهری می‌نگارد. پس از آن بود که مطهری شیفته قلم شیوای شریعتی شده و وی را به تهران دعوت می‌کند.

«گوشه‌ای از اخلاق محمد» بعدها به صورت کتابچه مستقل نیز زیر چاپ رفت و مورد توجه روحانیون نیز قرار گرفت. حتی آیت‌الله خامنه‌ای نیز که یکی از روحانیون فعال در مجالس مذهبی حسینیه ارشاد بود، در یکی از خطبه‌های نماز جمعه‌ سال ۱۳۷۹ ضمن تمجید از اثر مرحوم آیت‌الله حاج سید ابوالفضل زنجانی به عنوان یک «نوشته جمع‌بندى شده و مختصر و خوب»، بخش‌هایی از این اثر را در خطبه خود مورد استفاده قرار داد.

متن کامل این مقاله را می‌توانید از اینجا بخوانید. متأسفانه در سال‌های اخیر برخی سایت‌های رسمی که از بودجه بیت‌المال استفاده می‌کنند نه تنها در تهیه مقالاتی وزین و هم‌سنگ با مقالات «محمد خاتم پیامبران» عاجز مانده‌اند، بلکه متن برخی مقالات مانند مقاله مرحوم زنجانی را بدون ذکر نام نویسنده و تنها با تغییر عنوان و کم و زیاد کردن چند جمله منتشر می‌کنند!

 

از راست: حضرات آیات دکتر بهشتی، سید ابوالفضل مجتهد زنجانی و مرحوم هادی خسروشاهی، لحظاتی قبل از دفن مرحوم آیت الله طالقانی، ۲۰ شهریور ۵۸

 

با این حال حتی درباره نویسنده این مقاله خواندنی نیز کمتر گفته و نوشته شده است. آیت‌الله سید ابوالفضل موسوی مجتهد زنجانی همچون جدش مرحوم حاج سید محسن مجتهد زنجانی تحصیلات عالیه حوزوی را در حوزه نجف گذراند و پس از آن به ایران آمد و به همراه برادر کوچک‌ترش آیت‌الله سید رضا موسوی فرید زنجانی که از روحانیون مورد اعتماد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی بود از مؤسسان و حامیان نهضت مقاومت ملی شدند.همچنین آیت‌الله سید محمد موسوی زنجانی پدر این دو برادر زنجانی نیز از مشروطه‌خواهان زنجانی بود و شیخ ابراهیم زنجانی با حمایت وی به مجلس شورای ملی رفت که البته بعدها میان این دو فقیه زنجانی شقاق شدیدی ایجاد شد.

از آیت‌الله‌العظمی شبیری زنجانی نقل شده است: «مرحوم حاج آقا ابوالفضل زنجانی از اعلام بود و بر تفسیر قرآن بسیار مسلط. از خود ایشان مطلبی شنیدم که اسباب تاثرم شد. گفت: در باره دو هزار موضوع قرآنی تحقیق کرده بودم و در حدود نیم قرآن سیر علمی نمودم ، حاصلش را کسی  برای چاپ برد و نفهمیدم چه بر سرش آمد و نسخه از بین رفت! مرحوم مطهری از او به آیةالله‌العظمی تعبیر می کرد.»

به گفته حسین شاه‌حسینی که معتمد اصلی حضرات آیات سید ابوالفضل و سید رضا زنجانی بود، این دو برادر زنجانی در دولت دکتر مصدق به همراه عده‌ای از علمای پایتخت از جمله آیت‌الله کاشانی و مرحوم طالقانی که روحانی جوانی بود، تشکلی به نام «هیأت علمیه تهران» تأسیس کردند. در جریان اختلاف کاشانی و مصدق، اکثر اعضای این هیأت طرفدار مصدق شدند که نطفه اصلی تشکیل نهضت مقاومت ملی از همین جا منعقد شد و این نهضت توانست فعالیت مخالفان کودتای ۲۸ مرداد را به رهبری آیت‌الله سید رضا زنجانی تا حدودی مدیریت کند.

حاج سید ابوالفضل زنجانی که در سال‌های پیش از انقلاب به عنوان یکی از روحانیون فعال نواندیش و انقلابی شناخته می‌شد به همراه مرحوم شهید مطهری و علامه طباطبایی در سال ۱۳۴۹ اعلامیه‌ای مبنی بر حمایت از مردم فلسطین منتشر نمودند.

همچنین در آن روزها علی‌رغم جو امنیتی و مذهبی که علیه کتاب «شهید جاوید» ایجاد شده بود وی به همراه چندی دیگر از روحانیون سرشناس همچون حضرات آیات حسینعلی منتظری، محمدتقی جعفری و علی مشکینی مقدمه‌ای بر این اثر نگاشتند. هرچند مرحوم مشکینی بعدها از این اقدام خود عقب‌نشینی کرد و مرحوم جعفری نیز نقدهای جدی بر این اثر وارد کرد. زنجانی در نامه خود به مرحوم آیت‌الله شیخ نعمت‌الله صالحی نجف آبادی نگارنده شهید جاوید می‌نویسد: «نسخه‌ای از کتاب را ارسال فرموده بودید، مطالعه کردم و آن را به منظور و هدف از تألیف (رد شبهات نابه‌جای بعضی مستشرقان و نویسندگان اهل سنت در حادثه قیام مقدس حضرت سیدالشهدا) وافی و کافی دیدم.»

مرحوم سید ابوالفضل زنجانی تنها روحانی عضو «کمیته ایرانی دفاع از آزادی و حقوق بشر» متشکل از ۲۹ نفر از شخصیت‌های سیاسی  مذهبی و حقوقی کشور بود که در سال ۵۶ تشکیل شد و با ارسال نامه‌ای به دبیر کل وقت سازمان ملل متحد (کورت والدهایم) با صراحت مشکلات ایران و نقض حقوق بشر را مستقیماً متوجه شخص شاه نمود.

شاه‌حسینی درباره روزهای نخست پیروزی انقلاب و نیز شخصیت و برنامه‌های این دو برادر زنجانی گفته است: «طالقانی مثل مرحوم حاج آقا رضا و حاج سید ابوالفضل زنجانی کار آخوندی نمی‌کرد. بیشتر با قشر تحصیل‌کرده سر و کار داشت و روی آنها کار می‌کرد. چندان اهل کار دولتی و صنفی نبود. حتی بعد از انقلاب هم قائل به دخالت در مسایل اجرایی نبود و می‌گفت ما باید ناظر باشیم و نه مجری. در جلسه‌ای که با حضور اعضای هیأت علمیه تهران و برخی فعالان سیاسی در اوایل سال ۵۸ در منزل حاج تقی انوری در دزاشیب تشکیل شد و کسانی مثل مرحوم طالقانی و حاج آقا رضا زنجانی هم حضور داشتند و من هم شرکت کرده بودم، بنا بر گذاشته شد که اعضای هیأت از دخالت در امور اجرایی پرهیز کنند. چون به آقای آیت‌الله حاج سید ابوالفضل زنجانی هم پیشنهاد ریاست دیوان عالی کشور شده بود.»

سید ابوالفضل زنجانی که در روزهای زندانی بودن آیت‌الله طالقانی به جای وی در مسجد هدایت سخنرانی می‌کرد و گهگاه در سخنان خود از قمه‌زنی و سینه‌زنی نیز انتقاد می‌نمود، پس از درگذشت  این یار دیرین خود در روز ۲۰ شهریور سال ۱۳۵۸ بر پیکر او نماز گزارد. گروهی از یاران و هواداران آیت‌الله طالقانی قصد داشتند راه را برای امام جمعه شدن حاج سید ابوالفضل باز کنند اما این اقدام با مخالفت برخی نیروهای مؤتلفه اسلامی و اعضای شورای انقلاب و دفتر امام روبه‌رو شد. اسدالله بادامچیان که بنابر نقل خودش نقش اساسی را در این زمینه ایفا کرده این اقدام را «توطئه» برخی نزدیکان مرحوم طالقانی قلمداد نموده که البته با پیگیری‌های وی، امام پیش از دفن مرحوم طالقانی، مرحوم آیت‌الله منتظری را به امامت جمعه تهران منصوب می‌کند.

امام خمینی احترام خاصی برای حاج سید ابوالفضل قائل بود و آنطور که حجةالاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی نقل می‌کند او از جمله بزرگان تهران بود که امام در جریان انتشار «مکتب تشیع» توصیه کرده بود با ایشان مشورت کنند و از آثار قلمی ایشان استفاده نمایند. آن‌گونه که آیت‌الله موسوی اردبیلی روایت می‌کند، پس از انقلاب علی‌رغم دعوت امام از سید ابوالفضل زنجانی، وی به شورای عالی انقلاب اسلامی نرفت و با انتشار نامه‌ای، حضور دوست دیرینه‌اش آیت الله طالقانی را در این شورا کافی دانست. (فصلنامه «نامه مفید»-شماره ۲۰- زمستان ۷۸-ص ۲۶) و ترجیح داد ناظر باشد تا مجری.

آیت الله سید ابوالفضل مجتهد زنجانی سال ۱۳۷۱ در گمنامی و انزوای تمام دار فانی را وداع گفت و وصیت کرد در نقطه‌ای دور از تهران دفن شود. او را در بهشت سکینه کرج دفن کردند. بنا به وصیتش، چیزی جز نام و نام پدرش و زمان مرگش نوشته نشد؛ حتی عنوان «آیت‌الله»!

 

مذاکره و ضد مذاکره

تیر ۱۵م, ۱۳۹۰

سید مرتضی ابطحی: خواندن مذاکرات پشت پرده و حرف‌های بی‌پرده سیاست‌مداران همیشه جذابیت‌های خاص خود را داشته و دارد. خصوصا آن‌که این گفت‌گوها مربوط به وقایع حساس تاریخ‌ساز کشور باشد. آن‌چه در ادامه می‌آید بخش‌هایی از مذاکرات هیأت دولت کشور در جریان واقعه خونین پانزدهم خردادماه ۱۳۴۲ و روزهای پس از آن است. متن این مذاکرات که اولین بار در بهار سال ۱۳۶۲ از سوی دفتر نخست‌وزیر وقت و به صورت یک کتابچه منتشر شده، روایتی است از مباحث کلیدی جلسات کابینه اسدالله علم در آن روزها که با حضور سیاستمدارانی چون دکتر علی‌نقی عالیخانی (از نزدیکان علم که نقش اساسی در تهیه کتاب «یادداشت‌های علم» داشته است و وزیر  اقتصاد کشور در سال‌های ۴۱ تا ۴۸ بوده)، وزیر دادگستری دکتر محمد باهری و دکتر پرویز خانلری وزیر فرهنگ و دیگر وزرا یا معاونان‌شان برگزار شده است.

تفاوت نگاه فردی فرهنگی چون دکتر ناتل خانلری که قائل به سرکوب شدید معترضین بوده و اقتصاددانی چون دکتر عالیخانی که معتقد به شناخت معترضین و جلوگیری از سیاست سرکوب بوده، از نکات قابل توجه این جلسات است. از سوی دیگر، ناتل خانلری در حالی مدعی موافقت روشنفکران با سرکوب معترضین شده که حداقل تعدادی از چهره‌های مطرح دانشگاهی آن روزگار یعنی مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی و یارانشان آن روزها از زندانیان سیاسی رژیم پهلوی بودند و قشر وسیعی از تحصیل‌کردگان نیز از مخالفان سیاست‌های دولت شمرده می‌شدند.

بخش‌هایی از این مذاکرات را با هم مرور می‌کنیم:

مذاکرات هیأت دولت در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

وزیر دادگستری (باهری): بنده اولا که عده‌ای از هم‌وطنان ما کشته شده‌اند، خیلی جای تأسف است ژست تأثر آمیزی برای کشته‌ شدگان گرفته بشود، در ثانی این‌که به‌هر صورت ما در این‌جا غیر از افتخار خدمت‌گذاری اعلیحضرت و مردم ایران افتخار دیگری نداریم. ما اگر دفاع می‌کنیم دفاع از حکومت خودمان نیست، ما دفاع از تزی می‌کنیم که سعادت ملت در آن است. وقتی ما برای مردم کار می‌کنیم بنابراین اگر عده‌ای که در نظم اخلال می‌کنند تلف بشوند نباید بترسیم. به نظر من حکومت نظامی ضرورت دارد از نظر امنیت شهر، از نظر عبور و مرور و از نظر تعقیب این افراد، اگر حکومت نظامی نشود محاکمه در دادگاه‌های ارتشی هم تشریفات زیاد دارد ولی در محاکم حکومت نظامی می‌توان زودتر به گناه اینان رسید. اثر حکومت نظامی در دنیا هم بد نخواهد بود و پرستیژ ما از میان نخواهد رفت. حکومت نظامی می‌کنیم که ارتجاع را سر جایش بنشانیم خاصه آن‌که چند روز طول می‌کشد و تمام می‌شود.(ص ۲۳)

 


استقرار تانک‌های گارد شاهنشاهی در مقابل مجلس شورای ملی (بهارستان) برای سرکوب مردم – نیمه خرداد ۱۳۴۲

 

دکتر خانلری (وزیر فرهنگ): این‌طور که بنده دیدم طبقه روشنفکر سخت عصبانی است و بر له دولت است و می‌گویند چرا دولت سستی می‌کند و اقدام شدید نمی‌کند؟! مطلب دیگر این‌که شتر سواری دولا دولا نمی‌شود. تصمیم قاطع باید گرفت. اگر سست بگیریم مملکت از میان می‌رود. مسأله مربوط به خودمان نیست. ما می‌توانیم استعفا بدهیم ولی مملکت از میان می‌رود. ما تصمیم قاطع باید بگیریم. ما وقتی یک ستوان دوم اگر عملی کرد او را تعقیب می‌کنیم. به هر صورت حکومت نظامی ضرورت کامل دارد و بسیار شدید باید عمل کرد.(ص۲۶)

 

مذاکرات هیأت دولت  در ۱۸ خرداد ۱۳۴۲

دکتر خانلری (وزیر فرهنگ): مقداری از این شایعات مربوط به کم ارزشی مردم است. امروز یکی از افسران گفت که در دانش‌سرای‌عالی مزخرف می‌گویند. وقتی پرسیدم معلوم شد هیچ خبری نیست. گفتم: برو ببین کسی هست؟ گفت در خیابان هم خبری نیست. دوباره ظهر خبر گرفتم، گفتند امتحان دادند و رفتند. بعدازظهر هم همین‌طور. باید خود مردم هم توجه کنند.(ص۴۴)

وزیر اقتصاد (علی‌نقی عالیخانی): توضیح مفصلی در باره حوادث اخیر دادند و این‌که به کلی زیربنای اجتماع ایران به هم خورده است و گفتند: با زور می‎توان مسأله را خاموش کرد اما باید جامعه متکی به نیروهایی بشود و الا نمی‌توان همیشه با سرنیزه و زور اداره کرد. بنده استدعایم این است که نباید فکر کرد مسأله تمام شده است. بهتر است دولت کمیسیونی تشکیل بدهد و آن طبقه‌ای را که باید جامعه ایرانی روی آن بایستد، آن طبقه را تقویت کنیم و الا اگر این‌طور برویم با خطر واقعی روبرو می‌شویم.(ص۴۵)

عبرت‌انگیزتر از ایوان مدائن!

تیر ۱۳م, ۱۳۹۰

 

بقایای دارالاماره کوفه، عکس از اینجا

 

علی اشرف فتحی: عجب جایی است این خرابه‌های بر جای مانده از دارالإماره کوفه. جایی در کنار مسجد کوفه که از ایوان مدائن هم به مراتب عبرت‌انگیزتر است!

دارالإماره کوفه که مقر حاکمان اموی این شهر به شمار می‌رفته، علاوه بر آنکه محل شهادت مظلومانه مسلم و هانی است، شاهد وقایع تلخ و شیرین متعددی بوده که حقیقتا عبرت‌انگیز است:

در این کاخ بود که سر بریده امام حسین (ع) برای عبیدالله‌ بن زیاد به ارمغان آورده شد.

در این کاخ بود که سر بریده عبیدالله بن زیاد برای مختار بن ابی‌عبیده ثقفی به ارمغان آورده شد.

در این کاخ بود که سر بریده مختار ثقفی برای مصعب بن زبیر به ارمغان آورده شد.

و در این کاخ بود که سر بریده مصعب بن زبیر برای عبدالملک بن مروان به ارمغان آورده شد.

 

پی‌نوشت:

۱- و ما این روزها[ى شکست و پیروزى] را میان مردم به نوبت مى‏گردانیم [تا آنان پند گیرند] و خداوند کسانى را که [واقعا] ایمان آورده‏اند معلوم بدارد و از میان شما گواهانى بگیرد و خداوند ستمکاران را دوست نمى‏دارد. و تا خدا کسانى را که ایمان آورده‏اند خالص گرداند و کافران را [به تدریج] نابود سازد. (آیات ۱۴۰ و ۱۴۱ سوره مبارکه آل عمران، ترجمه مرحوم استاد فولادوند)

۲- فردا میلاد سرور آزادگان و سید شهیدان است.  بزرگ‌مردی که می‌توانست در برابر ظلم و انحراف فرزندان ابوسفیان سکوت کند و در قبال این سکوت، نان آقازاده‌گی و ریش‌سفیدی‌اش را بخورد و هزاران توجیه برای این سکوت خود دست و پا کند ولی نکرد!

خواندن و شنیدن این اثر را در این شب‌های عزیز توصیه می‌کنم.

قرائت دیگری از «مردانه زیستن» و «مردانه مردن»

تیر ۷م, ۱۳۹۰

 

علی اشرف فتحی: اگر می‌خواهید معنای واقعی «مردانه زیستن» و «مردانه مردن» را درک کنید، بهتر است در قم به قبرستان نو که در جنوب غربی حرم حضرت معصومه (ع) قرار دارد سر بزنید و در جنوب غربی این قبرستان ۹۰ ساله، دنبال آرامگاه خانوادگی میراشرافی بگردید! در آن اتاق، قبر سید مهدی میراشرافی را خواهید دید که روی سنگ آن نوشته شده که :«آرامگاه پدری مهربان و دلسوز که مردانه زیست و مردانه از دنیا رفت»!

حالا می‌توانید به راحتی بفهمید که معنای مردانه زیستن و مردانه مردن، یعنی اینکه روز ۲۸ مرداد ۳۲ با همکاری و پشتیبانی نظامیان وطن‌فروش داخلی و استعمارگران انگلیسی و آمریکایی، مسؤول تسخیر رادیو ایران شوی و پس از اشغال رادیو، با افتخار و غرور تمام از صدور فرمان شاه مبنی بر نخست‌وزیری زاهدی و عزل مصدق خبر بدهی و  بگویی:

«الو الو! اینجا تهران! الو الو! اینجا تهران! خبر بشارت‌آمیز! خبر بشارت‌آمیز! مصدق خائن فرار کرده است! هزاران نفر را در تهران، امروز مصدق خائن به مسلسل بسته است! من که با شما سخن می‌گویم میراشرافی نماینده مجلس شورای ملی هستم. مردم در تهران قیام کردند و خانه مصدق را به آتش زدند و حسین فاطمی را قطعه قطعه کردند!»

مردانه زیستن و مردان مردن در قاموس بعضی‌ها یعنی اینکه از مرداد ۳۲ تا بهمن ۵۷ به مدت ربع قرن، خود را یک «شاه‌پرست» و «چاکر و خادم شاهنشاه» بدانی و بنامی و در قبال این چاکری بر رعیت بی‌نوا سروری کنی و بعد از آنکه به حکم حاکم شرع اعدام شوی، ورثه‌ات به دنبال میلیاردها تومان پول بی‌زبانی باشند که در ازای همان چاکری به جیب زده‌ای!

باید بهراسیم از زمانی که مفاهیم نیز تغییر ماهیت دهند و تعریف خطرناکی از آنها ارائه شود که انسانیت و عقلانیت را دچار مسخ هویت کند …

دچار انفعال نظری هستیم

تیر ۴م, ۱۳۹۰

مهدی نصیری و حمید رسایی در سفر حج

 

علی اشرف فتحی: بهار یازده سال پیش و در آخرین روزهای دوره‌ای که اصلاح‌طلبان دوم خردادی آن را «بهار مطبوعات ایران» نام نهاده بودند، من و دوستان طلبه‌ام نشریه‌ای داخلی در مدرسه علمیه خودمان منتشر می‌کردیم که نامش «عرصه» بود. هنوز مدت کوتاهی تا آنچه که میرحسین موسوی آن را «توقیف فله‌ای مطبوعات» نامید مانده بود. آن روزها دغدغه من و دوستانم و آرمان‌های من مشابه آرمان‌ها و دغدغه‌های کسانی بود که امروزه در طیف اصولگرای منتقد دولت قرار گرفته‌اند. در پیش‌شماره دوم این نشریه (که در نخستین جشنواره مطبوعات مدارس حوزه علمیه قم در بهار ۸۳ از آن به عنوان نشریه برگزیده تجلیل شد و لوح تقدیری از سوی مدیران وقت حوزه به مرتضی ابطحی سردبیر آن اعطا شد)، با مهدی نصیری درباره چالش‌هایی که مدیریت مهاجرانی بر وزارت ارشاد بر آرمان‌های ما تحمیل کرده بود به گفتگو نشستیم. روزهای سختی برای من و دوستانم بود. مهاجرانی در سال ۷۸ در سایه حمایت بی‌دریغ خاتمی از دو بحران مهم استیضاح در بهار ۷۸ و تحصن قم در بهمن ۷۸ گذر کرده بود و مطبوعات اصلاح‌طلب نیز رونق روزافزونی یافته بودند.

همه این مسایل به ما انگیزه مضاعف داد تا به خانه مهدی نصیری برویم و از این چهره ارشد مطبوعاتی و فکری حزب‌اللهی‌ها درباره این شرایط فرهنگی بپرسیم. مهدی نصیری آن روزها پس از آنکه در اواخر سال ۷۳ روزنامه کیهان را به حسین شریعتمداری تحویل داد، تجربه موفق نشریه «صبح» را پشت سر گذاشته بود که بی‌اغراق می‌توان آن را قوی‌ترین و حرفه‌ای‌ترین کار مطبوعاتی تاریخ جریان حزب‌الله به شمار آورد. او در روزهایی که با ما به گفتگو نشست دوران انزوا و تأمل خویش را آغاز کرده بود تا کتاب «اسلام وتجدد» را خلق کند. رگه‌هایی از اندیشه‌های کنونی او در سرتاسر این مصاحبه موج می‌زند. نصیری پس از آنکه مدتی در برخی نهادهای حکومتی در داخل و خارج کشور فعالیت کم‌حاشیه و خاموش داشت، از چندی پیش به انتشار نشریه «سمات» روی آورده و اندیشه‌های خود را که تا حدودی به تفکر اخباری و مکتب تفکیک تنه می‌زند با جوهره ضد مدرنیته‌اش پی گرفته است. اکنون گفتگوی خود را که همراه با دوست طلبه‌ام حجة‌الاسلام علی حیدری در اردیبهشت سال ۷۹ با نصیری انجام داده‌ام تقدیم می‌کنم. گفتگویی که به شناخت رگه‌های فکری برخی جریان‌های مؤثر کنونی کمک می‌کند و گویای اندیشه یک تئوریسین مهم و خالص جریان حزب‌الله است.

 

 

سرویس سیاسی عرصه: مهدی نصیری نامی آشنا در عرصه مطبوعات متعهد و ارزشی و اصیل کشور است. او که در عنفوان جوانی به مدیر مسؤولی یکی از قدیمی‌ترین روزنامه‌های کشور(کیهان) منصوب شده بود، پس از چند سال کار مفید و مؤثر اقدام به راه اندازی نشریه صبح نمود. «صبح» اگر چه در شش سال گذشته به علت مشکلات متعدد، زمان انتشار خود را به دو هفته نامه یا ماه‌نامه تغییر داده، اما قرار است به زودی به عنوان روزنامه منتشر شود. تحلیل‌های ژرف و دقیق فرهنگی و سیاسی، افشاگری‌ها و اخبار دست اول صبح بر ارزش نشریه افزوده است. نصیری که دارای تحصیلات خارج فقه و اصول می‌باشد، در این مصاحبه صریح و صمیمی از علل مشکلات کنونی در عرصه فرهنگی کشور می‌گوید و نگاهی ریشه‌ای به مسأله می‌افکند. او دشمن‌شناسی، غرب‌شناسی و زمان‌شناسی و بازگشت به جامعیت دین(بر مبنای کتاب و سنت) را راهکار اصلی حل وضع کنونی می‌داند. او در عین حال که مهاجرانی امروز را مهاجرانی چند سال بعد نمی‌داند، از عملکرد وزرای سابق ارشاد نیز گله‌مند است.

عرصه: حضرت‌عالی که یک منتقد فرهنگی هستید ریشه معضلات فرهنگی را در کجا می‌بینید؟ با توجه به این‌که عده‌ای ریشه معضلات را در مطبوعات می‌بینند، که البته نگاه سطحی‌نگرانه‌ای است، عده‌ای نیز در شخص وزیر ارشاد و یا بالاتر از وزیر و عده‌ای نیز ریشه را در بی‌توجهی مسؤولین(به خصوص در دهه دوم انقلاب) به فرهنگ می‌بینند. نظر شما چیست؟

نصیری: بسم الله الرحمن الرحیم. من برای توضیح مقصود خود در این زمینه به عنوان مثال اشاره‌ای به یک نوع لایه‌بندی که از طرف جامعه‌شناسان ارائه شده(جدای از درستی یا نادرستی آن) می‌کنم. گفته می‌شود که جامعه از سه لایه تمدن، فرهنگ و تفکر تشکیل می‌شود که لایه رویی تمدن، لایه وسط فرهنگ و لایه زیرین تفکر است. معضلات و نابسامانی‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ممکن است در هر یک از لایه‌ها و یا در هر سه لایه رخ دهد که ما در هر سه لایه با معضل مواجه هستیم. نکته مهم این است که مشکل عمده ما مربوط به کدام لایه است؟ لایه تمدن به رفتارها و کردارهای مردم در عرصه‌های گوناگون مربوط است. لایه فرهنگ به ارزش‌ها، بایدها و نبایدهای فرهنگی و اعتقادی و دینی مربوط است و لایه تفکر به کلان‌نگری‌های یک جامعه(راجع به آدم، عالم، آغاز و انجام هستی و فلسفه خلقت و زندگی و…) مربوط می‌‎باشد. در جامعه ما در هر سه لایه اتفاقاتی رخ داده، معضلات و کجی‌هایی بروز کرده که به نظر بنده بعد مخاطره آمیز قضیه ناشی از اتفاقاتی است که در لایه‌ تفکر افتاده و متأسفانه کمتر به این موضوع توجه می‌شود. ما عمدتا متوجه ناراستی‌ها و کجی‌هایی هستیم که در لایه تمدن یا فرهنگ می‌بینیم، اما کمتر با افرادی از مسؤولین و نیروهای فرهنگی برمی‌خوریم که به شکاف‌ها و گسست‌هایی که در لایه تفکر و بنیان‌های فکری جامعه رخ داده توجه کنند و به نظر من تا رسیدن به این توجه، نمی‌توان برای حل مشکلات اقدامات ماندگار انجام داد و عمدتا اقدامات ما مقطعی و تسکینی خواهد بود. حتی بعضا با عدم توجه به این اشکال اساسی فعالیت‌ها و اقدامات ما اثر عکس خواهد داد.

خواجه پندارد که طاعت می‌کند                           لیک او از معصیت جان می‌کند

و اگر بخواهیم با روایتی این مسأله را توضیح دهیم باید به فرمایش رسول اکرم(ص) به یاران خود درباره آینده مسلمین اشاره کرد که فرمودند: «روزی خواهد آمد که شما امر به معروف و نهی از منکر را ترک می‌کنید.» اصحاب تعجب کردند و گفتند:«آیا واقعا این امر اتفاق خواهد افتاد؟!» حضرت فرمودند:«بله و بدتر از این رخ خواهد داد. و آن این‌که امر به منکر و نهی از معروف می‌کنید.» باز اصحاب با تعجب پرسیدند:«آیا این امر اتفاق خواهد افتاد؟» حضرت فرمودند:«بله! و بدتر از اتفاق خواهد افتاد که شما منکر را معروف و معروف را منکر خواهید پنداشت.» وقتی جامعه‌ای امر به معروف و نهی از منکر را ترک می‌کند، در واقع در سطح رفتارها و معاشرت‌هایش اتفاق بدی افتاده است و زمانی که در جامعه‌ای امر به منکر و نهی از معروف باشد در سطح فرهنگی‌اش اتفاقات اتفاقات سوئی رخ داده و به عکس تقاضای الهی عمل می‌کنند. اما وقتی جامعه‌ای معروف را منکر و منکر را معروف بپندارد، ممکن است به نیت الهی معروفی انجام دهد که در واقع منکر است و یا به عکس، و این حاکی از آن است که در بنیان‌های فکری و کلان‌نگری‌های جامعه اتفاق سوئی رخ داده است. ما در واقع با چنین مسأله‌ای در جامعه مواجه هستیم و اگر کار را از ریشه و بن درست نکنیم، عمل‌مان ناقص خواهد بود. البته اصلاح لایه زیرین، کار مشکل و خطیری خواهد بود. یکی به این علت که با رسیدن به لایه زیرین،بسیاری از مشهورات و مسلمات فکری ما زیر سؤال خواهد رفت. مشهورات و مسلماتی که حتی در میان مؤمنین و متشرعین بعضا رواج دارد، تا چه برسد به مشهورات روشنفکران و افراد دور از دین. باید این مشهورات نقادی و منقح شود و از امتزاج‌هایی که مربوط به دین نیست، عاری شود. باید تعریف‌مان از خیلی واژه‌ها و عناوین تغییر کند و به تعریف جدیدی برسیم و این تعاریف جدید ممکن است با تعاریفی که بسیاری از بزرگان فکری مورد احترام ما ارائه داده‌اند تافوت داشته باشد. امروز ما واقعا فاقد یک منظومه فکری جامع فضیلت‌ها و ارزش‌های دینی و مانع ضد ارزش‌ها هستیم. اگرچه اجزای مهمی از این منظومه را داریم، اما آنها هم دچار امتزاج و التقاط و کاستی شده‌ است و ما برای رسیدن به این منظومه فکری به دو کار محتاجیم تا با اتکای به آن، انقلاب را پیش ببریم و اگر به این منظومه نرسیم مشکل ما در آینده بسیار جدی خواهد بود. اول آنکه باید دشمن‌شناس، زمان‌شناس و غرب‌شناس باشیم. البته این سه به یک جا معطوف است. انقلاب اسلامی ما در دنیایی عرض اندام کرده تمدن غرب بر آن مسلط است. تمدنی که سیطره و غلبه خود را بر همه جوامع بشری گسترانده است. این انقلاب با دشمن غداری به نام غرب مواجه است. غرب با جوهر مادی و انقلاب با جوهر الهی، که طبیعتا این دو در ستیز با یکدیگرند. در روایات به ما گفته شده که زمان‌شناس باشیم. ما باید مؤلفه‌های خاص هر زمان را بشناسیم. در بحث زمان‌شناسی نیز چون مؤلفه اصلی زمان، تمدن غرب است پس امروز غرب‌شناسی لازمه زمان‌شناسی است. مسأله دوم این است که ما از جامعیت و تمامیت دین فاصله گرفته‌ایم. دینی که بر اساس معارف، احکام و دستورات منطبق بر کتاب و سنت باشد. دینی که ثقلین به ما می‌دهد. منظومه‌ای که امروز در دست ماست، در مواردی فاقد خلوص است. مثلا عده‌ای باور ندارند که ما باید بنای اعتقادی خود را از کتاب و سنت بگیریم، بلکه معتقد به ضمیمه‌کردن چیزهای دیگرند. برخی نیز معتقدند که این بنای فکری اساسا نقلی و وحیانی نمی‌تواند باشد، بلکه عقلی است و می‌توان از قرآن و سنت تنها به عنوان شاهد بهره گرفت. بسیاری از ما عقیده داریم که انبیا صرفا برای سامان‌دهی آخرت مطلوب برای انسان مبعوث شده‌اند، اما سامان دادن به دنیا به خود بشر واگذار شده است و این آموزه به نظر بنده نحوی از سکولاریسم است. اگرچه قائلین این نظر معتقد به جدایی دین از سیاست نیستند اما با واگذار کردن عرصه‌هایی از زندگی بشر به عقل مستقل بشری به نوعی در دام سکولاریسم خواهند افتاد و به همین خاطر تن به التقاط می‌دهیم و سراغ شیوه‌ها و ظروف و مدل‌های دیگران می‌رویم. ما غالبا بخشی از دین را می‌بینیم. مثلا ما به فقه اصغر می‌پردازیم و از فقه اکبر غافلیم. فقه اصغر همین فقهی است که در حوزه تدریس می‌شود و بسیار مهم و لازم است، اما همه دین این فقه رایج نیست و تفقه در دین، فراتر از مسأله واحبات و محرمات است. دین علاوه بر احکام در موضوعات و شیوه‌ها و روش‌ها و ابزارها هم حرف و راهکار خاص خود را دارد. مستحبات و مکروهات دین هم مهم است، خصوصا در جایی که ما درصدد نظام‌سازی و جامعه‌سازی هستیم. در مقوله فردی نمی‌توان در مورد مستحبات و مکروهات سخت‌گیری کرد، اما آیا وقتی درصدد الگوسازی هستیم، می‌توانیم به مستحبات و مکروهات بی‌اعتنا باشیم؟ پس اگر این دو کار را انجام دهیم یعنی دشمن‌شناس و غرب‌شناس باشیم و به جامعیت دین بازگردیم و بدانیم که خدا و رسولش و ائمه (ع) از ما چه می‌خواهند بدون اینکه احساس نیاز به دیگران کنیم و مبانی اعتقادی خود را به مسایل خارج از دین مرتبط کنیم، در این صورت است که می‌توانیم از اوضاع آشفته جهان کنونی تا حدود زیادی جان سالم به در ببریم و نهضت اسلامی و ضد استکباری را تداوم بخشیم.

عرصه: با توجه به این‌که گفتید مهم‌ترین معضل، ناشی از لایه تفکر است و با عنایت به دو راه‌کاری که ارائه دادید، نقش حوزویان را در دشمن‌شناسی و بازگشت به جامعیت دین چگونه می‌بینید؟

نصیری: در واقع همه این نقش به عهده حوزه است. تنها مرجعی که می‌تواند از عهده این دو کار برآید حوزه است و غیر حوزه اگر بخواهد مستقلا این‌کار را شروع کند، از عهده این‌کار بر نمی‌آید. اساسا این‌کار از دانشگاه و نظام تعلیم و تربیت جدید ساخته نیست. چرا که این نظام، معلول فکری است که از دل غرب بیرون آمده و در تضاد با اسلام است، نه این‌که دانشجویان ما یا اساتید ما در تضاد با اسلامند بلکه بنیان‌های فکری نظام آموزشی ما زاییده تفکر الحادی غرب است. اما حوزه هم باید در برخی مشهورات و مسلمات خود تجدید نظر کند و این تجدید نظر دقیقا باید براساس کتاب و سنت باشد.

عرصه: می‎توانید برای گفته خود مثالی بیاورید؟

نصیری: مثلا فرض کنید که ما چه تعبیری از عقل داریم؟ باید به وحدت نظر و مبنای ثابتی در مورد عقل برسیم. حتی تعریف رایج از علم، عالم، علوم نافع و غیرنافع، اولویت‌بندی علم، منبع علم، مأخذ علم و… به نظر بنده قابل نقد است. به عنوان مثال بحث قرائت‌های گوناگون از دین که توسط مطبوعات و جریان‌های روشنفکری مطرح می‌شود، بدین معنا که هرکس می‌تواند قرائتی از دین داشته باشد و این برداشت‌ها ممکن است متعارض هم باشد. ما اگر به اتکا به کتاب و سنت به میدان بیاییم به خوبی می‌توانیم پاسخ این شبهات را بدهیم، اما اگر بخواهیم با آمیخته‌ای از کتاب، سنت، فلسفه، عرفان و کلام جدید به سراغ این شبهات برویم، علیرغم آن‌که می‌دانیم بحث قرائت‌های جدید سر از الحاد در می‌آورد، دیگر نمی‌توانیم قضیه را فیصله بدهیم. ما وقتی مبانی معرفت‌شناسی فلسفی را پذیرفتیم بالاخره باید به برداشت‌های گوناگون صحه بگذاریم. فیلسوفی به اصالة‌الماهیة معتقد است و دیگری به اصالة‌الوجود معتقد است و هر یک هم نظر دیگری را کاملا و شدیدا تخطئه می‌کند و نظر مخالف را علیل و واهی می‌بیند؛ اما با این حال علیرغم آن‌که بالاخره یکی از این دو نظر درست است و یا آن‌که هر دو ممکن است غلط باشد، ما هریک از این‌دو را عالم، حکیم و بزرگ می‌دانیم. خب این در واقع در متن خود همان رسمیت بخشیدن به نسبیت معرفت و قرائت‌های گوناگون از حقیقت است. یا مثلا گروهی قائل به معاد جسمانی‌اند و در عین حال عالم و جلیل‌القدر و بزرگوارند و گروهی نیز قائل به معاد روحانی‌اند که آنها هم متفکر و بزرگ و جلیل‌القدرند و ما همه آنها را می‌پذیریم! وقتی این مبانی در زاویه معرفت‌شناسی ما باز شد، کسانی‌که تقید و تعهد کافی ندارند این مسأله  را به دین هم سرایت می‌دهند و جسارت آن‌را هم دارند که به نتایج الحادی مبانی خود ملتزم شوند.

عرصه: آیا این‌که می‌گویید باید تعریف جدیدی از مبانی اعتقادی و ارزشی خود ارائه دهیم، خود از همان مقوله قرائت‌های جدید نیست؟

نصیری: نه! این قرائت جدید نیست بلکه بازگشت به مبانی اصیل دینی است. نه این‌که قرائتی در کنار دیگر قرائت‌ها داشته باشیم. قرآن و سنت به خودی خود گویا هستند و صامت و گنگ نیستند که ما بخواهیم قرائت خود را بر آن تحمیل کنیم.

عرصه: کسانی‌که مسأله قرائت‌های جدید و برداشت‌های گوناگون را مطرح می‌کنند، عمدتا فاقد تخصص و توان هستند و این مسأله را برای شبهه افکنی و تشکیک مطرح می‌کنند. آیا باز هم می‌توان گفت که برداشت جدید دارند؟

نصیری: قطعا آنها اهدافی دارند اما خیلی اوقات شبهات از طریق خلل و گسست‌هایی که در مبانی ما ایجاد شده، منفذ برای ورود و طرح پیدا می‌کنند که شما باید آن شکاف‌ها را اصلاح کنید. بالاخره انگیزه القا کنندگان شبهه یک مسأله است و این‌که باید به آنها پاسخ گفته شود، مسأله دیگری است. صرف این‌که بگوییم آنها وابسته‌اند(که بعضا درست است و مهم) کافی نیست و بخشی از مسأله است.

عرصه: برگردیم به مسأله معضلات فرهنگی. شما مدیر مسؤول نشریه صبح هستید و عده‌ای از خوانندگان معتقدند با خواندن «صبح» روحیه ناامیدی نسبت به مسائل فرهنگی و اقتصادی پیدا می‌کنند. آیا واقعا با توجه به روند فعلی، ناامید هستید؟

نصیری: این مسأله تا حدودی درست است. ما خطری را احساس می‌کنیم که باید جامعه ما و خصوصا خواص ما متوجه این خطر شوند و چون خطر را فراگیر و بسیار مهلک می‌بینیم، احساس می‌کنیم که باید برخی چیزها را غلیظ‌تر مطرح کنیم. ما می‌خواهیم از طریق ارائه برخی از مطالب که ممکن است از آنها یأس و بدبینی استشمام شود، جامعه و خواص جامعه را بیدار و آگاه کنیم تا آن دو کاری که قبلا عرض کردم، یعنی دشمن‌شناسی و بازگشت به جامعیت دین صورت گیرد. به نظر ما این‌کار فوریت دارد و اگر این‌کار انجام نشود، ما به مشکلات وحشتناکی گرفتار خواهیم شد. البته امیدواریم که به این بخش توجه شود. ما احساس می‌کنیم که زیادی غافلیم و رگ حساسیت بعضی‌ها باید سریع‌تر به جنبش درآید.

 

عرصه: در مورد مهاجرانی وزیر ارشاد که نقل هر محفلی است، می‌خواهیم بدانیم که وزیر ارشاد به طور کلی چه تأثیری در فرهنگ دارد و به عبارتی آیا سیاست‌مداران بر ساخت فرهنگی جامعه تأثیری دارند؟

نصیری: بنده نقش اینها را برخلاف نقش کنونی کم و اندک می‌بینم و وضع موجود را عمدتا مولود کلان‌نگری‌های غلط فرهنگی می‌دانم که بر جامعه و خواص ما حاکم شده‌ است و به عوام هم سرایت می‌کند. شما وقتی سیاست‌های کلی دوران آقایان مهاجرانی، میرسلیم، لاریجانی و خاتمی را با هم مقایسه کنید، در مبانی کلان و اصول کلی فرهنگی تفاوت زیادی نمی‎بینید الا این‌که آقای مهاجرانی روی دنده لج‌بازی افتاده و به لحاظ سیاسی دچار مشکلات و غلط‌های اساسی شده است. همه این وزرا به تکثر مطبوعاتی اعتقاد داشتند و رشد کمّی مطبوعات را نشانه رشد و تکامل فرهنگی می‌دانستند. همه این آقایان در مبانی خود پذیرفته‌اند که ما در عصر طلایی انفجار اطلاعات هستیم و برای گسترش اطلاعات کف می‌زنند. گیر ما در اینجاست. همه این آقایان سینما و رسانه‌های جدید را مهم‌ترین ابزار انتقال تفکر دینی می‌دانند. اینهاست که وضعیت فرهنگی ما را به اینجا رسانده است. اگر آقای مهاجرانی برود و نیروی حزب اللهی متدین‌تر از او بیاید (که البته قبلش بوده مثل آقای میرسلیم و لاریجانی که همین ویژگی را داشته‌اند) و مبانی هم همین مبانی رایج باشد، همین وضعیت خواهد بود. اگرچه تنش‌ها ممکن است کمتر شود. آقای مهاجرانی امروز، آقای مهاجرانی چند سال پیش نیست. آن‌موقع ایشان تقیدات بیشتری داشت. او مثل خیلی‌ها سیر نزولی داشته است. ما باید علت این سیر نزولی را در میان نیروهای انقلاب پیدا کنیم که بخش مهمی از آن برمی‌گردد به اشکال در لایه‌های زیرین فکری ما.

عرصه: شما با چه مبنایی با تکثر مطبوعات مخالفید؟  آیا تکثر و تنوع را مضر به حال فرهنگ می‌دانید؟

نصیری: از زوایای گوناگون می‌توان پاسخ داد. اولا در معرفت شناسی دینی ما از تکثر و تنوع به این معنا ستایش نشده، حتی مذمت هم شده است. آقای نیل پُستمَن که یکی از متفکرین عمیق آمریکایی است می‌گوید: بشر زمانی یک کوزه اطلاعات داشت و سیراب بود اما امروز یک اقیانوس اطلاعات دارد ولی احساس تشنگی می‌کند. یا به عبارتی برای این‌که عده‌ای را در جهل نگهداریم دو راه هست: یکی این‌که او را از علم و آگاهی محروم کنیم و راه دیگری بدتر از اولی است و طرف را به جهل مرکب گرفتار می‌کند و آن بمباران اطلاعاتی است که فرد فرصت انتخاب، تحلیل، تأمل، نقد و حلاجی را پیدا نکند. این وضعیت دنیای امروز است. رسانه‌های جدید مولود نظام سرمایه‌داری‌اند. با آمدن ماشینیسم بشر اوقات فراغت پیدا کرد. یعنی فرد پس از چند ساعت کار، چند ساعت بی‌کار می‌ماند و این مدت باید به گونه‌ای پر شود. طبعا در نظام سرمایه‌داری، سیاست‌گذاری‌ها نیز به سود سرمایه خواهد بود. آنها برای رسیدن به سود بیشتر احتیاج دارند که بشر را در غفلت و جهل نگه‌دارند تا استثمار و استعمار کنند. در واقع متناسب با نیاز غفلت آفرینی، رسانه‌ها و ابزار تبلیغی جدید، مثل سینما که قبلا نبود خلق شد. پس وقتی تکثر به رسانه‌ها بدهیم در دام می‌افتیم، اما از طرفی هم نمی‌توانیم این رسانه‌ها را حذف کنیم، نه به دلیل مطلوبیت ذاتی رسانه‌ها، بلکه به سبب اضطراری که رسانه‌ها و تمدن جدید بر ما تحمیل کرده‌اند. مثلا دشمن ما از طریق این رسانه‌ها درصدد جنگ روانی با ما است. ما برای مقابله و دفاع از موجودیت خود باید از این ابزار استفاده کنیم و از طرفی هم به آنها تهاجم کنیم. وقتی ما رسانه‌ها را وجه تکاملی رسانه‌های قدیم و مواهب الهی در دامن بشر جدید دانستیم، به وضع کنونی دچار خواهیم شد. خیلی از این الحاد گویی‌ها، کفر گویی‌ها و توهین به مقدسات در زمان آقای میرسلیم و لاریجانی هم بود اما با مقدار کمتری. ما زمانی می‌توانیم از این وضع رها شویم که به تحلیل جدید برسیم. یعنی بدانیم که رسانه‌های جدید و تکثرگرایی فی حد ذاته مطلوب نیست، بلکه از باب اضطرار به سراغ آنها می‌رویم. اما در آن تحلیل جدید دیگر تلفات کمتری به خاطر این رسانه‌ها پس می‌دهیم.

عرصه: به عنوان آخرین سؤال در مورد نقش و رسالت حوزه در وضع کنونی، بفرمایید که آیا حوزه خود کم‌رنگ و ضعیف عمل می‌کند یا علل و موانعی بر سر حضور فعال حوزه در عرصه فرهنگی کشور وجود دارد؟

نصیری: ما دچار انفعال فرهنگی و نظری هستیم. حوزه هم دچار همین معضل است و ما تا نتوانیم خود را از این انفعال نجات دهیم، مبتلا به همین وضع خواهیم بود و به نظر من راه گریز از این انفعال، رسیدن به یک منظومه فکری است که بتوانیم با آن برای تمدن غرب معضل درست کنیم و به ارکان این تمدن هجوم ببریم. ما اگر از این انفعال نجات پیدا نکنیم شاید تنها برای یک دهه دیگر انگیزه‌های انقلابی‌گری در جامعه داشته باشیم. همین انگیزه‌ها امروز در حال افول است. حوزه ما باید به آن منظومه فکری برسد و راهش همان دو چیزی است که در ابتدا عرض کردم.

عرصه: با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

 

 

دانلود همه شماره‌های نشریه عرصه:

پیش‌شماره اول، پیش‌شماره دوم، شماره اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هشتم، نهم، دهم، یازدهم

اسلام ایرانی به روایت آخرین شاه ایران!

تیر ۱م, ۱۳۹۰

 

علی اشرف فتحی: به این دو بند دقت کنید:

۱-  هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که بیش از من به خداوند و ائمه اطهار (ع) نزدیک است.

 

2- یک زمانی رضا علومی در مجلس گفته بود من در فلاسفه دنیا هیچ‌کس را مثل شاه ندیده‌ام، پس پیشنهاد می‌کنم به شاه لقب «فیلسوف‌السلاطین» بدهیم، که البته رییس وقت مجلس گفت بیا پایین و گر نه می‌گویند شاه ما دیوانه است!

 

اولی را محمد رضا شاه پهلوی در سخنرانی میدان آستانه قم (بهمن ۱۳۴۱) گفته است. او که برای تهدید و تطمیع مراجع و علمای مخالف خود به قم آمده بود، با بی‌اعتنایی سنگین آنها مواجه شد و همین بی‌اعتنایی، او را محبور به پریشان‌گویی در میدان آستانه قم کرد. این جمله طلایی شاهنشاه را روزنامه اطلاعات در صفحه اول روز ۴ بهمن ۱۳۴۱ منتشر کرده است!

دومی هم خاطره‌ای است که بنی‌صدر در مقام یک عضو شورای انقلاب در سخنرانی بهمن ۵۷ خود در جمع کارکنان سازمان انرژی اتمی بیان کرده و در صفحه سوم روزنامه اطلاعات روز ۲۹ بهمن ۵۷ (یک هفته بعد از سقوط رژیم شاه) منتشر شده است.

 

گوشه‌ای از نمایش‌های مذهبی شاه

 

این دو بند را به سلطنت‌طلبان و عشاق سینه‌چاک خاندان پهلوی تقدیم می‌کنم که اکنون با فرصت‌طلبی قصد دارند چهره‌ای موجه از پیشینه خود عرضه کنند. گویا یادشان رفته که وزیر دربارشان با خرسندی تمام می‌گفت که نماز شام اعلی‌حضرت هیچ‌گاه ترک نمی‌شود! لابد سخنرانی سال ۱۹۷۳ شاه‌شان را یادشان رفته که چگونه از تلاش انقلابی خود برای پیاده کردن اسلام حقیقی سخن گفته است!

هم بقایای پهلوی و هم بازماندگان قاجار هنوز متوجه این نکته نیستند که این دو سلسله به دلیل ظلم و استبداد فزاینده و نیز عدم درک اصولی دنیای مدرن و به ویژه تلاش برای پیوند ناهمگون و غیراصولی میان مدرنیته با سنت و دین نابود شدند.